7 اخلاق عامل شناخت
اگر در مبانى اساسى اخلاق دقت كنيم و آنرا از خوشروئى و نرمى در برخورد با همنوعان كه چيزى نيست جز آراستن خود براى ديگران ، تفكيك نمائيم ، ميتوانيم بگوئيم : يكى از اساسىترين و با شرافتترين عوامل شناخت ،
[ 239 ]
اخلاق است . اخلاق عبارتست از شكوفان شدن همه ابعاد مثبت انسانى در مسيرى كه رو به هدف اعلاى زندگى پيش گرفته است . اين تفسير براى اخلاق هوادران فراوانى از انسانشناسان صميمى شرق و غرب دارد . وقتى كه يك شاعر شرقى ميگويد :
و اذا اراد اللَّه رقدة امّة
حتّى تضيع اضاعها اخلاقها
و اذا اراد اللَّه يقظة امّة
حتّى تقوم اقامها اخلاقها
1 ( و هنگاميكه خدا ، در نتيجه انحرافات امتى ، بخواهد امتى را در خواب غفلت و جهالت فرو ببرد ، تا در تباهى غوطهور شود ، اخلاق آن امت را تباه ميسازد . و بالعكس ، هنگاميكه خدا بخواهد امتى را بيدار كند ، تا بر پاى خود بايستد و از خود بيگانه نشود ، اخلاق آن امت را شكوفا ميسازد . ) مقصودش خوش برخوردى و نرمخوئى و نشاندادن دندانها از شكاف لبها به مردم كه خنده ناميده ميشود ، نيست ، بلكه مقصود همان شكوفا شدن ابعاد مثبت يك امت است كه او را براى تحصيل « حيات معقول » كه ركن اساسيش شناخت است ،
به تكاپو ميندازد . اين تعريف را با جملات مشروحتر در مغز يك متفكر مغرب زمينى هم مىبينيم : « زندگى آدمى بيش از آنكه به نان بسته باشد ، به ايجاب بسته است . ديدن و نشان دادن كافى نيست فلسفه بايد بمنزله يك انرژى باشد ، بايد عملش و اثرش به كار بهبود بشر آيد . سقراط بايد در آدم وارد شود و مارك اورل را به وجود آورد ، بعبارت ديگر از مرد « سعادت » مرد « عقل » حاصل دارد ، مبدل كردن عدن به دانشكده . علم بايد اكسير مقوى باشد . تلذذ ؟ چه هدف ناچيز و چه جاهطلبى بيمقداريست تلذذ كار جانور انست .
پيروزى واقعى جان آدمى فكر كردن است ، فكر را براى رفع عطش آدميان به كار بردن ، معرفت خدا را همچون اكسير به هم دادن ، در وجود همه كس
-----------
( 1 ) محمد جواد شبيبى .
[ 240 ]
وجدان و علم را دست در آغوش كردن و با اين مواجهه اسرارآميز راستگارشان ساختن ، چنين است وظيفه فلسفه واقعى .
اخلاق يك شكفتگى حقايق است . سير و سلوك به عمل منتهى ميشود ،
كمال مطلق بايد عملى باشد ، ايدهآل بايد براى روح آدمى قابل استنشاق .
قابل درك و قابل خوردن باشد ، همين ايدهآل است كه حق دارد بگويد :
« اين گوشت من است ، اين خون من است » 1 در جمله « اخلاق يك شكفتگى حقايق است » دقت فرمائيد ، اين جمله صريح و بطور مستقيم اخلاق را با شكفتگى حقايق معرفى ميكند . نه بعنوان يكى از محصولات اخلاق ، در حقيقت ميتوان نام عامل اخلاق را عامل انسانى شناخت نيز توصيف نموده شكفتگى حقايق و واقعيات كه عالىترين محصول ارتباط انسان با دو قلمرو جهان و انسان است ،
ميتواند شناخت را بعنوان هدف و فلسفه زندگى نيز معرفى نمايد . و با اين توصيف كه درباره اخلاق متذكر شديم ، ميتوانيم شناخت را با دو بعد يا با دو ارزش وسيلهاى و هدفى بپذيريم . بعد و ارزش وسيلهاى شناخت عبارت است از وسيله بودن اين پديده براى وصول به واقعيات و برخوردارى از آنها در راه تكامل . و بعد و ارزش هدفى شناخت شكوفا شدن معرفت آدمى است كه عامل گسترش موجوديت او در جهان هستى است ، زيرا هر شناختى مانند اينست كه جزئى به موجوديت جان آدمى ميفزايد . بقول مولانا :
هر كه او آگاهتر ، با جانتر است .