قدرت يعنى چه ؟
نخست عباراتى را در توضيح عنوان بحث نقل ميكنيم كه از يك نويسنده مغرب زمينى است ، [ مغرب زمينى كه در مغز مقدارى از مردمانش چنين رسوب كرده است كه در تكاپوى تاريخ به عالىترين قله تكامل رسيده و مردم ديگر جوامع در دنبال آنان حتى هنوز به گردشان هم نرسيدهاند : ] « البته در مسائل برخورد با حيوانات ، اعمال قدرتها بسيار ساده و عريان نمايش داده مىشود ، زيرا در اين موارد ، ديگر نيازى به نيرنگ و پنهان كارى نيست . وقتى كه خوكى را كه با طناب بسته شده نعره ميزند و نالان است با اهرم بلند كرده در كشتى قرار مىدهند در اينجا يك قدرت فيزيكى مستقيماً روى اين حيوان وارد آمده است و يا هنگامى كه آن « خرضرب المثل » معروف بدنبال يك قطعه هويج فرسنگها نفسزنان و عرقريزان ميدود ، ميتوان چنين گفت كه اين حيوان متقاعد شده است عمل مزبور متضمن منافعى براى اوست . حد فاصل اين دو حالت حيوانات نمايشى قرار گرفتهاند كه در آنها اطوار و عادات مختلف در مقابل پاداش و مجازات ايجاد گرديده است .
همچنين در حالت ديگر جريان كشتى ، سوار كردن گله گوسفند را ميتوان مثال زد وقتى گوسفند پيشرو با زور از دروازه عبور دادهشد بقيه آنها با آرامش كامل بدنبال او روان ميگردند ، كليه انواع قدرتنمائىهاى مذكور در جامعه بشرى هم متداول است . نحوه معامله با خوك معادل اعمال قدرتهاى خشونتآميز نظامى و پليسى است . داستان خرى كه به طمع هويج دوان است ، مسئله قدرت تبليغات را نشان ميدهد . نمايشات حيوانات دستآموز ، با چگونگى قدرت تعليم و تربيت قابل قياس ميباشد . موضوع دنباله روى گوسفندان از پيش رمه ،
همانا قدرتهاى حزبى و نقش رهبرى معمول در احزاب است ، اجازه بدهيد
از ص 60 تا 72 مباحث مشروحى را درباره « حق و باطل از ديدگاه قرآن » مطرح نمودهايم ، مراجعه شود .
[ 66 ]
اين مثالها را با جريان هيتلر مقايسه كنيم : برنامه حزب نازى در حقيقت همان هويج و نقش « خر ضرب المثل » را طبقات محروم و متوسط جامعه آلمان ايفاء مينمودند ، « سوسيال دمكراتها » و هيندنبرگ در حقيقت همان وظيفه « گوسفند پيشرمه » را انجام دادهاند . « خوك طناب بسته » انبوه قربانيانى بودند كه در اردوگاههاى كار اجبارى و كورههاى آدمسوزى فدا شدند ، حيوانات دست آموز هم افرادى بودند كه به نمايشاتى از قبيل سلام دادن به شيوه خاص « نازىها » در كوى و برزن هنرنمائى ميكردند » 1 مفهوم جملاتى كه نقل كرديم ، احتياجى به توضيح ندارد ، همين مقدار كافى است كه متفكرى مانند راسل مجبور شده است كه در اين عبارات انسانها را در بهرهبردارى از قدرت ، كه بنياد همه حركات و نمودها در دو قلمرو انسان و جهان است ، به چهار قسمت تقسيم نمايد :
1 خوكى كه با اجبار و زوزهكشان تسليم خواسته قدرت ميشود .
2 خر بينوا كه براى يكقطعه هويج نفسزنان و عرق ريزان فرسنگها ميدود .
3 گوسفندانى كه به دنبال گوسفند پيشرمه بدون اينكه بدانند كجا ميروند ،
ميدوند .
4 حيوانات دستآموز با تعليم و تربيتهاى توجيهى و تلقينات و انگيزگى آداب و رسوم حركت ميكنند ، اين تقسيمبندى را اهانت به عالم بشريت تلقى نكنيد ، زيرا وقتى كه فلسفه قدرت در طرز تفكرات امثال ماكياولى قدرتمند را تا حد خدائى بالا به برد وقتى كه يك قدرتپرست براى نابود كردن تقريباً پنجاه و پنج ميليون انسان فيلسوف ميشود و ميگويد « و اگر ما به قانون طبيعت احترام نگذاريم و اراده خود را به حكم قوىتر بودن برديگران تحميل نكنيم روزى خواهد رسيد كه حيوانات وحشى ما را دوباره خواهند دريد . » وقتى كه منطق امثال آقاى راسل ، وجدان كمالجوى آدميان را ساخته
-----------
( 1 ) قدرت برتراندراسل ص 85 و 86 ترجمه آقاى هوشنگ منتصرى
[ 67 ]
اجتماعات تلقى ميكند و اصالت فريادهاى وجدان را درباره هدف اعلاى هستى كه ورود به جاذبه ربوبى است مشكوك جلوه ميدهد ، طبيعى است كه تقسيم انسانها به چهار نوع حيوانات هم بازگو كننده ارزشها و شخصيت آدميان تلقى خواهد گشت . ميبايست از آقاى راسل پرسيد شما كه جريان طبيعى قدرت را در دست از انسان بيخبران ضد بشرى كه در عين ناتوانى قدرتمند ناميده ميشوند ،
با اين سادگى تفسير ميكنيد ، ضمناً براى حفظ بيطرفى خود اقلا اين حقيقت را هم گوشزد كنيد كه قدرت ديگرى هم در تاريخ زندگى بشرى مشغول فعاليت است كه عامل تحرك ميليونها انسان رشد يافته در مسير انسانيت ميباشد . جريان اين قدرت ، قسم ديگرى از انسانها را نشان ميدهد كه زندگى خود را با احساس تعهد برين و مسؤليت در برابر عوامل « حيات معقول » خود و جامعهشان سپرى ميكنند و ما تا بتوانيم آن قدرت ناآگاه را كه دائماً بعنوان آلت دست قدرتمندان و تقسيم انسانها به چهار نوع حيوان ( خوك و خر و حيوانات دست آموز و گوسفندان دنبالهرو گوسفندان پيشرمه ) بكار ميرود ، با قدرت رشديافتگان در بوجود آوردن « حيات معقول » تصفيه و مورد بهرهبردارى قرار بدهيم . قدرت را كه مفهوم بسيار وسيعى دارد ، ميتوان چنين تعريف كرد كه قدرت عبارت است از عامل حركت و دگرگونى در اشكال مختلف آن ،
هيچ ترديدى در اين نيست كه قدرت يكى از واقعيات جهان هستى در قلمرو جهان و انسان است و از ديدگاه وسيع ميتوان گفت : گرداننده طبيعى انسان و جهان ، قدرت در اشكال گوناگون آنست . بنابراين ، قدرت ذاتاً . و با نظر به هويت آن ، واقعيتى است در حد اعلاى ضرورت ، براى براه انداختن تحول و دگرگونىهاى جهان هستى و انسان ، قدرت به اين معنا نه تنها در برابر حق صفآرائى نميكند ، بلكه خود مصداق با عظمتى از حق است . اگر همين مصداق با عظمت حق را كه قدرت ناميده ميشود در حال ارتباط با انسان در نظر بگيريم ، يعنى انسان را كه قدرتى بدست آورده است ، منظور نمائيم ، در
[ 68 ]
اين صورت است كه قدرت يا بصورت عامل سازنده برمىآيد و حق را در نمودهاى معينى از زندگى بشرى مجسم ميسازد و يا بصورت عامل ويرانگر درميآيد ، و در اين صورت ميتواند حاميان حق و پيروان آنرا از قلمرو نمود هاى فيزيكى جهان هستى بركنار نمايد ، نه اينكه خود حق و شخصيت پيروان آن را با شكست و نابودى مواجه بسازد . و در آن هنگام كه انحراف انسانها از حق ، حتى قدرت را كه عالىترين عامل سازندگىها است ، مورد سوء استفاده قرار ميدهد ، هويت واقعى قدرت و ضروت آنرا در عرصه حيات ،
پليد و زشت مينمايد و آنرا رويا روى حق قرار ميدهد . در آن موقع كه قدرت بوسيله عوامل طبيعت و موقعيت ضعف انسانى ، آسيب بر حيات انسانها وارد ميسازد ، اگر ناشى از بىتفاوتى و مسامحهكارىهاى خود انسانها نباشد ،
يك جريان طبيعى است كه در عالم طبيعت صورت گرفته است ، اگر چه « حيات محورى » انسانها در قضاوت درباره عمل مزبور ، قدرت را زشت و پليد تلقى ميكند ، ولى از ديدگاه منطقى چنين آسيبى كه در جريان رويدادهاى طبيعت بوسيله قدرت نا آگاه بر حيات آدميان وارد ميشود ، نه خير است و نه شر ، نه زشت است و نه زيبا ، بلكه يك جريان قانونى در طبيعت است كه بدون آگاهى به :
( حيات محورى انسانها در قضاوت ) كار خودش را انجام داده است . بعنوان مثال : يك كوه آتشفشانى كه مردم ساكن در دامنه آن توانائى مهاركردنش را ندارند ، نه بد است و نه خوب ، بلكه قدرتى است نا آگاه كه بطور جبر طبيعى به فعاليت افتاده ويرانگرى به بار آورده است .
قدرت آن واقعيت ناآگاه است كه از ديدگاه عامل اساسى بودن همه حركات و دگرگونىها ، مصداقى از حق است ، لذا نه پيروز ميشود و نه شكست مىخورد . زيرا در آن هنگام كه قدرت بطور ناآگاه مقاومت موجودى را درهم ميشكند ، احساس شكستن موجود مقابل آنرا شاد و خندان نمىسازد ،
تا آنرا پيروزى تلقى نمايد . بلكه اين انسان است كه قدرت را به بازى ميگيرد ،
[ 69 ]
چنانكه همين انسان موجوديت خود را هم به بازى مىگيرد و رسيدن به خواستههاى خود را پيروزى و محروميت از آن را شكست ميداند . شما مىتوانيد نامحدود بودن حماقت انسان را در بهرهبردارى از قدرت در عبارات يك قدرت پرست مطالعه فرمائيد . راسل ميگويد : « بعنوان مثال در اين زمينه ميتوان گفتار موسولينى را در آن زمان كه بعنوان خلبان در جنگ حبشه شخصاً شركت نموده ، درباره جنگ شنيد : « ما تپهها را كه از جنگلهاى سرسبز پوشانده شده بود ، به حريق كشانديم ، مزارع و دهكدهها به هنگام سوختن در عين حال كه گمراهكننده بود ، ما را بسيار سرگرم ميكرد . . . بمبها به مجرد اصابت با زمين منفجر شده ، دود سفيد و شعلههاى عظيمى از آنها بلند مىشد و بلا فاصله علفهاى خشك شروع به سوختن مىكردند . . . خدايا به ياد دارم كه چهار پايان به چه شتاب و هراسى فرار ميكردند . . . وقتى كه مخازن بمب خالى شد ،
خوشحالى من از آنجهت بود كه مجبور شدم با دستهاى خود تيراندازى كنم . . .
ميدانيد خيلى خوش آيند بود وقتى كه توانستم سقف پوشالى كلبهاى از بوميان را كه با انبوه درختان تنومند و بلند احاطه شده و به سهولت هدفگيرى نميشد ،
هدف قرار دهم . ساكنين كلبه بعد از مشاهده عمل قهرمانى من ، مانند ديوانگان فرار را بر قرار ترجيح دادند . . . پنجهزار نفر حبشى در حاليكه بوسيله دايرهاى از آتش محاصره شده بودند ، اجباراً به انتهاى خط آتش رانده شدند : آنجا كه جهنم سوزانى برپاشده بود » [ 1 ]
[ 1 ] قدرت برتراندراسل ترجمه آقاى منتصرى ص 70 و 71 نقل از موسولينى جاى بسى تعجب است كه راسل پس از نقل عبارات فوق از موسولينى ، بدون اينكه به تحليل عبارات بهپردازد و معناى بهرهبردارى از قدرت را در جنگ و كشتار آدميان توضيح بدهد ، باين مقدار قناعت ورزيده است كه بگويد : « با اين ترتيب ملاحظه مىكنيم كه در رهبرىها چه تناقضات عميقى از نقطه نظر روانى وجود دارند ، آنجا كه سخنرانان براى موفقيتهاى خود احتياج به درك مستقيم روانشناسى دارند ، هوا نوردانى از قبيل موسولينى لذت روانى را از حريق و قتل طلب مىكنند ، چنين بنظر ميرسد ناطق و آشوبگر مزبور ، از گروه كهنه و قديمى قدرتطلبان است ، در صورتيكه
[ 70 ]
تقاضا مىكنم مطالعه كننده محترم در هرگونه شرايط ذهنى كه باشد ،
اين عبارات موسولينى را حداقل دوبار قرائت فرمايد . حالا با تحليل مختصر در اين مورد مىتوانيد مسخ شدن قدرت را در مغز اين بيماران روانى كه حتى از قدرت خود براى فرار از تيمارستان براى پرواز در فضا و بمباران جانهاى آدميان استفاده ميكند دريافت نمايد :
1 « مزارع و دهكدهها به هنگام سوختن در عين حال كه گمراه كننده بود ما را سرگرم ميكرد » يعنى شعلهها و دودهاى عادى و غليظ اگر چه جمجمهها و قلبها و ديگر اعضاء بشر بىپناه را از ما مخفى ميكرد و بدين جهت ما را از رسيدن به هدف و فلسفه زندگىمان محروم ميساخت « ولى ضمناً اين مزيت را هم داشت كه از اشكال جالب تباه شدن قدرتى كه طبيعت در مزارع و گلها و مواد حيات انسانها و ساير جانداران بوديعت نهاده است ، سرگرم و سرخوش و مست ميگشتيم 2 « خدايا بيادميآورم كه چهارپايان به چه شتاب و هراسى فرار ميكردند » اولا اين نكته را در نظر بگيريم كه كلمه « خدايا » در اين جمله با نظر به جملات پيش و پس از روى خوشحالى و شدت لذت گفته شده است ، مانند اينكه يك پرستار در نتيجه تلاش و كوششى كه انجام داده و بيمار را از مرگ حتمى نجات داده است ، ناگهان و بىاختيار از روى خوشحالى زياد كلمه « خدايا » را بر زبان جارى نمايد خداوندا ، اين كدام خدائى بوده است كه در مغز اين بيمار روانى جلوه كرده ، چنين دستور ضد انسانى و ضد خدائى را بر اين
قدرت طلبان امروزى قدرتشان را بر اساس مكانيزم مخصوص عصر جديد استوار كردهاند » آقاى راسل به مقايسه رهبران از نظر روانشناسى قناعت نموده مطلب مهمى را كه بيان ميكنند اين است كه : قدرتطلبان قديم از سوزاندن و قتل لذت ميبردند كه موسولينى از گروه آنها است و قدرتطلبان جديد قدرتشان را بر اساس مكانيزم عصر جديد استوار ميسازند « و گويا راسل با اين اكتشافات كه توضيح واضحاتست در صدد ريشهكن كردن جنگها برآمده و مؤسسه صلح را بنيانگذارى كرده است .
[ 71 ]
نابكار قرون و اعصار تعليم نموده است كه وحشت و هراس جانداران براى دفاع از جان خود كه نمونهاى از تجليات مشيت الهى در كره خاكى است ،
سرتاسر سطوح روانى او را با لذت و نشاط لبريز بسازد و او را بياد آن خدا بياندازد ؟ آيا جنايتى بالاتر از اين سراغ داريد كه اين نابخرد قرون خداوند بزرگ را كه خلقت را براى تكامل بوجود آورده و هم سطوح روانى انسانها را با آب حيات محبت سيراب ساخته است ، در موقعيت سوزاندن انسانها بياد بياورد و به اين ترتيب محبت خداى آفريننده حيات را از روح انسانها بزدايد و آنان را از خدا بيگانه بسازد و براى لزوم بيگانگى از خدا دليل مكتبى بوجود بياورد ؟ 3 « وقتى كه مخازن بمب خالى شد ، خوشحالى من از آن جهت بود كه مجبور شدم با دستهاى خود تيراندازى كنم » آرى شما نميدانيد روياروئى مستقيم با جمجمه و قفسه سينه آدميان براى نابودى جانهاى آنان چه لذتى دارد خبط و اشتباهى كه طبيعت در اين كارزار مرتكب مىشود ، اين است كه مختل شدن تركيب خاص كالبد و گريز جان آدمى فوراً « و با شتابى بيش از سرعت نور از آن كالبد ، نمىگذارد امثال موسولينى مدتى از تماشاى بهم پيچيدن جان و تلاش بسيار تلخ لحظات پرواز جان از بدن لذت ببرد وضع روانى موسولينى در اين عبارت نشان ميدهد كه از ضرورت بكاربردن سلاح در كشتار آدميان احساس ناراحتى ميكرده است ، آرزوى جدى او اين بوده است كه قفس كالبد آدميان را بطور مستقيم با امواج آتشزاى مغزش متلاشى كند نه با بمب و تفنگ ؟ 4 « ميدانيد خيلى خوش آيند بود وقتى كه توانستم پوشالى كلبهاى از بوميان را كه با انبوه درختان تنومند و بلند احاطه شده و به سهولت هدفگيرى نمىشد ، هدف قرار دهم . ساكنين كلبه بعد از مشاهده عمل قهرمانى من مانند ديوانگان فرار را برقرار ترجيح دادند » اگر موسولينى ميدانست كه طبيعت در
[ 72 ]
آن سرزمين كه موسولينى بامتلاشى كردن مغزها و دلهاى آدميان به مقام قهرمان قهرمانان رسيده بود ، آن درختان را با قوانين حياتبخش خود از روى آگاهى و عمد بلند و برومند ساخته و كلبههاى آدميان را مخفى نموده بود ،
قطعاً پس از فراغت از ريختن آخرين قطرات خون آن مردم ، لولههاى اسلحهاش را بطرف خود طبيعت برميگردانيد و حساب آنرا هم بدستش ميداد .
5 « پنچ هزار نفر حبشى در حاليكه بوسيله دايرهاى از آتش محاصره شده بودند اجباراً به انتهاى خط آتش رانده شدند ، آنجائيكه جهنم سوزانى برپا شده بود . » در اينجا ديدگاه موسولينى پس زيباتر از مناظر قبلى شده است زيرا ميديده است كه جانهائى كه ديروز در قلمرو حيات آزادانه حركت ميكردند ، امروز در اين ديدگاه آن پنجهزار جان براى پيدا كردن پناهگاهى از آتش جسمانى ، به ميان شعلههاى جهنمى ميگريزند .
خداوندا ، اگر آن پنج هزار نفر شعلههاى تباهكننده روح را در درون موسولينى ميديدند بكجا فرار ميكردند ؟