اگر عمل عينى آتيلاها و نرونها ، تاريخ انسانى را دردناك ثبت ميكند فلسفه ماكياولىها و رنانها تاريخ انسانى را به فاجعه مبدل ميسازد
اين جاى ترديد نيست كه سلطهگران خودكامه در نتيجه بدمستىهاى خودخواهى ، همه نيك و بد و شايسته و ناشايسته را مىتوانند زيرپا بگذارند و در پهنه هستى موجودى جز خود را سراغ نداشته باشند . زيرا كه همه اين حقيقت را بخوبى ميدانند ، انسان موجوديست كه كبوتر زاييده ميشود ، سپس عقاب يا شير درنده ميگردد ، پس از آنكه كبوتر يك عقاب يا شير درنده ميشود ،
مردم با يك پديده محال روبرو نميگردند ، بلكه تا آنجا كه قدرتدار شد ،
[ 83 ]
ميكوشند كه چنگالهاى عقاب و دندانها و چنگالهاى شير را كنده و بى اثر بسازند و از هيچگونه تلاش و فداكارى در تعديل اين خونخواران دريغ نميكنند .
آنچه كه باعث حيرت و زجر روحى انسانهاى شريف و انسانشناس ميگردد اينست كه ماكياولىها و رنانهايى در جوامع بشر قد علم كنند و اين خونخواريهاى ضد بشرى را با فلسفهبافىها توجيه نمايند . ما درباره تفكرات و هذيانهاى ماكياولى مطالبى را مطرح كردهايم و در اين مبحث به چند جمله از رنان مىپردازيم . اين جملات را امهسهزر چنين نقل ميكند : « احياى نژادهاى پست يا فاسد شده ، توسط نژادهاى عالى در نظم مقدرات بشرى است . آدم عادى در سرزمين ما تقريبا هميشه نجيبزادهايست كه از محيط خود بيرون آمده است .
دست سنگينش ، به مراتب بيشتر به درد شمشير زدن ميخورد تا كار با افراد نوكر باب . او به جاى كار كردن ، جنگيدن را بر ميگزيند . يعنى به حالت اوليه خود برميگردد . چنين است استعداد فطرى ما . اين فعاليت بسيار حاد را به سرزمينهائى چون چين كه تسلط خارجى را مىطلبند ، منتقل كنيد . حادثه جويانى را كه نظم جامعه اروپائى را به هم مىزنند مثل فرانكها ، لمبارها ، نرمانها بگذاريد به مستعمرات بروند . هر كس نقش خود را باز خواهديافت . طبيعت يك نژاد كارگر آفريده است . اين نژاد نژاد چينى است ، با مهارت بسيار در كار دست و تقريبا بىهيچ احساس بزرگى . بر او دادگرانه حكومت كنيد و براى خدمت به چنين حكومتى اموالى بسيار از او براى نژاد فاتح بگيريد . او راضى خواهد بود . نژاد كارگر زمين سياهپوست است . با او خوب و انسانى رفتار كنيد ، همه چيز منظم خواهد بود . نژاد آقا و سرباز نژاد اروپائى است .
چنين نژاد شريفى را مثل سياهان و چينىها وادار به كار در دخمهها كنيد ، فوراً قيام خواهد كرد . هر ناراضى در سرزمين ما سربازيست كه كم و بيش استعداد فطريش به ثمر نرسيده است . موجوديست كه براى زندگى قهرمانى آفريده شده است و شما او را به خرحمالىهايى كه با نژادش ناسازگار است
[ 84 ]
مىگماريد ، كارگربد ، سرباز بسيار خوب . اما آن زندگى كه كارگران ما را عاصى ميكند ، يك چينى را يا يك فلاح عرب را كه بهيچوجه نظامى نيستند خوشبخت ميكند . بايد هركس كارى را بكند كه براى آن ساخته شده است و به اين ترتيب اوضاع خوب خواهد شد . » [ گفتارى درباب استعمار ص 19 و 20 امهسهزر ] .
امهسهزر پس از نقل اين عبارات چنين مينويسد : هيتلر ؟ روز نبرگ ؟ نه ،
رنان . يعنى گوينده جملات فوق هيتلر ، روزنبرك ، آتيلا ، سزار بورژيا ، چنگيز است ؟ نه خير ، گوينده رنان است ، دانشمند است و فيلسوف هم ناميده شده است نخست اين چند جمله را از ميان جملات فوق بيرون بياوريد :
1 « احياى نژادهاى پست يا فاسد شده توسط نژادهاى عالى در نظم مقدرات بشر است . » 2 « بر او دادگرانه حكومت كنيد » 3 بايد هركس كارى را بكند كه براى آن ساخته شده است و بدين ترتيب اوضاع خوب خواهد شد . » آرى ، چه هدفى بالاتر از احياى نژادهائى كه در تكاپوى زندگى عقب افتادهاند . و چه كوششى با ارزشتر از كوششى كه در راه احياى يك نژاد و جامعه فاسد شده انجام ميگيرد . رنان از اين هم بالاتر رفته و احساس تعهد و كوشش مزبور را جزئى از نظم مقدرات بشرى توصيف مينمايد .
رنان توصيه ميكند : بر آن نژادهاى پست و فاسد دادگرانه حكومت كنيد .
چه اصل انسانى عالى ، و چه ايدهآل مقدس . بالاخره در جمله سوم رنان يك فرمول فلسفى كلىتر را هم متذكر ميشود و آن اينست كه « بايد هركس كارى را بكند كه براى آن ساخته شده است » اين توصيهها و قوانين عالى را در جملات فوق در نظر بگيريد و سپس به مطالعه اين جملات بپردازيد :
1 « آدم عادى در سرزمين ما تقريباً هميشه نجيبزادهاى است كه از محيط خود بيرون آمده است » ايكاش رنان تاريخ دقيق نسل نجيب را معين
[ 85 ]
مينمود كه آيا اين نسل از قرن هيجدهم به اينطرف بجهت اشغال ميدان تنازع در بقاء ، بوجود آمده است ، يا از آغاز تاريخ انشعاب نژادها ؟ [ 1 ] آيا جنگ جهانى اول و دوم را كه دهها ميليون انسان را بخاك و خون كشيد ، اين نجيبزادگان برپا كردند . يا نژادهاى عقب افتاده ؟ آيا نژادهاى عقب افتاده با دست اين نجيبزادگان احياء و اصلاح گشتند ؟ يا در زير سلطه استعمار و استثمار همه موجوديت خود را از دست دادند ؟
2 رنان احياى نژادهاى پست و فاسد و عقب افتاده را بوسيله نژادهاى عالى ، جزئى از نظم مقدرات بشرى توصيف مينمايد . آيا دستورى را كه با اين جمله « اين فعاليت بسيار حاد را به سرزمينهائى چون چين كه تسلط خارجى را مىطلبند منتقل كنيد » صادر مىكند و چنين ميگويد كه : « حادثهجويانى را كه نظم جامعه اروپائى را به هم ميزنند مثل فرانكها ، لمباردها ، نرمانها بگذاريد به مستعمرات بروند . هركس نقش خود را بازخواهد يافت » دستور بر احياى عقبافتادگان است ؟ آيا اينست نظم مقدرات بشرى كه بجاى آنكه اخلالگران جامعه را اصلاح كنند ، آنانرا بفرستند به جوامع عقبافتاده كه بكلى آنانرا نابود بسازند و از بين ببرند ؟ آيا رنان كه در جمله دوم دستور حكومت عادلانه را بر جوامع عقبافتاده صادر كرده و ميگويد : « بر او دادگرانه حكومت كنيد » اين حكومت عادلانه را آن اخلالگران بوجود خواهندآورد كه اروپا را برهم ميزدند ؟ 3 رنان بارديگر خبط و خطاى رهبران فكرى يونان باستان را مرتكب ميشود و ميگويد : « طبيعت يك نژاد كارگر آفريده است ، اين نژاد نژاد چينى است » رنان براى اينكه نقصى در فلسفه قدرتپرستى كه براه انداخته است ،
[ 1 ] فراموش نشود كه ما هرگز بيك نژاد و جامعه و قوم و ملتى بدگوئى نميكنيم . اعتراض و انتقاد ما متوجه گردانندگان نژادها و اقوام و ملل و پيشتازان آنها ميباشد . چنانكه در متن اين مبحث خواهيم ديد : انسان انسان است و شرق و غرب و سياه و سفيد ندارد .
[ 86 ]
وارد نشود ، ادعاى جامعهشناسى درباره چين براه انداخته و ميگويد : نژاد چين كارگر آفريده شده است گويا رنان در امر خلقت نژادها پيش خدا بوده و حتى طرف مشورت خدا در امر خلقت قرار گرفته است و نمىفهمد يا مىفهمد و نميخواهد بزبان بياورد كه كار و تلاش چينىها براى تحصيل معاش و اداره زندگى خود ، باارزشتر و باشرافتتر از آن نژادهاى عالى بوده است كه شمشير بدست از موجوديت ديگر انسانها تغذيه ميكردند . و كار در هر دو شكل عضلانى و فكرى جوهر انسانى است ، نه شمشير زدن و انسان را نابود نمودن .
4 ميگويد : « تقريباً بىهيچ احساس بزرگى » فلسفه توجيهى آقاى رنان اجازه نداده است كه اين حقيقت را درك كند كه افزايش كار عضلانى و استهلاك انرژى در آن كارها با كاهش فعاليت فكرى ارتباط مستقيم دارد ،
بدون اينكه اختصاص به نژاد و جامعهاى داشته باشد . امروزه در تمام جوامع شرق و غرب اين اصل را بخوبى ميتوان ديد كه هيچ نژاد و جامعهاى نتوانسته است ، انرژى مستهلك شده در كارهاى عضلانى را بار ديگر براى كارگر عضوى برگرداند . يعنى انرژى محدودى كه در شبانهروز تجديد ميشود ،
نميتواند هم در كار فكرى صرف شود و هم در كار عضلانى . اين درد بيدرمان كه كارگران دستى از داشتن تفكرات منطقى و علمى و احساسات تصعيد شده محرومند ، دامنگير همه جوامع شرقى و غربى و شمالى و جنوبى بدون استثناء تا امروز بوده است . آيا يك كارگر دستى اروپائى از يك كارگر دستى آسيائى انسانتر است ؟ بهتر مىفهمد ؟ داراى احساسات تصعيد شده بيشترى است ؟
5 اين تناقض را هم مورد دقت قرار بدهيد : « بر او دادگرانه حكومت كنيد » و « براى خدمت به چنين حكومتى اموال بسيار از او براى نژاد فاتح بگيريد » حكومت دادگرانه ، و اندوختن اموال بسيار براى نژاد فاتح
[ 87 ]
6 « نژاد كارگر زمين ، سياهپوست است با او خوب و انسانى رفتار كنيد » اين هم يك تناقض نفرتانگيز ديگر كه ميگويد : با نژاد سياهپوست خوب و انسانى رفتار كنيد ، در عين حال ميگويد : اين نژاد سياهپوست ،
نژاد كارگر روى زمين است البته مقصود رنان از كارگر معلوم است كه شبانهروز كار كند و رمقى بدست بياورد ، بهمان اندازه كه براى چرخهاى ماشين روغن كارى لازم است . اما اينكه عدالت و انسانيت اقتضاء ميكند كه وضع جوامع عقبافتادگان را طورى تنظيم و اصلاح كنيم كه مغزشان به فعاليت طبيعى خود بيفتد و سرنوشت حيات و آزادى و استقلال خود را بدست خود بگيرد ، رنان كارى با چنين عدالت و انسانيت ندارد .
7 « اما آن زندگى كه كارگران ما را عاصى ميكند ، يك چينى يا فلاح عرب را كه بهيچ وجه نظامى نيستند ، خوشبخت ميكند » آيا رنان با اين جملاتش به نژاد اروپا اهانت نميكند ؟ رنان در اين عبارات كه مورد تحليل و انتقاد قرار دادهايم ، چندبار نژاد اروپا را با نظامىگرى توصيف نموده است ،
اگر نظاميگرى را درست تحليل كنيد ، به اين نتيجه خواهيد رسيد كه نژاد اروپا در عقيده آقاى رنان ناتوانترين نژاد روى زمين است كه به جاى قدرت بر « حيات معقول تكاملى » زندگى خود را با خونهاى مردم آبيارى مينمايد :
يعنى درندگانى منظم و قهرمانانى كه عظمت خود را در سقوط و نابودى ديگران مىبينند اين گناه و خيانت بزرگى است كه رنان در داورى خود درباره نژاد اروپا مرتكب ميشود . هشيار باشيد كه رنان و ماكياولى و توماسهابس و هم مكتبان آنان ، جامعهشناس و انسانشناس نيستند ، اينان خبر از واقعيتها و هويت انسانى نميدهند ، اينان درباره انسان توصيف علمى نميكنند ، بلكه كار اينان صادر كردن دستور و امر به ويرانگرى انسان با دست انساننماها ميباشد . فريب نامها و عناوين پر طمطراق اين متفكرنماها را مخوريد . جامعهشناسى و انسان شناسى چيزيست و صادر كردن دستور
[ 88 ]
به قدرتپرستى و انسانكشى چيز ديگريست .