2 التّوحيد ( أصول المعرفة )
أوّل الدّين معرفته ، و كمال معرفته التّصديق به ، و كمال التّصديق به توحيده ، و كمال توحيده الإخلاص له ، و كمال الإخلاص له نفي الصّفات عنه ، لشهادة كلّ صفة أنّها غير الموصوف ، و شهادة كلّ موصوف أنّه غير الصّفة ، فمن وصف اللّه سبحانه فقد قرنه ، و من قرنه فقد ثنّاه ، و من ثنّاه فقد جزّأه ، و من جزّأه فقد جهله ، [ و من جهله فقد أشار إليه ] [ 1 ] ، و من أشار إليه فقد حدّه ، و من حدّه فقد عدّه ، و من قال « فيم ؟ » فقد ضمّنه ، و من قال « علام ؟ » فقد أخلى منه . ( 3 ) كائن لا عن حدث ، موجود لا عن عدم . مع كلّ شيء لا بمقارنة ، و غير كلّ شيء لا بمزايلة . فاعل لا بمعنى الحركات و الآلة ، بصير إذ [ 3 ] لا منظور إليه من خلقه ، متوحّد إذ لا سكن يستأنس به و لا يستوحش لفقده . [ 2 108 ] ( 4 ) .
[ 1 ] ما كانت الجملة بين قوسين في أية نسخ خطيّة و موجودة في كلّ النسخ مطبوعة في النهج .
[ 3 ] كلمه « اذ » را بيشتر مفسّرين به معناى اذاى زمانيّه دانستهاند ، با آنكه ظاهرا اذ تعليليّه است ، يعنى چون موجود معيّنى هدف نظر او نيست ، پس نسبت به همه يكسان بينائى كامل دارد ،
و چون هيچ موجودى ساكن و باقى در جهان نيست و همه متحرّك و رو به زوالند پس يگانه به سر مىبرد . ( مترجم )
[ 91 ]
2 يكتا پرستى ( پايههاى شناخت )
نخستين شالوده و پايه دين معرفت او است ، و كمال معرفتش تصديق به او است [ 1 ] ( يا كامل شدن معرفت نتيجه تصديق به او است ) و كمال تصديق به او ،
شهادت بر يگانگى و توحيد او است ، و كمال توحيدش اخلاص ( در نيت و عمل ) است براى او و كمال اخلاص نفى كردن صفات است از او ، چه هر صفت خود گواه است كه غير از موصوف است و موصوف خود گواه است كه غير از صفت است . بنابر اين ، هر كس خداوند را به صفتى متصف كند او را با چيزى مقارن كرده است ، و چون چيزى را قرين او گرداند ، او را دو حقيقت دانسته ، و چون او را دو حقيقت دانست قابل تجزيهاش گردانيده ، چون قابل تجزيهاش به شمار آورد ، به حقيقتش جاهل شده ، [ چون به حقيقتش جاهل شد ، به او اشاره كرده ] و چون اشاره كرد البته او را محدود كرده است ، و چون محدودش كرد يقينا او را شماره كرده است . و كسى كه گويد « در چيست ؟ » او را در ضمن چيزى قرار داده ، و كسى كه گويد « بر چيست ؟ » محلى را از او تهى فرض كرده است . ( 3 ) بوديست كه از حادثى پديد نيامده ، موجوديست كه از عدم به وجود روى نياورده .
با هر چيزيست بى آنكه قرين يكديگر شوند ، غير از هر چيزيست نه آنكه از هم بركنار باشند . كارگزاريست نه به معناى وسيله حركات و افزار . بيناى ذاتى است پيش از آنكه ديدگاهى از خلقش به سوى او باشد . ذاتا يگانه است زيرا هيچ ساكنى نبوده است كه بدان انس گيرد و از فقدش احساس ترس از تنهائى كند . [ 2 109 ] ( 4 )
[ 1 ] اين جمله و جملههاى بعد ، دو احتمال در معنى دارد : يكى آنكه نتيجه كمال معرفت تصديق است تا آخر ، دوم آنكه نتيجه كمال تصديق معرفت است ، يعنى معرفت بواسطه تصديق به حدّ كمال مىرسد . معناى دوّم به حقيقت نزديكتر است و معناى اوّل به توحيد نيازمند . همانطور كه كمال تصديق اثر توحيد است و كمال توحيد وابسته به اخلاص است ، و اخلاص كل نتيجه نفى صفات .
در اينجا بيان درجات معرفت است و در قسمت بعد تنزّلات شرك را بيان مىكند . كه از توصيف ، يعنى صفاتى زايد بر حقيقت ذات قائل شدن شروع مىشود : توصيف موجب آنست كه حقيقت ذات مركب باشد ، پس دو و قابل تجزيه مىباشد . بنابراين هر دو جزء به يكديگر محتاجند ،
پس [ كسى كه او را تجزيه كند ] ممكن الوجودش دانسته و به حقيقت ذات واجب الوجود جاهل گشته ، و ذات مقدسش را مورد اشاره قرار داده و در رديف ديگر موجودات به شمارش آورده است .
( مترجم )
[ 92 ]