على بن ابيطالب همواره جنگ را تا نزديكى تاريكى شب به تأخير مياندازد
در بعضى از روايات معتبر آمده است كه امير المؤمنين عليه السلام كوشش داشت جنگ و پيكار تا طرف عصر و نزديكى تاريكى شب تأخير بيفتد . فرماندهان پيشنهاد ميكنند كه يا امير المؤمنين ، اجازه بدهيد جنگ را طرف صبح و پيش از ظهر براه بيندازيم ، زيرا طرف عصر سربازان خسته و بيحالند .
امير المؤمنين ميفرمود : براى همين است كه من جنگ را به تأخير مياندازم .
از اين تأخير چند منظور دارم :
1 سربازان آخر روز خسته و بيحالند و در نتيجه از درندهخوئى آنان كاسته ميشود و خون كمتر ريخته ميشود .
2 تاريكى نزديك ميگردد و اين تاريكى وسيله خوبى است براى فرار و كنار رفتن كسانى كه از جنگ وحشت زده شدهاند و مجروحان ميتوانند از تاريكى هوا استفاده كرده از ميدان جنگ بيرون بروند .
3 كسانى كه در راه رو به ميدان جنگ ميآيند ، تاريكى مانع رسيدن آنان به ميدان گردد .
4 غروب نزديك ميشود و روح سربازان حساستر ميشود و قدرت توجه به خدا را پيدا ميكنند و درهاى رحمت خداوندى را با آن توجهات بر روى خود باز ميكنند .
آقايان اعتراضكنندگان به كوتاه آمدن امير المؤمنين در جنگها و
[ 138 ]
خونريزىها ، اين روحيه يا روحيه چنگيزى و ماكياولىگرى يكى است ؟ اگر با اين ارزش و احترامى كه امير المؤمنين براى خونهاى آدميان قائل است ،
حيلهگرى را كنار بگذارد و دشمنان او كه جز ضديت با انسانها هدفى براى زندگى خود انتخاب نكردهاند ، تصور پيروزى نمايند ، علامت اينست كه امير المؤمنين در جنگ و پيكار صاحبنظر نيست ؟ اى جنگاوران خونخوار ، واى پرچمداران ضديت با انسانها ، و اى مستان خون آدميان ، تصورات و نظرات خود را درباره امير المؤمنين عوض كنيد ، اين مرد ، آن جلاد خونآشام نيست كه شما تصور كردهايد . على ( ع ) هميشه پيش از شروع جنگها با خداى خود تماس ميگيرد و خود را كه بينهايت كوچك مىبيند ، با خدائى كه بينهايت بزرگ است در ارتباط قرار ميدهد ، با وحشت و هراس بىنهايت از خونريزى و بازى با جانهاى آدميان ،
چنين نيايش ميكند :
خداوندا ، دلها حركت كرده و به پيشگاه تو رسيدهاند ، گردنها كشيده شده و چشمها باز و پلك روى هم نمىنهند ، قدمها تا مرز زندگى و مرگ برداشته شدهاند ، بدنها نحيف و لاغر گشتهاند . خداوندا ، كينههاى پوشيده آشكار گشته و ديكهاى عداوت جوشيدن گرفته است . خداوندا ، از نبودن پيامبر در ميان ما و فراوانى دشمنان و پراكندگى اميال ، بتو شكايتها داريم . اى پروردگار ما ، مشكل ما و قومى را كه با ما روياروى قرار گرفتهاند ، با دست عنايتت و بر مبناى حق ، حل و فصل فرما ، توئى بهترين حل كننده مشكلات .
على بن ابيطالب عليه السلام در اين نيايش نخست وضع روحى مردمى را توضيح ميدهد كه با انواعى از انگيزهها به ميدان جنگ كشيده شدهاند :
1 دلهاى اين مردم چه بدانند و چه ندانند ، چه بخواهند و چه نخواهند از قلمرو حيات عبور كرده و به مرز زندگى و مرگ رسيده است . در اين مرزنگاهى به مرگ و زندگى دارند و نگاهى به جانى كه امانت الهى است و
[ 139 ]
در كف دست نهاده باينسو و آنسوميتازند ، آيا اينست زمان برگرداندن امانت الهى ؟ آنانكه در اين كشاكش زندگى و مرگ هدفگيرى انسانى دارند و باگذشت از جان خود احياى انسانها را منظور نمودهاند ،
فروغ لايزالى بر دلهاى آنان تابيدن گرفته است و آن نابخردان هواپرست كه رنگ ارغوانى خون آدميان براى آنان همان مستى را ميآورد كه گلهاى ارغوانى دشت و دمنهاى سرسبز ، از ظلمت پشت پرده مرگ ، در دهشت و تاريكى مافوق تصور فرورفتهاند . آن دسته از سادهلوحان كه با احساسات خام و هدفگيرىهاى محقر گام به مرز زندگى و مرگ نهادهاند و هيچ اطلاعى از حقيقت زندگى و مرگ ندارند ، كودكوار در ميدان نبرد به اينسو و آنسو ،
اين دشت و آن تپه ميدوند و بدون توجه به اينكه در كجا هستند و چه ميكنند و براى چه ميكنند ، مانند گرد و غبار تنها ديدگان طرفين را خيره ميكنند و در هر حالى كه باشند ، بدون اينكه ارزش جان خود را بدانند ، منزلگه جان را همان نقطه تلقى ميكنند كه بزرگان و پيشتازان براى آنان تعيين نمودهاند . پس بهر حال دلهاى همگان در ميدان نبرد ، در مرزى قرار گرفته است كه اين طرفش حيات طبيعى و آن طرفش منطقه ربوبى است . 1 2 گردنها كشيده شده است ، براى چه ؟ براى تماشاى امواج طوفانى جانها كه در ميدان كارزار در حركت و اضطرابند . براى تماشاى خنده آنانكه فقط كشتن انسانها را پيروزى تلقى ميكنند ، براى تماشاى گريه و ناله شكست خوردگانى كه آخرين نفسهاى آنان به شمارش افتاده است . براى محاسبه حمله و گريز طرفين . آنجا كه حيات به روى گور خويش خم ميشود ، گردن آدمى خود را به سمت بالا ميكشد كه سمت متضاد گور است .
3 چشمها باز و پلكها روى هم نمىافتند . چشمها در ميدان جنگ بهر سو كه نگرند ، خيره ميشوند ، گوئى خداوند مالك مرگ و زندگى در سرتاسر
-----------
( 1 )
دو سر هر دو حلقه هستى
بحقيقت بهم تو پيوستى
[ 140 ]
صفحه فضاى ميدان كلمه ، « نه » ، « نزنيد » ، « نكشيد » ، « طغيان نكنيد » را ترسيم نموده است و يك ارگ سوزناك اين كلمات را كه از اعماق جانهاى آدميان برميآيد ، با آهنگ الهى در فضاى آن ميدان طنينانداز مينمايد .
4 جنگاوران رزمجو دورانهائى از عمر خود را سپرى نموده از فراز و نشيب زندگى گذشته از گلستانها و خارستانها عبور كرده ، يا با قطبنماى حساس وجدان و عقل خود را به ساحل درياى زندگى رسانيدهاند ، و يا بادهاى اميال و هوى و هوس و خودخواهى ، زروق وجود آنان را بدون هدفگيرى انسانى به اين مراحل رسانيده است ، بهرحال هر دو گروه قدمى در درياى زندگى و قدمى در بيرون اين دريا مىنهند . موقعيت بسيار حساس است و لحظاتش تعيين كننده سرنوشت ، نه تنها تعيين كننده سرنوشت خويش ، بلكه تعيين كننده سرنوشت قومى و ملتى و جامعهاى .
5 عداوتهاى پنهانى آشكار و ديگهاى كينه و خصومت جوشيدن گرفته است . اينجا ميدان جنگ است . ميدان جنگ يعنى چه ؟ ميدان جنگ يعنى جايگاهى كه همه سطوح روانى و حافظه و خاطرات با همه محتوياتشان به فعاليت ميافتند و ميشورند و ميشورانند و در اين شورش و طوفان چيزى كه در سطوح عميق روانى بحالت سربى درآمده و در شورش محتويات شركت نميكنند ،
آگاهى از ارزش و عظمت جانهاى آدميان و قيمت اصول عالى انسانى است .
هرچه كه از سطوح روانى و لابلاى ناخودآگاه ميجوشد و بيرون ميآيد كينهتوزى و عداوت و لجاجت و انتقامجوئى است . آيا حق داريم كه ادعا كنيم نوع بشر در گذرگاه تاريخ خودرو به تكامل انسانى بوده است ؟ [ 1 ] با اينكه مىبينيم هنوز بشر نتوانسته است كه انسانيت خود را در حالات جنگ شركت داده و فقط با بعد درندگى در برابر هم قرار نگيرند . آنچه در سرتاسر تاريخ ديده ميشود ،
اينست كه هيچ يك از طرفين كارزار حتى از ذهنش خطور نميدهد كه طرف
[ 1 ] در اينجا بحث ما در تكامل بيولوژيك و فيزيولوژيك و ترانسفورميسم طبيعى نيست .
[ 141 ]
مقابل من انسان است .
اين نابخردان جنگپرست متفكرنماهائى را كه جنگ و تخريب را جزئى از طبيعت انسانى معرفى ميكنند ، چنان ميستايند و تعظيم مينمايند كه يك عابد و پارساى الهى معبودش را آن متفكرنماهاى خودخواه و شهرتپرست درك نميكنند كه آنچه كه در طبيعت آدمى است جنگجوئى و خونخوارى نيست ، بلكه غريزه خودخواهى است و بس . اين خودخواهى در مسير رشد و تكامل قابل توجيه و بهرهبردارى در انواعى از خودها است . بعنوان مثال ممكن است خود بسوى سازندگى هنرى كشيده شود و ممكن است بطرف فراگيريهاى علمى تمايل پيدا كند . چنانكه ميتواند به عدالت و آزادى و انسان دوستى كشيده شود .
بطور كلى خود در مسير رشد از حالت طبيعىاش كه همه كس و همه چيز را براى خويشتن ميخواهد ، به خود انسانى و از خود انسانى به خود عالى ملكوتى تحول مييابد . انكار اين انقلاب و تحول مساوى انكار تاريخ انسانى و منحصر ساختن تاريخ بشرى در تاريخ طبيعى است . چنين قضاوتى در تاريخ بشرى كه انسانها هرگز و در هيچ جامعهاى نتوانستهاند خودخواهى طبيعى را تعديل نموده و بجهت اينكه جنگ و نفى جز خود در طبيعت بشرى است : وقيحترين اهانت به مقام انسانيت است كه در سرتاسر تاريخ بطور آشكار فراوان مشاهده ميشود .
اگر جنگ و نفى جز خود جزئى از طبيعت آدمى بود ، نه در سرتاسر تاريخ انسانى ديده ميشد و نه تحولاتى كه در فوق متذكر شديم ، بوقوع مىپيوست .
بنظر ميرسد آن متفكرنماهائى كه جنگ و تخريب و نفى جز خود را جزء طبيعت آدمى معرفى ميكنند ، در حقيقت از طبيعت مسخشده خود سخن ميگويند ،
امير المؤمنين عليه السلام در آخر خطبه مورد تفسير ميفرمايد :
و لكن لا رأى لمن لا يطاع ( كسى كه اطاعت نميشود ، رأى ندارد . )
[ 142 ]