6 اشتياق ذاتى عامل شناخت
آيا در برابر عوامل پنجگانه گذشته براى شناخت ، عاملى ديگر بنام اشتياق ذاتى براى شناخت وجود دارد يا نه ؟ در مغرب زمين از قرن هيجدهم به اينطرف كه دانشها در راه صنعت و توليد هر چه بيشتر در راه سودجوئى به استخدام سودجويان در آمده ، عامل اشتياق ذاتى به شناخت و معرفت رو به كاهش تأسفانگيز گذاشته و عامل عمده تلاشهاى معرفتى همان سودجوئى گشته كه شاخهاى از خودخواهى است . ميتوان در مغز آدميان دو نوع اشتياق براى شناخت در نظر گرفت :
نوع يكم اشتياقى است كه انسان را به خود علم و معرفت تحريك ميكند ، كه ميتوان آنرا به عامل گريز از ظلمت به نور و از جهل به علم ،
تعبير نمود و ميتوان آنرا با قطع نظر از وحشتى كه در ظلمت و جهل نهفته است ،
يك عامل مثبت روشنگرايى ناميد و بهر حال اين عامل پيش از سقوط شرق
[ 238 ]
و غرب در گرداب خودخواهى و سودجوئى ، اكثريت قريب به اتفاق مغزهاى متفكرين را اشغال ميكرد . شناخت يك امتياز بسيار مقدسى جلوه ميكرد كه دارنده آن ، خود را غوطهور در هدف حيات تلقى ميكرد و حاضر بود تمامى عمرش را در راه افزايش شناخت سپرى نمايد و از لذايذ و مزاياى زندگانى طبيعى چشم بپوشد ، مخصوصاً آن نوع از شناخت و معرفت كه ميتوانست انسان و جهان را بطور كلى و اجمالى براى متفكر تفسير و توجيه نمايد .
و بهمين جهت است كه صاحبنظران سرگذشت معرفت معتقدند كه افراط گرى بشر در گذشته درباره شناخت محض ارتباط عالمانه او را از طبيعت قطع كرده و او را به درون خود كشانيده است . اين درونگرايى هم طبيعت را از او بيگانه نموده است و هم عظمت عمل و گرديدن را از او پوشانيده است .
بنظر ميرسد كه ما بايد ميان اشتياق ذاتى به شناخت و اشتياق به ذات شناخت را ، از يكديگر تفكيك نمائيم . آنچه كه موجب بيگانگى گذشتگان از طبيعت و محروميت از عمل و گرديدن گشته است ، اشتياق به ذات شناخت بودهاست كه خود اين پديده را مورد عشق و پرستش قرار داده بودند . و مانند كسى كه بنشيند و به خود چراغ خيره شود و ديدگانش را خسته و فرسوده نمايد ، غافل از آنكه چراغ براى نشان دادن واقعياتى خارج از خود ميباشد ، نه براى خيره گشتن در خود آن . اما اشتياق ذاتى به شناخت عبارتست از اينكه علاقه به آن ،
معلول خودخواهى و سودجوئى نباشد . بلكه با هدفگيرى نشان دادن واقعيات بوده باشد كه يكى از آن واقعيات باز شدن بعد معرفتى آدمى است .