آيا حمايتكنندگان از تنازع در بقاء از عقل و خرد سالم برخوردارند ؟
بايد ديد منظور از حمايتكنندگان از تنازع در بقاء چه كسانى هستند ؟
اگر منظور كسانى هستند كه فقط جريان تأسفانگيز تاريخ بشرى را بازگو ميكنند كه اغلب دستخوش اسلحه بران زورگويان قدرتمند گشته است ، البته اينان حكايت از جريان سرگذشت دردناك بشرى مينمايند ، بدون اينكه توجهى به اين حقيقت داشته باشند كه در گذرگاه اين سرگذشت خونبار چه عظمتهائى
[ 91 ]
از انسانها بروز نموده و در برابر آن خونآشامان درندهخو چه انسانهاى ملكوتى و فرشتهخو در عرصه زندگى نمودار شده و چهره انسانى انسان را در مقام والاى خداگونهاى نمودار ساختهاند . جاى تأسف است كه اين حكايت كنندگان جريان دردناك بشرى ، به تاريخ حيوانى بيش از تاريخ انسانى اهميت داده و سرتاسر تاريخ را كشاكش حيوانى تلقى نمودهاند . اگر مقصود از حمايتكنندگان از تنازع در بقاء كسانى هستند كه به اين كشاكش حيوانى اصالت قائل شده و آنرا قانون صحيح تلقى ميكنند و ميگويند :
زندگى جز ميدان جنگ و پيروزى اقوياء چيزى ديگر نيست ، اينان آگاهانه يا ناآگاه ميدان نبرد را براى اقوياء و به سود آنان آماده ميسازند و در حقيقت با اين انسانشناسى و جهانبينى بيمارگونه شمشير قدرتمندان را تيزتر ميكنند و به آنان اطمينان ميدهند كه شما قدرتمندان با از بين بردن ناتوانان و با حيات خود محورى ، منطق واقعى حيات را درك نموده و عمل به آن مينمائيد نخست بايد اين حيوانات از انسان بيخبر را از عظمت و طعم واقعى حيات و ناگواريهائى كه از آسيب به حيات ، ذائقه آدمى را سخت تلخ ميكند ، با خبر بسازيم و استعدادها و ابعاد حيرتانگيز انسانى را به آنان قابل درك نمائيم و سپس آنانرا به دست قدرتمندان بسپاريم و بگوئيم : آقايان قدرتمندان تا بتوانيد براى اشباع لذت خودخواهىهايتان ، اين حمايت كنندگان از قدرت و تنازع در بقاء را ، زير ضربات اسلحهبران خود بنوازيد ،
تا ببينيم آيا در اين حال هم از تنازع در بقاء و قدرت محورى دفاع ميكنند يا نه ؟ يك آزمايش ديگر هم درباره اين حيوانات ضد انسان ميتوان عمل كرد و آن اينست كه قدرتمندى بيايد و معشوقه اين حمايتكننده تنازع دربقاء را كه براى او جان جهانى جلوه كرده ، و سالها در جريان عشقش سوخته و افروخته ، از دستش بربايد و در حاليكه معشوقه بانگاههاى خمار به او مينگرد ،
وسيله كاميابى قدرتمند شود و سپس زير ضربات سلاح آن قدرتمند دست و
[ 92 ]
پا بزند و حياتش به پايان برسد ، آيا باز اين حيوان احمق از اصالت و قانونى بودن قدرت حمايت مىكند ؟ آنچه كه بنظر ميرسد ، اينست كه اين حمايت كنندگان تنازع در بقاء بر دو نوعند : يك نوع از اينان كسانى هستند كه طعم فرورفتن ميخ بزرگ و آهنين در سينه و در جمجمهشان را كه همراه لبخندهاى قدرتمند كوبنده آن ميخ و مته ميباشد ، نچشيدهاند و آه و نالههاى همسر و فرزندان و كودك شيرخوارشان را در زير چكمه قدرتمندان نشنيدهاند و همواره در بالاى قله پيروزى عربده مستانه كشيده ، حقيقتى جز قدرت و تنازع در بقاء به ذهن آنان خطور نكرده است . نوع دوم كسانى هستند كه بيخبر از ويرانگرى قدرت و دور از ميدانهاى خونبار نبرد ، در گوشهاى از اتاق نشسته ، قيافه فيلسوفانه بخود گرفته ، درباره جانهاى آدميان به اظهار نظر مىپردازند ديدگاه اينان در صحنه تاريخ بشرى ميدانى است كه موجوداتى متحرك به تكاپو افتاده يكديگر را با مايعى قرمز رنگين ساخته آنانرا روى زمين ميخوابانند ،
خوب ، چه منظره زيبائى آيا آنان كه روى زمين افتادهاند ، پس از اين تب نخواهند كرد و سردرد نخواهند گرفت ، اگر خود آنان آگاه بودند كه بر زمين افتادن چه آسايش و خوشى در دنبال دارد ، ميدان نبرد را براى قدرتمندان زودتر آماده ميكردند و شمشيرهاى آنان را با دست خود تيز نموده و دودستى به آن قدرتمندان تقديم ميكردند مخصوصاً اگر اين بخاك و خون آغشتهها ميدانستند كه قدرتمندان پس از نابود ساختن آنان ، چه تورمى پيدا خواهند كرد و چگونه در روى تخت قدرت نشسته و از تماشاى متلاشى شدن اعضاى ميليونها ناتوان ديگر لذتها خواهند برد و اين افتخار غرورآميز براى آن ناتوانان بخاك و خون آغشته ابدى خواهد بود كه آنان بودند كه منظره متلاشى شدن كالبد ناتوانان و از پاى درآمدن باقيماندگان در بيابانها در حال فرار و غرق شدگان در درياها و خودكشىكنندگان را براى قدرتمندان سلطهگر آماده كردهاند حمايتكنندگان از اين قدرت و قدرتمندى و تنازع در بقاء يقيناً
[ 93 ]
از عقل و خرد سالم برخوردار نيستند . زيرا شخصيت اين حمايتكنندگان آتشافروز بر دو قسمت تجزيه شده است : قسمتى از آن كه عواطف و احساسات انسانى است يا تباه شده و از بين رفته است و يا هيزمى شده است براى شعلهور كردن قسمت دوم شخصيت كه عبارتست از من هستم چون قدرتمندم .
با اين شخصيت ويرانگر چگونه ميتوان گفت حمايتكنندگان قدرت و تنازع در بقاء از عقل و خرد سالم برخوردارند ؟ در اين موقعيت حساس بحث خوبست كه سراغ بعضى روانپزشكان را بگيريم و مسئله را با آنان مطرح كنيم كه مربوط به كار رسمى آنان مىباشد . اين روانپزشكان [ براى اينكه گزاف گوئى نكنيم ، قيد حرفهاى را هم بر اين كلمه ضميمه نموده ميگوئيم ] اين روانپزشكان حرفهاى با مشاهده جريان استثمار و غارت و كشتن و تار و مار كردن و گرياندن و نابود كردن در سرتاسر تاريخ ، آرى ، اين پديدهها را چنان معمولى تلقى ميكنند كه همه موجوديت انسانى را كه عواطف و احساسات انسانى از عناصر اساسى آنست از ياد ميبرند و لزومى نمىبينند كه سراغ بيسمارك را براى معاينه روانى گرفته و اين بيمارى رسوب شده در درون او را پيدا نموده و چارهجوئى كنند كه ميگويد : « اگر ما به قانون طبيعت احترام نگذاريم و اراده خود را به حكم قوىتر بودن برديگران تحميل نكنيم ، روزى خواهد رسيد كه حيوانات وحشى ما را دوباره خواهند دريد و آنگاه حشرات نيز حيوانات را خواهند خورد و چيزى بر زمين نخواهد ماند مگر ميكربها » 1 اگر هيتلر به گرفتن شمشير به دست و ريختن در حدود پنجاه ميليون خون آدمى قناعت مىورزيد . تنها كارى كه كرده بود ، خود را در رديف سلاخهاى وقيح تاريخ مانند چنگيز و نرون قرار ميداد و كيفر تاريخى و ابدى دست به دامانش . اما او و يا آنان به اين كار قناعت نميورزند ، بلكه با تمام وقاحت و بيشرمى براى توجيه كار و آرام ساختن فرياد وجدان خود و وجدان حساس تاريخ ، فلسفه
-----------
( 1 ) نطقهاى ايام جوانى هيتلر .
[ 94 ]
بافى هم مىكنند . بدين ترتيب جنايتكارى بر ارواح انسانها را به سلاخى جسمانى اضافه مينمايند . شما ميتوانيد براى تماشان درون پليد جنايتكاران و يكهتازان تنازع در بقاء به فلسفهبافى آنان تماشا كنيد . دقت كنيد ، ميگويد : « قانون طبيعت واجب الاحترام است » آخر مگر كسى پيدا نميشد كه به هيتلر بگويد :
جوشش ديناميسم حيات براى دفاع از خود كه ناتوانان تا آخرين نفس انجام ميدهند ، نيز قانون طبيعت است ، آيا اين قانون واجب الاحترام نيست ؟ آن در خاك و خون آغشتهاى كه در زير ضربات سلاح مرگبار تو ، براى نجات جان خويش دست بهر وسيله دفاع يا گريز از ضربات تو ( ميبرد ) برخلاف قانون طبيعت عمل ميكند ؟ اگر عين قانون طبيعت است ، چرا واجب الاحترام نيست ؟ با اين تحقيق بيطرفانه كاملا روشن مىشود كه اين خودخواهان زبون و ناتوان از متحمل وجود ديگر انسانها ، در بيان اين پديده نيز دست به مغلطهكارى ماكياولى زده بجاى جمله « قدرت خودخواهانه من واجب الاحترام است » جمله « قانون طبيعت واجب الاحترام است » را تحويل سادهلوحانه ميدهند . مانند فلسفه آن گرگ خونخوار كه بزى را ديد كه از چشمهسارى آب ميخورد . براى اينكه حمله به بز و متلاشى كردن آن را با يك فلسفه جهانبينانه و تاريخشناسى موجه جلوه دهد ، نخست خطاب به بز فرياد زد : چرا سلام نكردى ؟ بز سر از آب بلند كرده گفت : من سلام عرض كردم شما نشنيديد . گرگ گفت : پدرت هم ديروز مرا ديد و سلام نكرد ، بزغاله گفت : پدر من دو سال است كه برحمت خدا رفته است . گفت پس مادرت بود كه بمن سلام نكرد ، گفت : مادرم يكسال پيش با ديدن پلنگى پابفرار گذاشت و از شدت اضطراب به رودخانهاى افتاد و آب او را برد . گفت : مگر نمىبينى من ميخواهم از اين چشمه آب بخورم ، چرا آب را گلآلود مىكنى ؟ بزغاله گفت : من از پائين چشمه آب ميخورم ، آب كه از پائين ببالا نميرود . بز گفت : تو كه منظورى جز خوردن گوشت من ندارى ،
چرا براى من تاريخ ميگوئى و فلسفه مىبافى ؟
[ 95 ]