1 شرايط شناخت بانظر به موضوعى كه براى شناخت مطرح گشته است
مسلم است كه هر موضوعى كه براى شناخت مطرح ميگردد . با هر وسيلهاى به دست نميآيد ، مثلا اشكال و رنگها و ديگر نمودهاى فيزيكى ديدنى از راه گوش به ذهن ما منتقل نميشوند . بلكه يا از راه چشم طبيعى و يا بوسيله آلات و دستگاههائى منتقل ميشوند كه ديدن ما را تقويت مينمايند ، مانند ميكرسكپ و تلسكپ و غيره ، و آنچه كه بوسيله گوش يا ديگر دستگاههاى حساس براى منتقل ساختن امواج صوتى به ذهن ، قابل درك ميشود ، بوسيله چشم يا ذائقه يا لامسه يا بويائى قابل شناخت نخواهد بود . بعيد بنظر ميرسد يك انسان آگاهى پيدا شود كه احتمال بدهد كه هرگونه پديدههاى جهان عينى از هر كانالى ميتواند عبور نموده براى شناخت در ذهن منعكس گردد . گمان نميرود عاقلى پيدا شود كه بگويد : لذتى را كه شخصى از عاطفه پدرى يا مادرى ميبرد ، حتماً بايستى از راه چشم يا بينى براى من قابل درك بوده باشد و اين عدالت و آزادى روانى را كه قطعاً در درون گروهى از انسانها وجود دارد . من بايد با بينى
[ 277 ]
خود استشمام كنم تا به واقعيت آن دو اعتراف كنم و بايستى صداى آن همه روابط ضرورى را كه در قوانين ميان موضوع و محمول وجود دارد با گوشم بشنوم يا با چشمم ببينم يا با لامسهام لمس نمايم بنابراين با اهميتترين شرط شناخت با نظر به موضوعى كه براى شناخت مطرح ميگردد ، تشخيص كانالى است كه آن موضوع بايد از آن عبور كند . اگر خطاى گروهى از مردم در مسائل فوق منحصر بود ، چندان اشكالى بوجود نميآمد ، زيرا مشاهدات و تجربههاى مستقيم و غير مستقيم از عهده روشن ساختن خطاها و اشتباهات مردم در تشخيص كانال انتقال برميايد .
ولى موضوعات ديگرى وجود دارد كه خطاهاى مزبور در آنها به تباهى و بىاساسى حيات آدمى منتهى ميگردد ، مانند اينكه اگر حيات آدمى هدف اعلائى داشت ، ميبايست من آنرا با چشم طبيعى يا بوسيله دستگاههاى تعبيه شده براى ديدن ،
عميقتر و روشنتر ميديدم اگر وجدان واقعيت داشت ، من آنرا ميديدم يا مشنيدم يا استشمام ميكردم ، اگر عدالت و آزادى و احساس تعهد واقعيتهائى بودند يا بوسيله حواس و يا بوسيله دستگاههاى دقيق آنها را در ذهن خود منعكس ميساختم