سست عنصرى و بىتفاوتى اكثريت مردم درباره حقوق جان خود ، يكى از عوامل بدبينى و نگرانى عميق به نوع انسانى بوده است
على بن ابيطالب ( ع ) به آن مردم چه ميگفت و از آنان چه ميخواست ؟
آيا به آنان ميگفت : برويد تسبيحى بدست بگيريد و از بامداد تا شامگاه و از شامگاه تا بامداد ، در مساجد اعتكاف كنيد ؟ نه هرگز ، على بن ابيطالب به آنان ميگفت : من به شما مردم ميگويم : همه صحنههاى زندگى با داشتن اين آگاهى كه در مسير رشد و كمال هستيد ، مساجدى هستند كه شما را با خدا در رابطه مستقيم قرار ميدهند . اگر شما اين رأى مرا ناديده بگيريد و اطاعت نكنيد ، وجود اين رأى مانند عدم آن است . آيا من به شما ميگويم : شمشير بدست بگيريد و با هر كس كه روياروى قرار گرفتيد ، فوراً او را درو كنيد ؟ نه هرگز . من ساليان عمرم را با شما گذراندهام ، شما از همه شئون زندگى من اطلاع داريد . آيا كسى را سراغ داريد كه مانند من شجاع و سلحشور و قهرمان ميدان نبرد باشد و با اينحال از خونريزى چنان ترس و وحشت داشته باشد كه از نابودى مطلق خويش ؟ من ميگويم : وقتى كه براى شما قطعى شد كه دشمن ميخواهد رگهاى گردن شما را ببرد و يقين پيدا كرديد كه دشمن چنان درنده خو شده و حالت ضد انسانى بخود گرفته است كه اگر بر شما مسلط شود ،
حيات شما را از جنين گرفته تا كودكان نو رسيده تا پيران كهنسال به آتش خواهد كشيد و سپس سوزاندن مزرعه حيات شما را براى خود وسيله افتخار قرار خواهد داد ، برخيزيد و شمشير به دست گرفته از حيات خود و ديگران دفاع كنيد و ضمناً بدانيد شمشير مانند چاقوى جراحى است كه فقط و فقط بايد عضو فاسد و مفسد را از بين ببرد و كمترين بىتفاوتى در چرخانيدن شمشير و بىاعتنائى به آن شمشير كه بر سر چه كسى فرود ميآيد ، بطور قطع همان شمشير برميگردد و دير يا زود بر سر خود نيز فرود ميآيد . اين رأى من است كه بشما ميگويم .
بار ديگر بشما ميگويم : هر شمشيرى كه بناحق بر سر انسانى فرود آيد ،
[ 143 ]
در همان لحظات كه بر تارك مظلوم فرو ميرود ، آه آن مظلوم بسوهانى اعجاز آميز تبديل ميشود ، لبه ديگر همان شمشير را تيز ميكند و با دست انتقام الهى بر سر خود قاتل فرود ميآيد . اينست رأى من ، اگر شما اين رأى مرا ناديده بگيريد و آنرا اطاعت نكنيد ، وجود اين رأى مانند عدم آن است . من بشما ميگويم و از شما ميخواهم اين حقيقت را بدانيد كه خداونديكه مواد جامد زمينى را به حركت در آورده و حيات را از آنها بيرون آورده است و آن خداونديكه از پديده حيات جان را پديدار ساخته و روان را از آن جان بوجود آورده است ، همان خداوند راه كمال و وسايل رسيدن به آن را نيز براى شما تهيه نموده و در اختيار شما گذاشته است . پس شما كه از خاك برخاستهايد و ميتوانيد رهگذر گذرگاه كمال بينهايت شويد ، چرا بروى همان خاك خم ميگرديد . آيا شما ميخواهيد با اين خم شدن گمشده خود را پيدا كنيد ؟ بلى شما گمشدهاى داريد ، ولى اگر اين گمشده شما در خاك بود ، شما را از خاك بيرون نميآوردند و به بالا نميكشيدند گمشده انسانى كه وابسته به بالا است ،
در افق بالاتر است ، نه در خاك . اينست رأى من و شما كه اطاعت نميكنيد ،
وجود و عدم اين رأى براى شما يكسان است .
آيا تاكنون اتفاق افتاده است كه در اين حقيقت حياتى بيانديشيد كه علت چيست كه شما در همه چيز به تفكر مىپردازيد و در همه شئون زندگى طبيعى به موشكافىهايى بحد لازم و كافى مىپردازيد ، بلكه گاهى اين تفكرات و موشكافىهاى شما از حد عادى ميگذرد و به افراطگرى ميرسد ، با اينحال در صدد صرف لحظاتى از عمر خود در شناخت حقوق جانهاى خويشتن بر نميآييد ؟ آخر ، چرا فكر نميكنيد در اينكه چگونه ممكن است براى كمترين حركات زندگى طبيعى در جامعه حق و حقوقى وجود داشته باشد ، ولى براى جانهاى خودتان هيچ حق و حقوقى وجود نداشته باشد من چه بگويم درباره شما ، شما كه آدرس جان خود را از معاويهها ميخواهيد و على بن
[ 144 ]
ابيطالب را مزاحم خود مىبينيد ؟ آرى ، اين جريان مستمر در ادوار تاريخ و در جوامع بوده است كه ميدان براى سلطهگران خودخواه باز كرده است .
بعبارت ديگر مردمى كه آدرس جان خود را گم كرده و از حقوق جان خود بىاطلاع يا به آن حقوق بىاعتنا بودهاند ، با دست خود چنگيزها ساخته و بناپارتها را پرداختهاند . در آن جامعه كه رأى على بن ابيطالب اطاعت نشود ،
شمشير معاويه آدرس جانهاى آن جامعه را تعيين مينمايد .
[ 145 ]