8 شناخت با تحريك عشق
مولانا ميگويد :
بر اهل معنى شد سخن اجمالها تفصيلها
بر اهل صورت شد سخن تفصيلها اجمالها
-----------
( 1 ) بينوايان ويكتورهوگو ترجمه آقاى حسينقلى مستعان ج 1 ص 674
[ 241 ]
عشق امر كل ما رقعهاى او قلزم و ما قطرهاى
او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
مولوى
گر عشق نبودى و غم عشق نبودى
چندين سخن نغز كه گفتى كه شنودى
ور باد نبودى كه سر زلف ربودى
رخساره معشوق به عاشق كه نمودى
هويت شناختها چنانكه ديده ميشود ، چيزى جز نمود منعكس در ذهن از موضوع مفروض وجود ندارد ، در صورتيكه در شناخت مستند به انگيزه كينهتوزى مثلا انسان يا حادثهاى كه ، موضوع منعكس در ذهن است ، از ناحيه تلقينات بدى و زشتى و خير و شر رنگآميزى ميشود . و بالعكس در شناخت مستند به انگيزه محبت و عشق از ناحيه تلقينات خوبى و زيبائى و خير رنگ آميزى ميگردد . و مانند نمود شكست گروهى در يك جبهه جنگ كه براى گروه پيروزمند ، زيبا مينمايد و براى گروه شكست خورده بسيار زشت و ناگوار . شناخت با تحريك عشق كه جز براى دارندگان اين پديده براى ديگران قابل درك نيست ، هويتى بست شگفتانگيز دارد . وقتى كه عشق از لجنزار شهوتپرستى بالا رفته و هويت عشق حقيقى پيدا ميكند ، اگر بگوئيم :
نگاه عاشق را بجهان هستى دگرگون ميسازد ، سخنى گزاف نگفتهايم ،
اينكه در يك بيت فارسى ساده ميگويد :
چو با خندهروئى نمائى تو كار
بخندد بتو چهره روزگار
واقعيتى است كه با نظر به رنگآميزى جهان برونى بوسيله فعاليتهاى جهان درونى ، گفته شده است . در حالات عشق و الا همه اجزاء و پديدههاى طبيعى و واقعيات و ثابتهاى فوق نمود طبيعى ، به ذهن آدمى ، « خوب است » ،
« زيبا است » را تلقين مينمايد . اين خوبى و زيبائى مانند دائره نمودن پنكه برقى در حال حركت سريع از ذهن آدمى در جهان عينى نمودار ميگردد .
[ 242 ]
بنابراين ، شناختهاى مستند به عشق دائماً داراى اين مختص شگفتانگيز است كه نه بد مىبيند و نه زشت و نه شرى ، حتى همه چيز را در دايرهاى كه پيرامون موضوع عشق ميگردد ، بايسته و شايسته دريافت ميكند . چون و چراهايى كه درباره اجزاء و روابط جهان هستى مطرح ميكردند ، هر اندازه كه به موضوع عشق نزديكتر ميشوند ، بىمعنى و پوچ جلوه مينمايند ، زيرا در نظر عاشق :
عشق امر كل ما رقعهاى ، او قلزم و ما قطرهاى
او صد دليل آورده و ما كرده استدلالها
شناختهائى كه به انگيزگى و با تحريك عشق در ذهن پديد ميآيند ، به استدلالهاى منطقى معمولى و محاسبه كميتها و كيفيتها و روابط قضاياى جاريه در جهان عينى ، با نظر مزاحم مىنگرند ، آدمى در موقع شناخت با تحريك عشق ، حتى به استدلالهاى مؤيد هم با نظر سبك و ناچيز مىنگرد ، چنانكه در مقابل روشنائى آفتاب به روشنائى يك لامپ برق با ديده تحقير و با بىنيازى مطلق به آن مىنگرد . اين نكته را هم بايد در نظر گرفت كه مقصود از شناخت مستند به عشق ، شناخت به انگيزگى عشق لذتبخش فقط نيست ، بلكه منظور آن شناخت است كه به انگيزگى حيات توجيه شده مستند ميباشد . هركسى كه بيك موضوع با آن اهميت حياتى نگرد كه حيات خود را بدون بدست آوردن آن ، يا با قطع نظر از آن ، پست و ناچيز تلقى نمايد ، چنين شخصى عاشق است ، يا حيات او از ملاك عشق برخوردار است ، لذا شناختهايى را كه چنين شخصى بدست ميآورد ، با حيات توجيه شده در مسير موضوع عشقش رنگآميزى خواهد كرد . بهمين جهت است كه هر چه درباره موضوع عشق و مسائل مربوط به آن ، بگويد ، يا بشنود ، و بخواهد دلايلى در اثبات يا نفى آنها بياورد ، براى ساكت كردن طرف مقابل است ، نه اينكه به آن دلايل واقعاً اهميتى قائل شود . زيرا روشنائى عشق مانند روشنايى اصيل آفتاب است كه هم خود را روشن ميسازد و هم تمامى اجسام را كه در مسير شعاع
[ 243 ]
آن قرار گرفتهاند . بهمين جهت است كه حمايتكنندگان بعضى از مكتبها و عقيدهها كه با تحريك عشق براه ميفتند . از بروز چون و چرا در مسير راهشان دلتنگ ميشوند و تعجب ميكنند از اينكه ذهن سئوال كننده چرا مانند آنان از آن روشنائى فراگير محروم است برخى از متفكران گمان كردهاند كه عشق يكى از پديدههاى بسيار تند احساسات است و نميتواند براى شناخت مفيد بوده باشد . اين يك گمان كاملا سطحى است و از عدم توجه بمعناى عشق حقيقى ناشى ميشود . خدمتى كه عشق به شناخت انجام ميدهد ،
بازيگرى ناشى از خودخواهى و محدوديتهاى ناشى از موضعگيرى ناظر و ارتباط ايستاى حواس با محسوسات و سودجوئىهاى عقل نظرى را مرتفع ميسازد و شناختهاى ديگرى را كه در حالات عادى امكانپذير نيست با ذهن آدمى آشنا ميسازد . اين همان مطلب است كه مولوى ميگويد :
غير از اين معقولها ، معقولها
يابى اندر عشق پر فروبها
اگر ما بتوانيم معناى عشق حقيقى را كه ما فوق جذب شدن بيك زيبائى آنچنانكه ديده ميشود ، است درك كنيم ، با مسئلهاى كه مولوى مطرح كرده است ، صد در صد موافقت خواهيم كرد . عشق در معناى حقيقى آن ، انواعى از نگرشها را درباره موضوع عشق بوجود ميآورد ، نگرش رياضى درباره موضوع عشق همان مقدار اهميت دارد كه نگرش طبيعى و زيبائى . و نگرش تحليلى همان اندازه لزوم پيداميكند ، كه نگرش تركيبى . مگر نه چنانست كه عشق حقيقى همه ابعاد درك عاشق را به فعاليت وادار ميكند .