6 رابطه نيمه آگاهى با شناخت
اين اصطلاح كه در دوران معاصر در قلمرو روانشناسى و روانكاوى متداول شده است ، اصطلاح خوبى است كه در آن هنگام كه موضوع شناخته شده قبلى همه چهره واقعى خود را در صفحه ذهن نشان نميدهد ، بكار ميرود .
و واقعيت هم اين است كه شناختهشدههاى پيشين ما كه در حافظه يا بعضى از سطوح روانى جايگير ميگردند ، چنان نيست كه در همه حالات و شرايط مورد آگاهى ما بوده باشند ، براى بهرهبردارى از محتويات حافظه انگيزههائى بايد بوجود بيايد و عامل يادآوردى در مغز به فعاليت بيفتد و تذكر حاصل شود ،
بعضى از شناختهشدهها كه در حافظه ذخيره شدهاند ، ذهن آدمى درباره آنها حالت نيمهآگاهى دارد ، يعنى گذشت زمان يا اختلاط موجوديهاى حافظه با همديگر موجب ميشود كه بعضى از چهره شناختهشدهها مورد آگاهى شود ،
يا اصلا آنچه كه مورد آگاهى است ، شبح و حالت دورنمائى براى ذهن پيدا ميكند ، و بهر حال واحدهائى كه بطور نيمه روشن براى ذهن مورد آگاهى ميباشند ، به اضافه اينكه خود نوعى شناختهشده براى ما هستند ، در جريان شناخت موضوعات ديگر نيز تأثير ميگذارند ، اين تاثير ممكن است شناخت فعلى را روشنائى بيشتر ببخشد و ممكن است موجب تاريكى و نقص شناخت فعلى بوده باشد .