مراتب علم
1 معمولا چنين گفته ميشود كه ابتدائىترين مراتب علم انعكاس محض موضوعى است كه بوسيله حواس يا ديگر دستگاههاى عامل درك با آن ،
ارتباط ذهنى برقرار ميكنيم . در اين مرتبه ذهن ما هيچ تفاوتى با آيينه و ديگر اجسام شفاف كه ميتوانند نمودهاى عينى را در خود منعكس نمايند .
ندارد ، مگر در آن موضوعات كه نمود محسوس ندارند ، مانند علتى كه معلولى را بوجود آورده و خود در جريان دگرگونيها از بين رفته است . ما با توجه به آن معلول ميتوانيم تصويرى از علتش را در ذهن خود منعكس نمائيم ،
با اينكه در برابر ذهن ما قرار نگرفته و ما ارتباط مستقيم با آن نداريم . و اينگونه تصوير در آيينه و اجسام شفاف امكانپذير نميباشد . اين مرتبه را مرحله ما قبل علم ميدانيم .
2 موضوع منعكس در ذهن در مجراى آگاهىهاى ثانوى و هدفگيرى و وابستگى به اصول و قوانين و وابستگى به حلقههاى عرضى و طولى زنجير اجزاء طبيعت ، در جريان آگاهى علمى قرار ميگيرد . درست است كه ممكن است علم و معرفت در اين مرتبه درباره موضوع معلوم روشنتر از مرتبه اول و انعكاس محض ، نباشد ، يعنى يك عدد برگ كه در ذهن ما بدون كمترين رابطه با حلقههاى عرضى و طولى اجزاء طبيعت و اصول و قوانين منعكس شده است ،
همان برگ است كه با پيوستگى با حلقههاى مزبور انعكاس يافته است ، ولى در صورت دوم نمود فيزيكى برگ با اينكه در ميان مرزهائى كه پايان فيزيكى
[ 291 ]
برگ را نشان ميدهند ، محدود مينمايد ، ولى در نظر ناظر آگاه به حلقههاى مربوطه ، همان نمود فيزيكى مانند كانون نوريست كه اطراف خود را تا حدودى روشن ساخته ، هم خودش قابل مشاهده است و هم صدها موجود پيرامونش را نشان ميدهد . اين كانون مربوط به نمود فيزيكى موضوع نيست ،
بلكه حالت ذهنى ناظر آگاه است كه شعاع ديدش از مرزهاى محدود كننده برگ تجاوز ميكند . اين روشنائى ذهن عالم گاهى فراگير همه عالم هستى است . اينست يكى از معانى آن جمله كه ميگويد : « چنانكه يك كل مجموعى نمايانگر هر يك از اجزاء است ، همچنين يك جزء نماينده كل مجموعى ميباشد :
هر قطرهاى در اين ره صد بحر آتشين است
دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد
حافظ اين بيت حافظ كه ميگويد :
اهل نظر دو عالم در يك نظر ببازند
عشق است و داداول بر نقد جان توان زد
يك معناى ذوقى و شاعرانه محض نيست ، بلكه چنانكه در مبحث « نظر » خواهيم گفت : مقصود از نظرى كه ميتواند دو جهان را ( در وابستگى آرزو به مقام شامخ الهى ) كنار بگذارد ، نظر يك مغز و روان رشد يافتهايست كه همه شئون و پديدهها و روابط ميان آنها را در دو جهان كفهايى سر بركشيده از آن منظور بداند ، منظورى كه اگر از هستى منها شود ،
جز خيال چيز ديگرى در ذهن بجاى نميگذارد .