قدرت در اختيار كسانى كه شخصيت انسانى خود را در نبرد با خودخواهى از دست دادهاند
1 اولين قربانى تمايل قدرتپرستان ، آگاهى و شعور واقعبينانه خود قدرتپرست است ، زيرا ماهيت قدرت ، حقيقتى است ناآگاه و بىهدف كه با جاذبيت خود ، شخصيت قدرتمند را تا مرحله نابودى به دنبال خود ميكشد .
2 بزرگترين و باارزشترين امتيازى را كه شيفتگان دلباخته قدرت ،
[ 104 ]
از دست ميدهند . آزادى و اختيار است ، زيرا قدرت آن عامل تحرك است كه با وعده دروغين آزادى مطلق ، همه عناصر شخصيت قدرتمند را در طبيعت ناآگاه و بىهدفش ميفشارد و همه دگرگونىهايى را كه در جريان موقعيتهاى وى بوجود ميآورد ، چيزى جز انتقال از يك موقعيت جبرى به موقعيت جبرى ديگر نميباشند .
3 ناتوانترين جانوران روى زمين قدرتپرستانند كه براى اثبات موجوديت خود ، راهى جز منتقى ساختن موجوديت ديگران نميشناسند .
4 اگر قدرتمند قدرتپرست كسى را براى اشباع حس قدرتپرستى خود پيدا نكند ، خواهد كوشيد كه كسانى را بسازد كه در برابر او سر تسليم فرود بياورند و تأسف و زجرى كه از نبودن موردى براى اجراى قدرت گريبان او را ميفشارد ، تلختر از يأس و تلاش آن ناتوان است كه حيات خود را در چنگال قدرتمند رو بزوال مىبيند . قوانين اخلاقى و حقوقى و ديگر مقررات ضد تزاحم براى تعديل و خاموش ساختن جوش و خروش قدرتمندان ، آن اندازه مؤثر است كه چند عدد سنگ و كلوخ ناچيز براى خفه كردن كوه آتشفشان .
5 روياروى قرار گرفتن دو عقل يا دو وجدان با يكديگر روشنائىها بوجود ميآورد و آدميان را بر استعدادهاى نهفته در نهادشان آگاه ميسازد و آنان را به مسير « حيات معقول » رهنمون ميشود . در صورتيكه روياروئى بردگان قدرت مهارنشده بر تاريكىها ميافزايد و استعدادهاى مثبت را خنثى و نيروهاى ويرانگر را بيدار نموده و به كار مياندازد .
6 يكى از نارسائيهاى عقول قدرتمندان اينست كه منطقى براى خود ميسازند كه رويدادهاى غير قابل پيشبينى را بهيچوجه به حساب نميآورند . اينان پس از فرود آمدن رويدادهاى محاسبه نشده يا غير قابل پيشبينى بر موجوديتشان اگر فرصتى پيدا كنند ، فقط به اشك سوزان قناعت ميكنند يا در لابلاى پردههاى ضخيم از تاريكىها فروميروند ، برويد صفحات تاريخ بشرى را ورق بزنيد ،
[ 105 ]
ناپلئونهائى نقش برزمين شدهاند كه قربانى يك قطعه ابرى سياه در فضاى دره واترلو گشتهاند . كاندولهائى را خواهيد ديد كه بجهت علاقه به اينكه همه مردم بايد اعتراف كنند كه زن او زيباترين زنها است ، زمامدارى را از دست ميدهد وزير ضربات گيگز آجودان حرمسرايش ، متلاشى ميگردد . 1 7 شيرينى طعم روى آوردن قدرت آنچنان نيست كه تلخى زوال آنرا جبران نمايد ، زيرا بديهى است موقعى كه قدرت شخصيت يك قدرتمندى را در جاذبيت خود فرو ميبرد ، محاسبات منطقى و عقلائى او را در مغزش مختل مىسازد و در نتيجه طعم قدرت بدست آمده ، طعم تورم خودطبيعى ميباشد بدون آگاهى به آنچه كه واقعيات در قلمرو طبيعت و انسانى اقتضا مىكند و اين يك شيرينى در ذائقه مختل است كه خوشىهايش ناب و خالص نيست ، در صورتيكه قدرت ، مخصوصاً در موقع زوال تدريجى با نيشخندهائى كه به برده قدرت ميزند ، اگر بتواند انديشه و تعقل او را بيدار نمايد ، تلخى جانگزائى را در ذائقه جان قدرتپرست بوجود ميآورد كه فقط خود او ميتواند طعمش را بچشد . بعبارت ديگر ميتوان گفت : قدرت در هنگام روى آوردن ، تخيلات و توهمات بىپايه را به منطقه شخصيت قدرتمند سرازير مينمايد و آنرا متورم ميسازد ، و در موقع زوال همه عناصر شخصيت را از خواب عميق بيدار ميسازد و تباهى آنها را نشان ميدهد و راه خود را پيش ميگيرد . بهمين جهت است كه ميتوان گفت در دنيا هيچ سقوطى دردناكتر از سقوط قدرتپرستان نيست ، و ما بهيچوجه نمىتوانيم عذاب مغزى بىنهايت را كه در ساعتها و لحظات محدود سراغ قدرتپرست را ميگيرد ، درك كنيم .
8 آيا هيچ اتفاق افتاده است كه درباره تناقض وحشتناك قدرت ، لحظاتى بينديشد ؟ ميدانيد اين تناقض چيست ؟ قدرت كه تجسمى ناخودآگاه از پديدهها و واقعيتهايى ناخودآگاه است ، از ديدگاه قدرتمندان ، عين تجسم آگاهى
-----------
( 1 ) تاريخ هرودوت ص 7 و 8 .
[ 106 ]
و آزادى و قانون است . در نظر قدرتپرستان :
فقط قدرت است كه ملاك همه نيك و بدها و زشت و زيبائىها و هشياريها و ناهشياريها است با اين تناقض حيرتآور كه هويت قدرت در ديدگاه قدرت پرستان دارد و حمايتكنندگان آن هم تاريخ بشرى را با همين هويت تفسير و توجيه ميكنند ، باز ادعاى تكامل عقلائى دروديوار قرن بيستم را ميلرزاند 9 آنچه كه براى شخص قدرتمند مطرح نيست ، نسبيت و وابستگى قدرتى است كه بدست آورده است . لذا او خود را از تهديد گذشت زمان كه فرساينده قدرت و بروز حوادث غير قابل پيشبينى و دگرگونيها در هدفگيرى و انتخاب وسيله بجهت دگرگون شدن واحدهاى سيستم انسان و طبيعت كه هميشه باز است و بروز تغييرات در فعاليتهاى مغزى و روانى خود او و يا رقيبانى كه به اصطلاح معمولى چهار چشمى در كمين او نشستهاند و غير ذلك در امان مىبيند 10 هيچ ناتوانى وقيحتر از آن نيست كه برده يك پديده خود را مالك آن تلقى نمايد . اين بردگان قدرت هرگز به ذهن خود خطور نمىدهند كه بردگان ناهشيار قدرتى هستند كه وابسته به صدها عامل انسانى و طبيعى ميباشد .
اينان قدرتى را ميپرستند كه از هزاران مثبتها و منفىها غير اختيارى و نامعلوم عبور مىكند و در اختيار آنان قرار ميگيرد و آنان هم با تمام سادهلوحى مستانه گمان ميبرند كه با همه آزادى و اختيار قدرت را بدست آورده و ميتوانند آنرا با كمال هشيارى و آزادى حفظ نمايند مثلا آن بيمارى كه در كودكى يا جوانى بسراغش آمده بود ، با خوردن يك غذاى مفيد كه كمترين اطلاعى از خواص طبى آن نداشته است ، منفى گشته است . دشمنانى كه او را براى از بين بردن تعقيبش ميكردند راه را گم كرده او را نديدهاند . پس از عبور از دامنه كوهى بهمنى سرازير شده است كه اگر چند لحظه در عبور از دامنه كوه تأخير ميكرد ، زير آن بهمن متلاشى ميگشت . اين منفىها كه براى قدرتمند ، كانالى
[ 107 ]
بسيار باريك باز كرده و او را به موقعيت فعليش رسانيدهاند ، مورد توجه قرار نميگيرند ، همچنين مثبتهاى غير اختيارى و نامعلوم ، مانند اينكه معشوقهاش لباس زيباى نظامى را دوست دارد و براى جلب نظر او وارد دانشكده نظام ميشود و تحت تعليم و تربيت يك استاد نظامى ماهر كه بهيچوجه در اختيارش نيست مراتب نظاميگرى را سپرى ميكند ، آنگاه براى بدست گرفتن مراحلى از قدرت ، خوابها مىبيند و در رؤياها غوطهور ميگردد و بدون آنكه شايستگى واقعى براى مديريت داشته باشد ، همرديفهايش در يك جنگ كشته مىشوند ،
يا بازنشست و يا اخراج ميگردند و براى رسيدن او به قدرت راه باز ميشود .
11 از آنموقع كه تاريخ رسمى بشرى مطرح شده و احساس همنوعى كه احساس همدردى را به دنبال ميآورد . بروز كرده است و از آنموقع كه حداقل هشياران بشريت متوجه شدهاند كه آفريننده هستى ، محبت به مخلوقات خود دارد ، در هر جامعهاى در هر دورانى دريائى از اشك سوزناك براى شكمهاى گرسنه و بدنهاى برهنه ، ريخته شده است . اگر دوشادوش جريان سيل اين اشكهاى مقدس ، قطراتى هم در راه دلسوزى به نابودى قدرتمندان قدرتپرست كه بوسيله همان قدرت از انسانيت محروم گشته و دست به خودكشى با سلاح « من قهرمانم » زدهاند ، ريخته ميشد ، قرنها پيش از اكتشاف باروت و سموم شيميائى و اتم هيدرژن ، حساب انسانهاى با قدرت تصفيه مىگشت و پرستشى بنام قدرتپرستى در قاموس بشرى پيدا نميشد و بنى نوع انسانى ميتوانست با تحمل وجود ديگران ، زندگى كند . اگر همزمان با ريختن دريائى از اشكهاى سوزان براى شكمهاى گرسنه و بدنهاى برهنه و بىمسكن ، قطراتى هم بر ارواح تشنه و گرسنه معرفت و نور ريخته ميشد ، بدون ترديد قدرتپرستان براى سيراب كردن تشنگى روحشان بدنبال مايع قرمز رنگى بنام خون نميرفتند و براى اشباع گرسنگى روحشان دنبال گوشت و استخوان همنوع خود نميرفتند و براى روشن ساختن تاريكىهاى درونشان بجاى نور معرفت ،
[ 108 ]
سراغ برق شمشير را نميگرفتند .
12 عشق و پرستش قدرت يك ناتوانى ديگرى نيز به وجود ميآورد كه با نادانى مطلق دست بهم داده قدرتمند را به پايكوبى روى شخصيت متلاشى شدهاش وادار ميسازد . او انسان و جهان را از ديده مالكيت خود بر آندو تماشا ميكند . نظم و هندسه طبيعت و قوانين صحيح انسانى را در وجود خود متبلور مىبيند و چنين مىپندارد كه انسان و جهان نه پيش از او نظم و قانون داشته است و نه پس از او خواهد داشت خداوندا ، چه چاه عميق و تاريكى است كه اين ناتوانان در آن افتادهاند و كجا است آن طنابى كه بتواند اين چاهنشينان طبيعت را برون بياورد ؟ مولانا در اينباره اظهار يأس و نوميدى كرده است :
در چهى افكنده او خود را كه من
درخور قعرش نمىيابم رسن
در چهى افتاده كان را غور نيست
آن گناه او است جبر و جور نيست