حق حيات ، مطلق است و برخوردارى از اين حق مشروط به پذيرش مكتب و ايدهاى نيست
نكتهاى كه در جملات مورد تفسير بايد مورد دقت قرار بگيرد ، عنوانى است كه براى بررسى انتخاب نموديم : « حق حيات ، مطلق است و برخوردارى از اين حق مشروط به پذيرش هيچ مكتب و عقيدهاى نيست .
زيرا على ( ع ) فرمود : وَ اِمَّا نَظيرٌ لَكَ فىِ الْخَلْقِ اين اصل اگر چه در مقام ادعا هم بوده باشد ، مورد قبول همه مكتبهاى مربوط به انسان ، در همه جوامع ميباشد . لذا واردكردن اخلال به حيات يك فرد كه هم مكتب و هم عقيده با فردى يا جمعى ديگر نيست ، بطوريكه فرد ديگر را چنان دچار اضطراب و تشويش نمايد كه مرگ را به زندگى خود ترجيح بدهد ، حقيقتى است ما فوق اصل مزبور . امير المؤمنين عليه السلام كه تجسم يافتهاى از اسلام راستين و عالىترين چهره جدى بشرى در تاريخ است ، اين فوق اصل « حق حيات را » دريافته و آنرا ابراز ميدارد . اگر اين راه را كه امير المؤمنين درباره تعيين ارزش حيات انسانها پيش گرفته است ، به مقصدى مطلوب نرسد ، در هيچ چشماندازى از افكار بشرى راه ديگرى ديده نميشود . بيائيد تأخير نكنيم ،
هرچه زودتر اين راه را براى حركت بسوى « حيات معقول » پيش بگيريم . منتظر تلفات بيشتر از آنچه كه تاريخ سرگذشت ما انسانها نشان ميدهد نباشيم .
بيائيد تاريخ طبيعىمان را به تاريخ انسان مبدل نمائيم و بدانيم تا حق حيات انسانها را مطلق تلقى نكنيم و تا براى برخوردارى از حيات و مختصات آن ،
مكتب و عقيده مخصوصى را شرط بدانيم ، هيچ گام مثبتى در بوجودآوردن « حيات معقول » برنداشتهايم . اينكه گفتيم : « بيائيد تاريخ طبيعىمان را به تاريخ انسانى مبدل نمائيم . مقصود اين نيست كه بنى نوع انسانى تاكنون در عالم
[ 44 ]
گياهان و حيوانات زندگى ميكرده است و در همين روزها ناگهان جهشى انجام داده و انسان شدهاند ، بلكه منظور ما از جمله مزبور اينست كه نبايد تعيينكننده سرنوشت ما مكانيسم غرايز حيوانى و كنش و واكنشهاى جبرى خودخواهى و محيط و عوامل طبيعى حيات شخصى خود بوده باشد ، بلكه ما بايد تاريخى را به وجود بياوريم كه انسان تعيينكننده سرنوشت خود بوده باشد .
اين يك هدف والائى است كه با « بگذار حيات طبيعى كار خود را انجام بدهد » سازگار نيست ، ما نبايد بگذاريم حيات طبيعى كه جز خود را نميخواهد ، هر كارى را كه بخواهد انجام بدهد ، ما بايد حيات طبيعى را با مديريت عالى روح اداره كنيم كه تنها عامل و مدرك ما براى اعتراف ضرورى به حق حيات مطلق است و هيچ شرطى را جز خود حيات براى پذيرش اين حق قبول ندارد .
در هر نقطهاى از تاريخ گذشته و سرنوشت آينده ما ، اين مديريت مشاهده شود ،
مىتوانيم آن نقطه از تاريخ را از تاريخ طبيعى جداكرده ، بعنوان تاريخ انسانى مورد مطالعه قرار بدهيم . با اين ملاحظات است كه ما تاريخى را كه پشتسر گذاشتهايم ، هرگز نميتوانيم بعنوان تاريخ انسانى براى خود مطرح نمائيم ،
بلكه منطق تجارب و مطالعات همه جانبه اين نتيجه را به دست ميدهد كه تاريخ گذشته ما مخلوطى از تاريخ طبيعى و تاريخ انسانى بوده است . آدمى در آنهنگام كه اسارت انسانها را در ميانحلقههاى خوشرنگ و صيقلى شده زنجير خودكامگيها و خودخواهىها و نبردها براى اشغال ميدان تنازع در بقاء مىبيند ، با تاريخ طبيعى آنهم نه طبيعى ناب و محض ، بلكه طبيعى مسخشده به وسيله سودجويان و خودكامگان روبرو ميگردد و هنگاميكه با عظماى انسان محور مانند على بن ابيطالب ،
اويس قرنى ، ابوذر غفارى ، مالك اشترها روبرو ميگردد ، سطرهائى از تاريخ انسان كه نسبتش به تاريخ طبيعى مسخشده انسانها ، نسبت معدن بيكران ذغال سنگ ، با رگههاى ناچيز الماس است ، مقابل چشمانش جلوه ميكند . ما براى قبولاندن حق حيات مطلق و مشروط نبودن آن ، بر قدرت و امتياز و مكتب و
[ 45 ]
عقيده ، هيچ راهى جز اين نداريم كه حمايتكنندگان و پيشتازان تاريخ انسانى ،
مانند سقراطها را از ديگران جدا كنيم و دو حساب مستقل براى اين دو گروه بازكنيم ، و گرنه آينده ما ، همچون گذشته ، چنانكه گفتيم معدنهائى از ذغال سنگ خواهد بود كه رگههايى ناچيزى از الماس در آنها ، عدهاى محدود را براى خود جلب خواهد كرد . 32 فيا عجبا و اللّه يميت القلب و يجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم ( شگفتا ، سوگند به خدا ، اجتماع اين قوم بر باطلشان و پراكندگى شما از حقتان قلب را ميميراند و اندوه را بر درون انسان ميكشاند )