احساس تصعيد شده ( احساس برين ) عامل واقعى تعيين كننده روش عقلانى بشرى در زندگى است
احساس تصعيد شده را احساس برين و فهم برين نيز ميتوان ناميد . مقصود از اين احساس و فهم ، درك واقعيت جهان هستى و ضرورت قوانين حاكم در آن و لزوم شناخت آنها به اضافه دريافت واقعيت زندگى و اصول مربوط و شناخت آنها ميباشد . اين احساس برين كارى با فعاليتهاى جزئى حواس و عقل و انديشه كه با موضع گيريهاى خاص آدميان بوجود ميآيد ، ندارد .
اين احساس دستورى كه صادر مىكند ، اينست كه انسان موظف است واقعيات جهان هستى و ضرورت قوانين حاكم در آن و لزوم شناخت آنها را به اضافه دريافت واقعيت زندگى و اصول مربوطه و شناخت آنها براى عمل و پيشبرد زندگى به سوى « حيات معقول » بطور قطع بپذيرد . كمترين ترديد در وجود اين احساس ، راهى جز آن راه كه به قهوهخانه نهليسيتى « پوچگرائى » منتهى ميشود ، در پيش ندارد . اگر فلاسفه و حكمائى درباره اين احساس بحث و استدلال مشروح نداشته باشند ، بجهت شدت بداهت و روشنائى آن بوده است ، نه اينكه اين احساس براى آنان مورد ترديد بوده باشد . اين احساس برين قضاياى كلى زير را درباره چگونگى ارتباط صحيح ميان انسان و واقعيتهاى فوق مطرح مينمايد :
قضيه يكم تنوع موضعگيرى انسان در ميان نمودهاى جهان طبيعت ،
موجب اختلاف در محصولى است كه از ارتباط با حواس ناشى ميگردد ، مانند
[ 134 ]
اينكه اجسام از دور كوچك ديده ميشوند . سرعت حركت موجب نمايش اتصال مجموعه اجزاء متحرك جسم ميگردد ، مانند سه شاخه پنكه برقى در حال سرعت حركت كه دايره حقيقى نمودار ميگردد . همچنين نمايش اغلب كيفيتها و كميتهايى كه نمود عينى دارند ، بستگى به چگونگى ارتباط حواس با آنها دارند . احساس برين با مشاهده تنوع محصول ارتباط حواس با محسوسات ،
اين قضيه كليه را صادر ميكند كه در شناخت و ارزيابى محصول مزبور موضعگيرىهاى خاص آدمى دخالت ميورزند . پس ما اين قضيه را بطور كلى بعنوان اصل صحيح در معرفت مىپذيريم كه « مادر نمايشنامه بزرگ وجود ، هم بازيگريم هم تماشاگر » .
قضيه دوم تعقل آدمى كه مواد خام فعاليتهاى خود را از ارتباط حواس با محسوسات و ديگر ابزار و وسايل ارتباط با جهان عينى ميگيرد ، مبناى كار خود را بر اصول و قوانينى قرار ميدهد كه در آن موقعيت زمانى و محيطى تثبيت شده تلقى شدهاند . اينست قلمرو عقل نظرى كه بدون مواد خام مزبور قدرت فعاليت ندارد . اين فعاليت يكى از اساسىترين وسيله تنظيم مسائل علوم و جريان زندگى عينى انسانها ميباشند كه هيچ نيروئى جز همان عقل نظرى قادر به انجام چنين فعاليتى نميباشد . پس اين قضيه را هم بطور كلى بعنوان يك اصل در حقيقت و ارزش فعاليتهاى عقل نظرى مىپذيريم .
قضيه سوم ما نوعى از درك درباره واقعياتى داريم كه جنبه عينى فيزيكى ندارند مانند همه اهداف و آرمانهاى والاى انسانى ، مانند عدالت و آزادى و احساس تعهد و اشتياق و كوشش در راه رشد و كمال . درك اين بايستگىها و شايستگىها با كمال وضوح در ما وجود دارد ، اگر اشخاصى نتوانند عامل ديگرى براى درك و دريافت مزبور بپذيرند و در عين حال وجود و اصالت آن را قبول كردهاند ، هيچ مانع منطقى وجود ندارد كه آنرا يكى از فعاليتهاى عقلى بنامند ، حتى مانعى وجود ندارد كه آنان ميدان عمل عقل
[ 135 ]
نظرى را آنقدر توسعه بدهند كه درك بايستگىها و شايستگىهاى مزبور را به عقل نظرى مستند نمايند ، زيرا جاى گفتگو نيست كه بحث ما در واقعيت است نه الفاظ و نقش اعتبار و قرارداد آنها در ابراز معانى ، پس اين هم يك قضيه كلى كه ميتوانيم بعنوان دريافتشدههاى اصيل احساس تصعيد شده يا احساس و فهم برين تلقى نمائيم . روى اين سه اصل كلى ميتوانيم بگوئيم : كسى كه رفتار زندگى خود را برمبناى عقل تنظيم كند ، يكى از سعادتمندترين و با فضيلتترين انسانها بشمار ميرود .
شوخى و مسخرگى زندگى از عقل ناشى نميشود ، بلكه از ناتوانى از شناخت و بكار بردن عقل بوجود ميآيد . 54 ، 55 ، 56 ، 57 ، 58 ، 59 ، 60 ، 61 ، 62 و افسدتم علىّ رأيى بالعصيان و الخذلان ، حتّى لقد قال قريش : انّ ابن ابيطالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب . للّه ابوهم و هل احد منهم اشدّ لها مراسا و اقدم فيها مقاما منّى ؟ لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها انا ذا قد ذرّفت على السّتّين و لكن لا رأى لمن لا يطاع ( رأى و نظرم را با نافرمانى و تنها گذاشتن من مختل ساختيد ، تا آنجا كه قريش گفتند : فرزند ابيطالب مرديست دلاور ، ولى فنون جنگ را نميداند خدا پدرشان را حفظ كناد ، آيا در ميان آنان كسى در امور جنگى با مهارتتر از من و با سابقهتر از من وجود دارد ؟ من هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم ، قيام به تكاپو در جنگ نمودهام ، اكنون ساليان عمرم از شصت تجاوز ميكند . [ ولى چكنم ؟ ] كسى كه اطاعت نميشود ، رايى ندارد )