گروه هفتم آياتى است كه قيام و نظم عالم هستى را بر مبناى حق معرفى مينمايد .
اين آيات در قرآن مجيد فراوان است و بيان ميكند كه آفرينش آسمانها و زمين و آنچه كه در آنها است ، بازى و باطل نيست و از انگيزه يك حكمت عاليه كه جز حق نيست بوجود آمده است . ميتوان گفت : اصرارى كه در آيات قرانى به اين اصل اساسى ميشود ، براى آگاه ساختن انسانها به اين قانون است كه نوع انسانى كه جزئى مهم از اين عالم جدى و حق است ،
نميتواند شوخى و باطل بوده باشد ، زيرا با فرض اينكه جهان خلقت موجودى بنام انسان را با اصول و قوانين حق كه زيربناى آنست ، بوجود آورده است ،
براى پيشرفت تكاملى آن ، تبعيت از اصول و قوانين حق را ضرورى ساخته است . در اين گروه هفتم بعضى از آيات وجود دارد كه اصالت و ضرورت و ثبات حق را در حد اعلاى پيوستگى با بنياد جهان هستى و نظم آن روشن مينمايد ،
مانند وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْوائَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ ( اگر حق از هواها و تمايلات آنان پيروى نمايد ، آسمانها و زمين و هرچه كه در آنها وجود دارد فاسد ميگردد ) از اين گونه آيات استفاده ميشود كه حق
[ 61 ]
آن واقعيتى است كه بنياد اساسى كارگاه آفرينش روى آن استوار شده است .
آن نابخردان هواپرست كه گردش اين كارگاه را بر طبق خواستههاى خود ميخواهند ، ناخودآگاه نابودى خود را در ضمن اختلال كارگاه منظم خلقت آرزو ميكنند اين احمقهاى عاقلنما نمىدانند كه :
اگر يك ذره را برگيرى از جاى
خلل يابد همه عالم سراپاى
( شيخ محمود شبسترى ) آن اسيران ناآگاه هوى و تمايلات بىبنيان ، از تفكر و تعقل جدى در زندگانى وحشت و هراس دارند ، زيرا از آن مىترسند كه ناگهان به نقطه مركزى دايره برسند و يقين كنند كه جز اين يك نقطه هر نقطهاى در توى دايره زده شود ، بيرون از مركز خواهد بود ، و خواهند فهميد كه واقع شدن آنها در توى دايره ، فقط وسيله تسليتى براى صرف انرژى قواى عضلانى و دماغى در زندگيشان ميباشد ، اين جمله را توضيح بيشترى ميدهيم : حتماً مطالعه كننده محترم ميداند كه دايره بيش از يك نقطه مركزى ندارد . همچنان در ارتباط انسان با جهان و همنوعانش كه ممكن است هزاران شكل داشته باشد ، فقط ،
آرى فقط ، يك ارتباط حق است و بقيه حق نيست . بعنوان مثال در پيمانهايى كه با افراد يا گروههاى انسانى مىبنديم فقط يك ارتباط ما بين ما متعهد و متعهد له حق است ، و آن عبارتست از وفا به تعهد يا منحل ساختن آن با رضايت طرفين تعهد . اگر فرض كنيم : ارتباط تعهد ميان دو طرف دائرهايست ،
نقطه مركزى اين دائره همانست كه گفتيم : يا ايفاى تعهد يا منحل ساختن آن با رضايت طرفين . اين دائره ممكن است بسيار وسيع باشد و نقطههاى فراوانى در آن بتوان نقش كرد ، مانند توسل به قدرت براى از كارانداختن نفوذ تعهد ، ادعاى اجبار ، ادعاى اكراه ، ادعاى اضطرار ، فريفتن متعهدله و غير ذلك . همه اينها شوخى است و نقطه مركزى دائره ارتباط تعهدى ما بين دو طرف ، همانست كه گفتيم : يا ايفاد يا انحلال با رضايت . همچنين است
[ 62 ]
دائره ارتباط با واقعيات عينى جهانهستى ، بعنوان مثال براى ديدن رنگ اجسام ممكن است از راههاى توصيفى و تخيلى و رؤيائى و بازيگريهاى ذهنى ،
وارد مرگز حقيقى اين ارتباط شويم ، ولى مركز حقيقى دائره اين ارتباط ديدن با چشم است و بس . نتيجه اين مبحث اينست كه براى رسيدن به حق و شناخت و عمل به آن ، جديت حياتى لازم است و غير از تكاپوى جدى در اين راه هر نقطهاى كه در دائره ارتباطمان با واقعيات و حقايق بوجود بياوريم ، نقطه مركزى نخواهد بود . اينست معناى جملهاى كه امير المؤمنين عليه السلام در خطبه 29 مىفرمايد :
وَ لا يُدرَكُ الحَقُّ اِلاَّ بِالجِدِّ ( و حق دريافت نمىشود مگر با جد ) براى توضيح اين حقيقت كه واقعيتهاى عالم هستى نمىتواند پيرو هواهاى ما بوده باشد ، اين مسئله را مورد دقت قرار ميدهيم كه بازيگرى آدميان با هوىها و تمايلات خود بر سه نوع قابل تصور است :
نوع يكم بازيگرى با هواهاى خود بدون توجه به اينكه در كارگاه هستى چه مىگذرد و چه قوانينى در آن حكمفرماست و چه هدفى از چنين كارگاهى منظور شده است . اين بازيگران درصدد توجيه و تفسير كارگاه هستى و قوانين حاكم در آن بر طبق هواهاى نفسانى خود نيستند و چنانكه متذكر شديم اصلا كارى با آن ندارند كه در كارگاه هستى چه ميگذرد و نتايج نهائى كارشان چه خواهد بود .
نوع دوم بازيگرانى هستند كه در ميان امواج هواهاى خود چنان غوطهورند كه واقعيت و قانون را جز آنچه در هوى و خواستههاى خوش آيندشان مىبينند سراغ ندارند و گمان مىبرند كه جهان هستى نيز امواجى از هواها و تركيبى از مقدارى اجزاء و روابط حساب نشده ميباشد .
پاسخ عملى اين گروه ، فشار جبر قوانينى است كه پيرامون زندگى آنان را از همه طرف احاطه كرده و آنان بدون اعتنا به آن قوانين به هواهاى خود
[ 63 ]
سرخوشند و در هنگام روياروئى با آن قوانين جدى مانند اينكه خود را در برابر كار انجام شدهاى ببينند با قدرتى كه دارند با آن قوانين روبرو ميشوند و در صورت ناتوانى مانند برگهاى خزان ديدهاى كه برابر بادهاى طوفانى تسليم مىشوند ، خود را در برابر قدرت قوانين حاكمه در طبيعت تسليم ميكنند و موجوديت خود را ميبازند .
نوع سوم بازيگرانى هستند كه به غوطهور شدن در هوى قناعت نكرده در عالم خيال و روياهاى اميال خود ميخواهند كه تكليف عالم هستى را معين كنند و چنين مىپندارند كه هر قانون و حقيقتى كه مخالف خواستههاى آنان به جريان مىافتد ، خطائى است از طبيعت كه برسر آنان فرود آمده است و اگر توانائى داشتند جهان هستى را برهم زده و دانههاى گوناگون اين تسبيح را با طناب هواهاى خود وصل مىكردند ، بعنوان مثال اگر آنان ميخواستند كه جاذبيت در كرات به شكل زيباروئى مجسم شده غريزه جنسى آنان را اشباع نمايد ، مانع نداشته باشد و اگر بخواهند كهكشانها اسكناسهائى شوند و در جيب آنان فرو روند ، بدون كمترين زحمت و كار ، اين خواسته آنان عملى شود و براى اينكه يك منظره زيباى ديگرى را در فضا ببينند سحابىهاى اوليه در سقف خانهشان پديدار شوند و آنان از تماشاى آنها لذت ببرند و اگر ميل داشته باشند در موقع تشنگى سوزان به جاى خوردن آب گوارا ، يك انسان را بكشند و اگر ميلشان بخواهد ، دانشهاى اولين و آخرين را در يك ليوان آب خوردن به مغزشان سرازير نمايند آرى . اين بازيگران ميخواهند همه اين اميال و هوىها برآورده شوند