مقدمه آيت اللّه طالقانى
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه الّذي هدانا الى نهج الكمال ، و الصّلوة على محمّد و آله الّذين ببلاغتهم ارشدونا الى خير مآل .
نهج البلاغه پس از قرآن سر چشمه صاف و گواراى معارف الهى است ، همه مسلمانان اين كتاب مقدس را بزرگترين مرجع دينى مىدانند . مفسّرين و مترجمين نهج البلاغه از جهات زيادى اهميت آنرا بيان كردهاند . به نظر ما عظمت اين كتاب از جهت تربيتى بيشتر از جهات ديگر است .
اگر چه لغت تربيت رايجترين لغات است و مفهوم آن از هدفهاى عمومى بشر مىباشد ، ولى حقيقت آن بسيار مرموز و عميق است ، بدين جهت هر كس به حسب محيط فكرى و تربيتى خود معنى و مصداقى براى تربيت معتقد است و راه مخصوصى براى وصول به آن تصور مىنمايد ، هزاران معبد و مركز دينى از دير و كنيسه و مسجد و . . . و هزاران مجمع و مركز تعليمى و كتابخانه و بيشتر تشكيلات اجتماعى در اطراف كره زمين بوده و هست كه همه براى رسيدن به همين مقصود است ، مربيان روحانى و دانشمندان حقيقى و نويسندگان و شعراء و قائدين سياسى كه افكار و آراء و سخنانشان مانند هوا و نور در همه شؤون زندگانى نفوذ دارد و در دسترس همه مردم مىباشد و امواج خطابههاشان آرامش را از فضا سلب كرده همه هدفشان را تربيت بشر مىدانند ، ولى هر يك از اين طبقات براى آن تفسير خاصّى دارند . اگر در معابد ملل مختلف از بودايى و برهمايى و نصرانى و بيشتر مساجد مسلمين و خانقاهها وارد شوى ، شايد عموما تربيت حقيقى را همان انقطاع از خلق
[ 54 ]
و پيوند به حق و اعراض از عالم مادّه و طبيعت تفسير كنند و راه وصول بدان را در آمدن در صفهاى دعا و حلقههاى ذكر و سرودهاى ملكوتى و ستايش خدا و مظاهر خدا و اذكار و اوراد مخصوص بيان نمايند ، كتابها و ديوانهاى شعريشان با زبانها و الحان مختلف به همين امور دعوت مىنمايد ، قائدين سياسى و زمامداران اجتماعى و قانونگذاران مىگويند معناى تربيت خضوع ملل براى مرامها و قوانين موضوعه و قدرت حاكمه است .
لشكركشان و فرماندهان معناى تربيت را روح نظاميگرى مىدانند . بيشتر مردمان فنى تربيت را آشنا شدن به اصول فنى خود تفسير مىكنند ، توده مردم تربيت را عبارت از نظم در كردار و گفتار مىپندارند .
اين معانى و تفاسير از حقيقت تربيت خارج نيست ولى مفهوم جامع تربيت هم نيست ،
تربيت فراهم كردن وسايل رشد موجود زنده است ، هر موجود زنده داراى خواص ذاتى است كه حقيقت آنرا تشكيل داده و آن خواص ذاتى هم چون زنده و متحرك است براى آن كمال ممكنى است . پس آماده كردن وسايل رشد ذاتى اين موجود و رساندن به كمال ممكن تربيت آن است . تربيت نبات آماده كردن وسايل مواد غذايى و حياتى آن است تا خوب نمو كند و بهره دهد و بهره آن كاملتر شود ، حيوان چون علاوه بر نمو و رشد جسمانى ، داراى ميول و غرايز مختلف است كه مجموعا حقيقت آنرا به وجود آورده پس تربيت حيوان نه تنها فراهم نمودن وسايل رشد جسمانى آن است ، بلكه علاوه بر آن ، تربيت ، در حيوان قابل تربيت ،
تنظيم قوى و ميول و خضوع آنها در برابر عقل ما فوق كه تشخيص و اراده انسان است مىباشد ، تا به اراده انسان مثلا حمله كند ، باز ايستد ، پيش رود ، برگردد ، بخورد ، امساك نمايد ، ولى در انسان مبادى و قوايى است بيشتر و قوىتر از آنچه در حيوانات است كه حقيقت انسان مجموع آنها است و اصول آنرا سه مبدأ بايد دانست : مبدأ عقلى كه دوستدار معرفت و فهم حقيقت موجودات و مايل به همه خيرات است ، مبدأ غضبى كه دوستدار سرفرازى و شرافت و تسلط بر ديگران است ، مبدأ شهوى ، كه دوستدار لذات جسمانى و آسايش است ، و براى اينها كارگران و كمك كارانى است كه عواطف مختلف است ، چون ميل و عمل و آثارشان مختلف است معلوم است كه هر كدام از اين مبادى غير از ديگريست و در كشور باطن بيشتر مردم ، ميان اينها براى تسلط كامل و استخدام قوى كشمكشها و جنگهاى مستمريست و چون يكى از اينها مسلّط شد ديگران را براى منظور خود به خدمت وا مىدارد و انسانى كه يكى از اين مبادى بر قواى ديگرش حكومت كند به همان نام نامبرده مىشود : انسان عقلى ، انسان اشرافى ، انسان شهوانى .
وجود اين مبادى براى احراز بقاء است ، بقاى جسم ، بقاى نوع ، بقاى شخصيت
[ 55 ]
حقيقى . ولى اين نتايج آن وقت حاصل مىشود كه تعادل در ميان آنها برقرار گردد و اگر بواسطه ضعف بعضى و قوه بعض ديگر تعادل آنها مختل گرديد ، نتايج منظوره از دست مىرود و بواسطه سركشى و افسار گسيختگى اصل مقاومت ( مبدأ غضبى ) و اصول شهوات پست ، افق عقل تيره مىشود و درست نمىتواند عواقب را تشخيص بدهد و در قضايا قضاوت صحيح بنمايد ، انسان عادل و موزون آن انسانى است كه مبادى معنوى او به موقع و درست وظيفه خود را انجام دهند و دخالت بيجا در كارهاى يكديگر ننمايند . چنين انسانى هم مىتواند به تمام معنى احراز بقاء نمايد و هم از تمام لذات باطنى و ظاهرى درست بهرهمند شود . پس معلوم شد كه حقيقت انسان همان مبادى فعال است كه در يك شخصيت با هم پيوند يافتهاند و باقى عواطف و اعضاء و جوارح ، آلات و ادوات ، براى اجراى مقاصد آنها مىباشند ، و تربيت انسان ايجاد وسايل رشد و هماهنگى ميان همان مبادى است ، و اين مبادى در آغاز سرشت انسان نهفته است ، احتياجات و محيط خارجى متدرجا آنها را بيدار و به فعاليت وا مىدارد . بنابر اين ، تربيت فراهم آوردن محيط مساعد است براى رشد و همكارى آنها ، اگر محيط مساعد براى بعضى از اين مبادى گرديد ، مبادى ديگر يا رشد صحيح ندارند و يا مغلوب و شكست خورده هستند . در محيط شهوانى يعنى محيطى كه منظرهها و شنيدنيهاى آن شهوات پست را بر مىانگيزد ، اصول حب معرفت و حب شرف و مقاومت ناچيز و مقهور است . اين است كه در چنين محيط ، مردمان دانشمند و غيور و مدافع از حقوق ، كمتر تربيت مىشوند . در محيطهايى كه مبدأ مقاومت و اصل غيرت تقويت مىشود ، مانند محيطهاى نظامى و جنگى محض ، هم قدرت مبدأ شهوانى ضعيف است و هم محبت معرفت ، و در محيطهاى علمى محض ، شهوات پست قدرتى ندارد ،
ولى براى مبدأ مقاومت و دفاع از حقوق هم فعاليتى نيست .
چون محرك مبدأ شهوانى حوايج ضروريست ، براى آن ايجاد محيط لازم نيست بلكه بواسطه تأسيس مجامع و وضع قوانين سخت بايد موانع داخلى و خارجى فراهم نمود تا سركشى بيجا ننمايد و عادلانه وظايف خود را انجام دهد ، ولى براى تقويت مبدأ حب معرفت و اصل مقاومت ايجاد محيط لازم است ، چنان محيطى كه مبادى باطنى به اندازه لازم از آن كمك جويند كه بتوانند در حد معين فعاليت كنند ، تا مبدأ حب معرفت و كمال آنقدر كه قدرت دارد پيش رود و به اصول خلقت آشنا شود و به اسرار و رموز مبدأ و معاد سر بكشد و مبدأ حماسى و اصل مقاومت در برابر موانع و مهاجمين به حقوق ، محكم بايستد و ضعف و سستى بر او راه نيابد .
دين حق چون براى تربيت كامل انسانى است تا وقتيكه درست و كامل و بدون زياد و
[ 56 ]
كم اجراء مىشد ، بهترين محيطهاى تربيتى را ايجاد مىنمود و مردمى كه در آن محيط تربيت مىشدند انسان به تمام معنى بودند ، يعنى همه قوى و غرايزشان درست به كار مىافتاد . ده سالى كه در زمان رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) محيط مدينه محيط تربيتى قرآن گرديد ، بزرگترين و جامعترين مردان را تربيت نمود ، از همان شهرى كه هيچ مؤسسه علمى و مدرسهاى در آن نبود و مردمى كه از معارف عصر خود بيخبر بودند و در بنايى كه از چهار ديوار سنگى بدون سقف بالا آمده بود و فرش آن ريگهاى پاك صحرا بود ، صدها مردمى كه آشنا به اسرار مبدأ و معاد و رموز خلقت و در عين حال علماى اجتماع و فرماندهان لشكرى بودند ، خارج شد . صفحات تاريخ شاهد تمام افكار و اخلاق و اعمال آنها است ،
اسرار قرآن را با جان و دل فرا گرفتند و دقيقترين رموز سوق الجيشى را در جنگهاى با دول قديمى روم و ايران به كار بردند و بهترين اجتماعات را فراهم آوردند ، اين بناى ساده كه بعد مسجد ناميده شد ، هم مدرسه فلسفه عالى بود و هم ستاد ارتش و دانشكده حقوق . پس از رحلت رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) بواسطه نبودن سرپرست تربيتى كامل براى مسلمانان و سرعت سيرى كه در فتوحات و لشكركشى گرفته بودند ، متدرجا جنبش علمى و حب معرفت خاموش مىشد و مبدأ حماسى و مقاومت تقويت مىيافت ، و در زمان خليفه سوم بواسطه فتوحات و اموال بىحسابى كه به دست عرب آمد مبدأ شهوانى و حب مال هم به سركشى و تاخت و تاز در آمد . اين بود كه عموم مسلمانان در آن زمان تربيت كامل و جامع قرآن را از دست داده به منتهاى انحطاط دچار شده بودند و از مبادى باطنى همان مبدأ مقاومت و شهوت فعاليت مىنمود و محيط فقط محيط جنگجويى و مال اندوزى گرديد . فقط عده كمى تربيت اوليه را فراموش نكرده از اوضاع ناراضى بودند و آرزوى بازگشت محيط مدينه را داشتند . به اين جهت پس از كشته شدن عثمان ، اين عده با تمام قدرت مىكوشيدند تا محيط حقيقى اسلام را تجديد كنند ، و آنهم ممكن نبود مگر به دست دومين مؤسّس اسلام ،
على امير المؤمنين عليه السلام . به كوشش و همت اين مردان بزرگ و سرپرستى امير المؤمنين با همه مشكلات و مقاومتها چند سالى محيط اولى مدينه در كوفه تجديد شد ولى مردانى كه با سرپرستى امير المؤمنين اين مدينه فاضله را به وجود آوردند بواسطه تجربههاى ممتد و تربيت خصوصى امير المؤمنين تربيتشان كاملتر و عميقتر گرديده بود .
نهج البلاغه نمونه و نماينده حكومت علويست كه حكومت علم و فضيلت است ،
مردمان ناراضى در اين حكومت طبقات اشرافى و شهوانى بودند .
مطالعه دقيق نهج البلاغه ، در برابر چشم و خيال خواننده ، تربيت كامل اسلام را متمثل مىنمايد و در هر صفحه از آن نوعى از منطق امير المؤمنين را مىنگرد كه مربوط به تربيت و
[ 57 ]
تحريك يك قسم از قواى انسانى و تقويت بنيه فضايل معنوى است و به مناسبت منطق و سخن ، در هر قسمت اين كتاب آن حضرت با روحيه و وضع و لباس و محيط خاصّى در نظر جلوه مىنمايد كه شايد شخص بى اطلاع از شخصيت على عليه السلام ، درباره وحدت گوينده آن دچار شك گردد .
گاهى امير المؤمنين با قيافه روشن و چشمان درخشان و جبهه نورانى و جامه كرباسين و رداى ساده و عمامه كوچك در نظر نمايان مىشود كه بالاى منبر جامع كوفه قرار گرفته انبوه مردم در فضاى مسجد تمام چشم به آن حضرت دوخته و گردنها كشيده سخنانى كه از زبان آن حضرت با جملههاى بليغ و كلمات موزون و تعبيرات قوى جاريست چون آهنربا جذب مىنمايند و در صفحات ذهن مىسپارند و در اوراق يادداشت مىكنند . گويى بين روح سخنور و افكار شنوندگان در فضا محيط مغناطيسى به وجود آمده ، حلقههاى موج سخن با حساسترين نقاط ذهن شنوندگان مربوط گشته و آنها را با فكر بلند پرواز گوينده پيوند داده ،
و ارواح آنها را از محوطه مكان مسجد و كوفه و كره زمين هزارها فرسخ بالا برده و ميليونها سال سلسله زمان را به هم پيچيده و همه را به نظر و تماشاى آغاز خلقت زمين و آسمانها وادار كرده هندسه اول نظامات ادوار تكوينى را تحت نظرشان قرار داده گويا مستمعين در آن حال خود را با قوا و ملائكه و كارگران جهان همفكر و همراه مىبينند .
چون عرب مقدمات علمى نداشته و از مدرسههاى آن روز دنيا دور بوده ، انسان تعجب مىكند كه چگونه امير المؤمنين در مطالب مهمه توحيد و معاد و تكوين براى آنها بحث مىنموده است ، ولى اين تعجب برطرف مىشود با توجه بدينكه وضع زندگانى و محيط اجتماعى و جغرافيايى ، عرب را مهيا و مستعد درك هر حقيقتى نموده بود و بواسطه زندگانى ساده و قوت مزاج و پاكى هوا و باز بودن افق و نداشتن محيط اجتماعى راكد داراى هوشى سرشار بود ، آنچه مىشنيد خوب درك مىكرد و در قضايا قضاوت صحيح مىنمود ، اين اشتباه در بيشتر مردم هست كه گمان مىكنند مردمان درس خوانده و مدرسه ديده يا كسانى كه در اجتماعات و شهرهاى بزرگ به سر مىبرند همه چيز را بهتر مىفهمند و در همه مطالب آرائشان از درس نخواندهها و مردمان بيابان و قراء مصابتر است ، اين غروريست به افكار عمومى و محيط اجتماعى و معلومات خاص كه مانند غرور به مال و ثروت انسان را مىگيرد و امور خارج از ذات خود را جزء ذات مىپندارد .
معلومات مخصوص و اخلاق و عادات اجتماعى در روحيه اشخاص محيط خاصى ايجاد مىكند كه متدرجا انسان جز چهار ديوار روحيه خود كه از همان افكار و عادات بالا آمده محيط ديگر را نمىبيند و عمرى از همه چيز و همه جا بواسطه زندان نفسيات خود
[ 58 ]
بيخبر است و گمان مىكند با خبر است ، يا معلومات و عادات خاص مانند شيشههاى الوان است كه روپوش عقل و فطرت آزاد انسان مىشود و انسان همه موجودات را به همان رنگ مىبيند . يكنفر فيلسوف يا فقيه يا مهندس يا عالم طبيعى يا كسى كه در محيط اجتماعى خاص به وجود آمده ، در محيط فكرى و عادى خود وامانده همه عالم را به رنگ محيط مخصوص مىبيند و هر مشكل علمى و عملى را با افكار و معلومات خود مىخواهد از سر راه بردارد ، به عبارت ديگر ، بيشتر مردم به جاى آنكه معلومات را زير پاى عقل گذارند و خود را به سطح بالاترى رسانند ، در ميان معلومات خود وامانده مىشوند و بسا در كوچكترين مشكلات روزانه قدرت تشخيص ندارند .
عرب چون مدرسه و معلومات نداشت و داراى تشكيلات اجتماعى راكد نبود ، پس محيط فكرى و اجتماعى هم نداشت ، بنابر اين افكار و عادات و اخلاقى كه آثار محيطهاى اجتماعى است ، در عرب نبود و پر و بال فكرش به رشتههاى معلومات محدود بسته نشده بود و مغزش بواسطه فشار خيالات و فرضيههايى كه به نام علم هميشه رايج است و يك هزارم آن با واقع و حقيقت مطابق نيست فرسوده نگرديده بود ، به اين جهت پس از رسيدن پرتو وحى ، عقلشان مشتعل شد . به همين علت پس از فتوحات و تماس با ملل متمدن و درس خوانده دنيا حكومت معنوى خود را از دست ندادند ، و در مطالب علمى و سياسى و حقوقى ابتكار داشتند . با توجه به اين حقيقت ، مورد تعجب نيست كه امير المؤمنين بر منبر كوفه مباحث مشكل توحيد و معاد و خلقت را با آن بلاغت سرشار و جملههاى رسا بيان نموده باشد و مردم را با نداشتن مقدمات علمى به نتايج اساسى رسانده باشد ، اگر چه همه آن مردم به كنه مطالب آن حضرت نمىرسيدند ، ولى هر كس فراخور استعداد خود بى بهره نمىماند و بواسطه دلباختگى به بلاغت الفاظ و مطالب آن ، به زودى حفظ مىنمودند و نويسندگان يادداشت مىكردند و به اطفال خود در خانه و مسجد مىآموختند و براى بازماندگان نفيسترين سرمايه مىاندوختند . گاهى امير المؤمنين را بالاى همان منبر مىنگريد كه با بيانات رسا از برابر چشم شنوندگان پردههاى ضخيم زمان را بر مىدارد و آينده دور را بدانان نزديك مىكند و پيشامدهاى هولناك و جنگهاى خانمانسوز و انقلابهاى بزرگ را مىنماياند و آثار نيك و بد اعمال گذشتگان را در آيينه زندگانى آيندگان نشان مىدهد ، و تأثير اعمال و اخلاق را در سعادت و شقاوت ابدى انسان و خطرات پيروى از شهوات و آمال را در تمام مراحل زندگانى تشريح مىكند ، و ادوار خلقت انسان را از ابتداى تكوين و حالات زمان احتضار و ظهور ملكات و اعمال را پس از مرگ و اوضاع و گردنههاى عوالم برزخ و چگونگى حشر عمومى و قيامت كبرى را جزء به جزء بيان مىنمايد .
[ 59 ]
در بعضى از قطعههاى سخنان آنحضرت چون دقت نمايند ، آن امام و خليفه بزرگ را گويا مىنگرند كه بالاى منبر ايستاده و روى پيراهن ، كمربندى از ليف خرما بر ميان بسته و غلاف شمشيرى به پهلو آويخته ، و بر شمشير برهنهاى تكيه كرده ، رنگش بر افروخته و چشمانش مىدرخشد و اندامش مىلرزد ، عبا از يكطرف شانهاش پايين افتاده به دست ديگر نامهاى كه از والى سرحدّى رسيده براى فرماندهان و سربازان خود مىخواند ، كه دستههاى غارتگر دشمن در استحكامات سرحدى رخنه كرده شهرهايى را غارت و از زنان مسلمان و ذمى زيور و لباس ربودهاند ، به اين جهت آنان را به جهاد با دشمن بر مىانگيزد ،
و از سستى نكوهششان مىكند ، مبدأ حماسى و اصل مقاومت را كه در بعضى از مردم كوفه بواسطه تن پرورى ضعيف گرديده با سخنان آتشين تقويت مىنمايد .
در بعضى ديگر از سخنان آن حضرت كه تأمل كنيد ، امير المؤمنين را در پرده تاريك شب مىنگريد كه اركان طبيعت آرام گرفته مردم يكسره به خواب رفتهاند و همه حيوانات حتى حشرات از سر و صدا افتادهاند ، فقط گاهى صداى موج فرات و سرشاخههاى نخلستان كه با نسيم همراز هستند شنيده مىشود ، در آن تاريكى و سكون مطلق فقط قلب عالم و ديده اختران و چشمان على بيدار است كه در ميان درختان يا جامع كوفه ، شبحى از او ديده مىشود ، رو به آسمان ايستاده از يكطرف در انديشه راههاى پرپيچ و خم و عوالمى كه در مسير انسان است مىباشد ، از طرف ديگر ، متوجه سنگينى مسؤوليت سرپرستى و زمامداريست ، اشكش پياپى مىريزد و سينهاش مانند ديگ مىجوشد ، و رازهايى با خداوند جهان دارد و كلماتى با دود سينه از زبانش جاريست .
بسا در همان دل شب با ياران اهل راز خود نشسته در به روى اغيار بسته ، اسرار سلوك و سير نفس و موانع راه را مو به مو بيان مىنمايد و مردم را به حسب اخلاق و اوصاف به دستههايى تقسيم مىكند و عواقب و پايان كار هر دسته را روشن مىنمايد .
در صفحاتى از اين كتاب ، ميدانهاى جنگهاى جمل و صفّين و خوارج منعكس است ،
امير المؤمنين را مشاهده مىكنيد ، لباس جنگ در بر كرده و بر اسبى چابك بر نشسته و شمشيرى چون شعله به دست دارد ، اطراف و دامنههاى جبهه را به سرعت بازديد مىكند و صفوف را مىآرايد و فرماندهان كل و جزء را معين مىنمايد ، و وظيفه هر يك را گوشزد مىكند و دستههاى قلب و جناح و ساق و پشت جبهه را به مراكز خود مىگمارد ، آنگاه بالاى تپه مشرف بر همه لشكر نمايان مىشود و به تمام قامت بالاى اسب مىايستد و شمشير را بالا مىبرد ،
همه لشكر آرام و چشم به فرمان آن فرمانده بزرگ و حركت شمشيرش دارند ، آنگاه كلماتى چون بانگ رعد ولى شمرده به گوش همه مىرسد ، مثلا : « توجّه به پشت جبهه و آخرين دسته
[ 60 ]
دشمن ، و هدف آن خيمه بلند بر افراشته ( يا شتر قوى پيكر ) باشد ، سواره نظام نيزه پهلوى گوش اسب بخواباند ، پياده نظام قدم بر زمين استوار دارد ، دندانها را به هم بفشاريد ،
جمجمه را به خدا سپاريد ، يارى را فقط از خدا طلبيد ، هنگام گرم شدن تنور جنگ غوغا نكنيد ، گوش به فرمان فرماندهان و چشم به جنبش پرچمها ، و دل به ديدهبانى خدا داشته باشيد . . . . » 1 بعضى از صفحات اين كتاب شريف انواع حكومتها و اوصاف امام و خليفه ، و وظايف حكام و مأمورين لشكرى و كشورى و خصوصيات مملكتدارى و حقيقت عدالت اجتماعى و حكومت فاضله را مىنماياند .
سيّد رضى رحمة اللّه عليه نام مناسبى براى اين كتاب اختيار نموده ، اگر چه نظر سيّد بيشتر متوجّه بلاغت و ادبيت اين خطبهها و سخنان بوده ، به همين جهت ، قسمتهايى از خطبهها و سخنان را برگزيده كه از جنبه بلاغت در نظر خود شايان ذكر مىدانسته ، ولى چون راههاى واضح و رسايى اين كتاب به روى انسان باز مىكند و همه نواحى تاريك زندگانى را روشن مىنمايد و به طرف حقايق ثابته با نزديكترين و مستقيمترين راه مىخواند ، به اين جهت هم نام شيواى ( نهج البلاغه ) براى اين سخنان نام جامعى است .
براى معرّفى و آشنايى بيشتر به اهميت اين كتاب و نظر جمع آورنده آن و تاريخ زندگانى و شخصيت برجسته سيّد رضى ، در مقدمه شيخ محمّد عبده ، مفتى و مصلح مصر و سيد رضى رحمة اللّه عليه ، دقت نماييد .
در ترجمه اين كتاب سعى نموديم كه از ترجمه مقيد تجاوز نكنيم و متن عبارات را بدون كم و زياد به قالب زبان فارسى در آوريم و اگر براى توضيح و يا از جهت ترديد در مفهوم به عبارت بيشترى محتاج شديم آنرا با علامت ذكر مىنماييم . اين قدر دقت در اين كتاب لازم است ، اگر چه در بعضى موارد عبارات شيوايى خود را از دست بدهد ، چون اين كتاب پس از قرآن مدرك بزرگ اسلامى است معارف دين پس از قرآن از آن بايد گرفته شود ، و اختلافات مذهبى و مسلكى مسلمانان بوسيله اين كتاب بايد حل شود ، پس بايد چنان ترجمه شود كه اعتبار آن از دست نرود . و خواننده از اصل متن بتواند استفاده نمايد .
توضيحات و ذكر وقايع تاريخى را تا آن جا كه لازم است در پا صفحه مختصرا ذكر نمودهايم .
اين ترجمه فقط براى آشنايى اولى عموم فارسى زبانان است با نهج البلاغه تا به يارى
-----------
( 1 ) خطبه 66 .
[ 61 ]
خداوند شرح و تفسيرى كه با فكر تواناى علامه روحانى حضرت آقاى كمرهاى متدرجا طبع و نشر شده و مىشود آشنايى كاملتر به حقايق آن را فراهم گرداند . [ 2 ]
راز بگشا اى علىّ مرتضى
اى پس از سوء القضا ، حسن القضا
يا تو واگو آنچه عقلت يافته است
يا بگويم آنچه بر من تافته است
از تو بر من تافت ، چون دارى نهان ؟
مىفشانى نور چون مه بى زبان
از تو بر من تافت ، پنهان چون كنى ؟
بى زبان چون ماه ، پرتو مىزنى
ليك اگر در گفت آيد قرص ماه
شبروان را زودتر آرد به راه
از غلط ايمن شوند و از ذهول
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بىگفتن چو باشد رهنما
چون بگويد شد ضيا اندر ضيا
چون تو بابى آن مدينه علم را
چون بگويد شد ضيا اندر ضيا
چون تو بابى آن مدينه علم را
چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جوياى باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له كفوا أحد
مولانا جلال الدين محمّد بلخى
« دفتر اوّل ، ص 73 س 17 كلاله خاور »
قرار بود شرحى موضوعى بر نهج البلاغه بوسيله آية اللّه ميرزا خليل كمرهاى و آية اللّه طالقانى تدوين شود ، يك يا دو جزء آن در موضوع جنگ شرح و منتشر شد ، ولى اثرى از دنباله مطلب در دست نيست .
[ 6362 ]