گفتار بدون معرفت و علم ، غفلت از ضرورت خوددارى از آلودگيها ،
طمع در پيروزى بدون شايستگى . اينست عوامل تباهكننده زندگى
انسان در راهى كه به سوى كمال در زندگى كشيده شده است ، از يك فضاى خالى عبور نميكند ، بلكه چنانكه در اين حركت به هدفگيرى و انتخاب وسيله و آماده نگهداشتن عوامل تشخيص و تحريك درونى نيازمند است ،
همچنان بدون پاكداشتن آن درون كه فعاليتهاى مزبور را تفسير و توجيه مينمايد ، حركت به سوى كمال امكانناپذير است . اين پاكداشتن درون از آلودگىها و تصفيه آن از خس و خاشاك و خارهاى زهرآگين شهوات و هوى و هوسها ، ورع ناميده ميشود . طمع و اميد بستن به پيروزى و وصول به حق بدون تحصيل شايستگى ، نتيجهاى جز پوچ كردن زندگى با خيالات و احساسات غير قابل دوام چيزى ديگر نيست . آخر چطور سخن ميگوئيد و داورى ميكنيد ، بدون آنكه از محتواى سخن و قضاوتتان اطلاعى داشته باشيد ؟ اين گفتارها و قضاوتها كه ميكنيد ، نه تنها زبانى ندارند كه بگويند : گوينده ما و صادركننده ما اطلاع و شناختى از محتويات ما ندارد ، بلكه چنان مينمايند كه گوينده و قضاوت كننده از همه سطوح و ابعاد كارى كه با زبان و فكرش انجام ميدهد ، مطلع است . براستى ، دردى خانمانسوزتر از گفتارها و قضاوتهاى جاهلانه در دودمان بشرى وجود ندارد . بلى
اين زبان چون سنگ و فم آتش وش است
و انچه بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن رامزن برهم گزاف
گه ز روى نقل و گه از روى لاف
زانكه تاريكست و هر سو پنبه زار
در ميان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومى كه چشمان دوختند
و ز سخنها عالمى را سوختند
عالمى را يك سخن ويران كند
روبهان مرده را شيران كند
اين جانهاى آدميان دم عيسوى دارند و بوسيله كلام نتايج متضاد بوجود ميآورند .
[ 213 ]
جانها در اصل خود عيسى دمند
يك زمان زخمند و ديگر مرهمند
گر حجاب از جانها برخاستى
گفت هر جانى مسيح آساستى
مولوى آرى ، چنانكه همه ميدانيم اساسىترين و عمومىترين وسيله ارتباط انسانها با يكديگر سخن است كه با اشكالى مانند نوشتن و تلفظ و رمز مشغول فعاليت است . اين سخن در هر شكل و هر موقعيتى كه بروز ميكند ، بدو موضوع مهم دلالت ميكند :
موضوع يكم معنا و محتوائى كه در بردارد . در برداشتن و نشان دادن سخن معناى خود را ، بوسيله وضع شخصى يا قرارداد طبيعى و ذوقى ، بوجود ميآيد و براى مردمى كه با آن لغات سخن ميگويند ، تثبيت ميشود .
موضوع دوم اينست كه ابراز كننده سخن همان معنا و محتوى را اراده كرده است كه الفاظ آن سخن نشان ميدهد .
اين موضوع با نظر به دخالت شخص گوينده در واقعيت و عدم واقعيت گفتارش ، جنبه حياتى در انتقال معنى از گوينده به گيرنده دارا ميباشد . اهميت اين موضوع از آنجهت است كه گوينده ضمناً ادعاى علم و معرفت و شناخت درباره معناى سخنش ميكند . بنابراين هر اندازه كه پديده شناخت و معرفت در انسانها عالىتر بوده باشد ، بهرهبردارى از سخن و ديگر وسايل ابراز واقعيات ،
قاطعانهتر و مفيدتر خواهد بود . بهمين جهت است كه تا اهميت شناخت و معرفت و ارزش و ابعاد آن براى انسانها روشن نشود ، ارزش سخنها و ديگر وسايل ابراز معانى براى هميشه متزلزل خواهد بود ، مگر آن وسايل انتقال كه معنا را بطور طبيعى و جبرى نشان بدهد . و بدانجهت كه امير المؤمنين عليه السلام در سخنان خود در نهج البلاغه در موارد زيادى پديدههاى علم و معرفت و آگاهى و تجربه و تذكر را مطرح فرموده است ، لذا موضوع شناخت و ابعاد آن را از ديدگاه فلسفى و علمى و قرآنى در اينجا مطرح ميكنيم . اين نكته را هم بايد
[ 214 ]
در نظر بگيريم كه : مباحث فلسفى و علمى درباره شناخت و معرفت و ابعاد آن : مانند تحقيق و تحليل در موضوعاتى است كه كليات آنها از نظر ارزش و انگيزه و نتيجه در قرآن مطرح شدهاست و در حقيقت مباحث فلسفى و علمى درباره شناخت ، مقدماتى براى فهم نهائى شناخت و معرفت است كه به « حيات معقول » انسانها مربوط ميشود و فهم نهائى شناخت و انگيزه و نتايج آن در قرآن مطرح شده است .
[ 215 ]