اگر من او را از پاى در نياورم او مرا از پاى در خواهد آورد
در اين جمله كه گفتيم ، كاملا دقت كنيد : « اگر من او را از پاى در نياورم او مرا از پاى در خواهد آورد » بلى درست است و صددرصد درست
[ 97 ]
است . اما اى قدرتمندان سلطهجو ، چه كسى و كدامين قانون بشما انسانها گفته است كه قدرتى را كه طبيعت يا قراردادهاى اجتماعى در اختيار شما گذاشته است ، در جلوگيرى انسانها به ورود در ميدان خونبار نبرد ، بوسيله تعليم و تربيتها و انديشهها و رفتارها و گفتارهاى عادلانه بكار نبريد و آنرا ذخيره كنيد تا عدهاى از انسانها در قيافه خصومت از قلمرو حيات خود حركت كرده وارد به ميدان نبرد كه مرز زندگى و مرگ است ، واردشوند و در برابر هم صفآرايى كنند ، آنگاه اين منطق پوشالى را بكار بيندازيد كه « اگر من او را از پاى در نياورم ، او مرا از پاى درخواهد آورد » شگفتا و دريغا ، اگر اين سلطهگران خود محور احساس كنند كه در دامنه كوهى قرار گرفتهاند كه در معرض جريان سيلهاى نابود كننده است ، فوراً برميخيزند و رودخانهها ميسازند و مسير سيل را از خانه و سامان خود منحرف ميسازند و نمىنشينند كه سيل خروشانى از قلههاى كوه سرازير شود و واردخانه و سامان آنها گردد ، آنگاه اين قدرتمندان در ميان خانه و حياط با سيل بمبارزه برخيزند و بگويند اگر من آنرا منحرف نسازم آن سيل مرا نابود خواهد ساخت .
آرى ، امروز تكامل عقلانى ما چنين حكم كرده است كه ميلياردها بودجه و مغزهاى رشد يافته را براى بوجود آوردن سلاحهاى نابودكننده مستهلك بسازيم ، به اين دليل كه اگر من دشمن را از پاى درنياورم او مرا از پاى در خواهد آورد مگر همين امروز ممكن نيست كه قدرتمندان اين همه قدرتهاى خدادادى را در راه برقرارى عدالت و تعليم و تربيتها و تفاهم حياتبخش بكار بيندازند كه از روياروئى جوامع در مرز زندگى و مرگ جلوگيرى نمايند و نيازى به اين منطق « اگر من او را نكشم او مرا خواهد كشت » كه شعرى ساخته و در قافيهاش گير كرده است ، نداشته باشد . چه كسى گفته است و كدامين قانون بشما دستور داده است كه آقايان مدعيان تكامل عقلانى ، چنان شعرى را بسازيد و در چنين قافيهاى گير گنيد ؟ براى تكميل بررسى در فلسفه
[ 98 ]
قدرتمندان خودخواه ، جملهاى ديگر از جملات آن قدرتپرست را كه استنساخى از كتاب « شهريار » ماكياولى ، اولين و آخرين قطعنامه يكهتازان تنازع در بقاء است مطرح مينمائيم . در همان مأخذ نقل شده است كه او چنين ميگويد : « بوسيله تنازع در بقاء طبقه شايسته همواره تجديد خواهد شد » .
قانون انتخاب طبيعى و بقاى اصلح اين تنازع مستمر را توجيه ميكند . مسيحيت در نهايت امر چيزى نيست جز فرهنگ شكست بشريت » . ( همان مأخذ ) اولا اگر درست دقت شود خواهيم ديد : اين كلمه « اصلح » هم مانند قدرت در زبان اين خودكامگان ضد انسانيت ، بكلى ورشكست شده است ، زيرا مقصود از « اصلح » در لغت اينان ، انسان با عظمتهاى تكاملى و ارزشهاى والايش نيست ، بلكه مقصود نرون است كه ميگويند : او گفته است « ايكاش مجموع افراد بشر يك سر و گردن داشتند و من بدون احتياج به صرف وقت و انرژى زياد با يك ضربه آن سر را جدا ميكردم » گمان نميرود كه اگر اين عاشق « اصلح » فكر ميكرد كه در ميان پنجاه ميليون كشتهشدگان جنگ جهانى دوم هزاران انسان رشد يافته و خردمند و سازنده جهان بالفعل يا بالقوه وجود دارد ، دستور به تقليل بمباران ميداد . پس منظور از اين « اصلح » هممكتبان خود گوينده مانند آتيلا و تيمورلنگ بوده است كه فقط « من » بگويند و دمار از دودمان جز من را در آورند . ثانياً آيا ميدانيد اگر ما جريان مستمر تجديد اصلح به اصطلاح قدرتپرستان را در سرتاسر تاريخ مورد مطالعه قرار بدهيم ، چه نتيجهاى را برداشت خواهيم كرد ؟ آنچه را كه سرگذشت فاجعهآميز تاريخ در جريان تنازع در بقاء براى ما نشان ميدهد ، اينست كه آتشافروزان تنازع در بقاء در امتداد تقريباً 10000 سال است كه با هدفگيرى اصلحسازى مشغول دريدن حيات آدميان پاى بميدان گذاشته ، اسكندر مقدونىها و فراعنه مصر و آشور بانيپالهاى بين النهرين سزاربورژياها را بعنوان اصلحهائى كه محصول تنازع در بقاء ميباشند ، بوجود آورده سپس اين اصلحها بوسيله اصلحهاى ديگرى
[ 99 ]
بخاك و خون كشيده شدهاند . در جريان مستمر اين اصلحسازى هزاران دانشمند و جهانبين و انسانساز نيز مانند سقراط بدست قضات نابكار آتن و شيخ فريد الدين عطار و ديگر انسانهاى رشد يافته بدست مغول از پاى درآمده و راه را براى اصلحهاى بالاتر هموار ميكنند مثلا در همان موقع كه ناپلئون بناپارت بعنوان اصلح بر عرصه اروپا قدم ميگذارد انگلستان مشغول ساختن اصلحى بنام دوك ولينگتون و پروس هم مشغول ساختن اصلحى ديگر بنام بلوخر ميباشد ، تا در دره واترلو يكديگر را ملاقات و ناپلئون را كه اصلح فرانسه است ، روانه سنت هلن نمايند . آنگاه نوبت قدرتپرستى بعنوان يك اصلح نژاد ژرمن 1 در ميدان تنازع در بقا سرميكشد ، اين اصلح در حدود پنجاه ميليون را براى خدمت به قانون واجب الاحترام انتخاب طبيعى به خاك و خون مىكشد ، در اين هنگام يك اصلح بشكل موجى از درون وى سر بر ميآورد و مغزش را آماج تيرى مىكند كه در استعمالات عمومى خودكشى ناميده مىشود ، ولى نام حقيقىاش انتقام حيات و جان انسانها با دست خود اصلح ميباشد . اگر بخواهيد نمونهاى تمام عيار از اصلحهاى قرن بيستم خودمان را ببينيد ، به جمال و عظمت والاى قدرتپرستى كه محصول ناب كارخانه تنازع در بقاء است ، 2 در عبارات وى كه در زير نقل مىكنيم تماشا كنيد . اين عبارت را در مباحث گذشته نقل كرده بوديم ، ولى از آنجا كه ما هم بايد بنوبت خود خدمت ناقابل در براه انداختن كارخانه اصلحسازى انجام بدهيم لذا مجبور شديم عبارات پيشرفتهترين محصول كارخانه تنازع در بقاء را بار ديگر مطالعه كنيم ،
اين محصول پيشرفته مىگويد ، « ما تپههائى را كه از جنگلهاى سرسبز پوشانده شده بود ، به حريق كشانديم ، مزارع و دهكدهها بهنگام سوختن
-----------
( 1 ) هيتلر
-----------
( 2 ) موسولينى
[ 100 ]
در عين حال كه گمراهكننده بود ، ما را بسيار سرگرم ميكرد . . . بمبها بمجرد اصابت به زمين منفجر شده دود سفيد و شعلههاى عظيمى از آنها بلند ميشد و بلافاصله علفهاى خشك شروع به سوختن ميكردند . . . خدايا ، بياد مياورم كه چهارپايان به چه شتاب و هراسى فرار ميكردند . . . وقتى مخازن بمب خالى شد خوشحالى من از آن جهت بود كه مجبور شدم با دستهاى خود تيراندازى كنم . . . ميدانيد خيلى خوشايند بود وقتى كه توانستم سقف پوشالى كلبهاى از بوميان را كه با انبوه درختان تنومند و بلند احاطه شده و به سهولت هدفگيرى نميشد هدف قرار دهم ، ساكنين كلبه بعد از مشاهده عمل قهرمانى من مانند ديوانگان فرار را برقرار ترجيح دادند . . . پنج هزار نفر حبشى در حالى كه بوسيله دايرهاى از آتش محاصره شده بودند اجباراً به انتهاى خط آتش رانده شدند ، آنجا كه جهنم سوزانى برپا شده بود . » ( مأخذ اين عبارات در مباحث گذشته تعيين شده است ) اين نابكار قرون كه خود را محصول عالى كارخانه اصلحسازى تلقى كرده بود ، به آن نوع بيمارى روانى دچار شده بود كه درمان واقعى آن نه در معلومات روانپزشكى وجود داشت و نه در دلهاى كشيشان و نه در مواد حقوقى كه عقلاى جامعه آنرا تدوين مينمايند ، بلكه درمان اين بيمارى در اختيار چند نفر پارتيزان بود كه او و دوستش كلاراپتاچى را هنگاميكه ميخواستند از كومو به آنسوى مرز سويس فرار كنند ، دستگير و دو روز بعد هر دو را اعدام نمودند . شنبه شب 28 آوريل اجسادشان با يك كاميون به ميدان شهر ميلان آورده و بيرون افكنده شد . روز بعد هر دو جسد وارونه از تير چراغ برق آويخته شدند و بعداً هم اعضاى اين « اصلح » در آب رو خيابان پراكنده شده و در معرض دشنام ايتاليايىها قرار گرفته بود . » 1 پس از خوابيدن غائله اين اصلحهاى قرن بيستم ، به احتمال اينكه طولى نخواهد گذشت برگزيدهشدگان تنازع در بقاء بار ديگر با دندان و چنگال بجانهم
-----------
( 1 ) ظهور و سقوط رايش سوم ويليامشايرد ترجمه آقاى ابو طالب صارمى ص 1210 .
[ 101 ]
خواهند افتاد و اين بار ممكن است اين صفآرايى اصلحها با نابودساختن صدها ميليون از نفوس بشرى موجبات انهدام فرهنگ و تمدن را هم فراهم بياورند ، لذا به فكر جلوگيرى از محصول كارخانه تنازع در بقاء افتادند يعنى باتلاق را بحال خود گذاشتند ، و براى جلوگيرى از پشههاى مالاريا دست بكار شدند هيهات مگر ميتوان با تكيه بر چند سطر قراردادى و دورهم جمع شدن افرادى كه مغزهاى آنان كامپيوترهائى براى تنظيم و تقويت تنازع در بقاء است ، جلو توليد اصلحهائى مانند هيتلر و موسولينى را گرفت ؟ هم اكنون چنين مينمايد كه قدرتمندان مواد مفيد و ضرورى ادامه حيات انسانها را بوسيله مغزهاى تابناك ، براى كارزار اصلحها تبديل به اسلحه مينمايند .
آرى ، در آن منطق كه كارخانه تنازع در بقاء مشغول اصلحسازى ميشود ، كره خاكى هم با آنهمه زيبائىها و نيروهاى حياتبخش به كارخانجات اسلحهسازى مبدل ميگردد .