قدرت در اختيار كسانى كه شخصيت انسانى آنان در نبرد با خودخواهى پيروز گشته است
1 اولين امتيازى كه انسانهاى پيروز در كارزار خودخواهى ، از بدست آوردن قدرت دارا ميگردند ، افزايش آگاهى و هشيارى آنان ميباشد ، زيرا قدرت كه امكان تصرف و ايجاد دگرگونى در طبيعت انسانها را در اختيار دارنده قدرت ميگذارد ، شخصيت انسانى وى براى انجام مسئوليت ، خود را بر افزودن آگاهى ملزم مىبيند ، تا آنجا كه بتواند در كاربرد قدرت به خطا نيفتد و مرتكب خلاف تعهد نگردد .
2 قدرت در دست شخصيت رشد يافته همواره يك احساس ناتوانى بسيار ظريف و در نهايت عظمت را همراه دارد . اين احساس ناتوانى ناشى از توجه به اين حقيقت است كه مالك مطلق حيات و موت خدا است و بس و يك
[ 109 ]
در ميليارد احتمال خطار در خونريزى ، مساوى احتمال مبارزه با خدا را در بردارد بازوى قدرتمند على بن ابيطالب ( ع ) كه او را در رديف اول از سلحشوران قرون و اعصار قرار داده است ، وى را از بازى با شمشير سخت هراسناكش ميسازد و همواره در ميدانهاى نبرد كه مرز زندگى و مرگ است ، او را وادار ميسازد كه جنگ را تا عصر و نزديكى تاريكى به تأخير بيندازد ، زيرا ساعتهاى واپسين روز ، حالت خستگى و سستى پيش از ظهر است و در نتيجه خونريزى تقليل پيدا مىكند ، و كسانى كه مجروح شدهاند ، از تاريكى استفاده كرده ميتوانند ميدان جنگ را ترك كنند و آنانكه رو به ميدان جنگ ميروند ، تاريكى شب مانع رسيدن آنان به مرز زندگى و مرگ شود و با غروب آفتاب درهاى ديگرى از رحمت الهى بر روى خاكنشينان باز ميشود و سربازان ميتوانند با دلهاى حساستر متوجه بارگاه خداوندى گردند . اين احساس ناتوانى كه مقدسترين توانائىهاى انسانى است ، رديف على بن ابيطالب ( ع ) را از قدرت پرستان ناتوان جدا مىكند و او را حاكم بر قدرت نشان ميدهد نه محكوم و برده قدرت .
3 هر اندازه كه شاخههاى مالكيت بر خود ، از نظر كميت و كيفيت افزايش پيدا مىكند ، از فشار جبرى قدرت كاسته مىشود .
4 تأسف و شكنجهاى كه قدرتمند مالك بر شخصيت خود ، در موقع خطاى قدرتش تمام سطوح روانى او را فرا ميگيرد و هستى او را در تاريكىها فروميبرد ،
بسيار ناگوارتر از سوز و گداز كسى است كه خطاى قدرتمند گريبان او را گرفته است .
5 بدان جهت كه بهرهبردارى از قدرت براى مالك شخصيت خود ،
از روى محاسبه عقل و وجدان صورت ميگيرد ، هراسى از رويدادهاى محاسبه نشده و دشمنان كمين گرفته به خود راه نميدهد ، زيرا اين قدرتشناس با هدف گيرى والائى كه دارد ، تا آنجا كه مقدور است مسامحه در تحصيل قدرت
[ 110 ]
مشروع و بكار بردن آن روا نميدارد ، و بدانجهت كه او هرگز شخصيت خود را بازيچه قدرت ناآگاه نميكند ، لذا در برابر رويدادهاى ناگهانى و عرض اندام دشمنان قويتر ، كمترين نگرانى و دلهره از احساس امكان شكست ظاهرى نخواهد داشت ، زيرا او بخوبى ميداند كه مهم نيست كه او چه قدرتى دارد و كاربرد اين قدرت چيست ؟ مهم آن است كه او قدرت را وسيلهاى براى نظم « حيات معقول » انسانها و بهرهبردارى از طبيعت در راه وصول به آن حيات تلقى نموده و از روى آگاهى و اختيار مرتكب خطا نشود . او بخوبى ميداند كه نه طرز تفكرات او ميتواند سيستم رويدادهاى طبيعى و انسانى را ببندد و نه قدرتى كه در اختيار دارد ، آنچنان مطلق است كه از تزلزل و فنا درامان بماند .
كسانى كه شخصيت خود را در نبرد با تمايلات و خودخواهىها پيروز ساختهاند ،
نه تنها قدرت را تعيينكننده سرنوشت خويش و ديگر انسانها تلقى نميكنند ،
بلكه هر امتيازى كه بدست مياورند ، آنرا مانند آب رودخانهاى ميدانند كه موجوديت آنان مجرائى براى آن آب است كه در آن جريان پيدا ميكند و به مزارع حيات انسانها ميرسد و آنها را سيراب مينمايد .
6 در آنهنگام كه قدرت آن انسانى كه مالك شخصيت خويش است ،
سير نزولى پيش ميگيرد و رو به زوال ميرود ، احساس بىنيازى روح از آن قدرت رو به زوال از يكطرف و اطمينان به برداشت محصول مفيد در روزگار قدرت از طرف ديگر ، نه تنها كمترين ناگوارى براى او بوجود نميآورد ،
بلكه حالت لذت بار كسى را در خود مىبيند كه با تحمل مشقت و رنج ، تكليف خود را انجام داده و تعهد خود را ايفاء نموده است .