پس من با كه سخن بگويم ؟
با انبوهى گوشت و پوست و رگ و استخوان كه جمعى متشكل از انسانها نيست ، چه سخن ميتوان گفت ؟ آگاهى و هشيارى و تعقل جمعى در شما وجود ندارد ، زيرا بدنهايتان در كنار يكديگر ولى ارواحتان پراكنده و هر يك دنبال خواستههاى بىاساس خود را گرفتهايد . من چه كسى را مخاطب قرار بدهم ؟
شما را ؟ شما كيستيد ؟ بدانيد كه اين تفرقه و پراكندگى خود دليل آنست كه من شما را با كلمه كيستيد ؟ مخاطب نسازم ، بلكه شما را بايد با چيستيد ؟ طرف خطاب قرار بدهم آيا حواستان از كار افتاده است ؟ آيا نيروهاى مغزى و روانى شما راكد گشته است ؟ آيا خوب را از بد تشخيص نميدهيد ؟ آيا عزت و ذلت براى شما يكيست ؟
اين همه سئوالها كه از شما ميكنم ، براى آنست كه افكار و هدفها و و آرمانهاى شما متحد نيست . اگر اتحادى در هدف داشتيد ، همه در يك مسير حركت ميكرديد ، اگر واقعاً ارواح شما با يكديگر متحد بودند ، پيروى از هواهاى پراكنده نميكرديد . 4 ، 5 ، 6 ، 7 كلامكم يوهى الصّم الصّلاب و فعلكم يطمع فيكم الأعداء ، تقولون فى المجالس كيت كيت ، فإذا جاء القتال قلتم حيدى حياد ( سخن شما سنگهاى سخت را سست و كارتان دشمنان را درباره شما به طمع مياندازد . وقتى كه در مجالس مىنشينيد از همه جا سخن ميرانيد و و هنگاميكه جنگ به سراغتان ميآيد ، فرياد برميآوريد ، اى جنگ از ما دور شو )
[ 191 ]