چنين چيزی نيست ، به خاطر اين نيست ، برو . میرود و رجز میخواند ، كشته میشود . اباعبدالله رفت به بالين اين مرد، در آنجا دعا كرد ، گفت خدايا در آن جهان چهره او را سفيد و بوی او راخوش گردان ، خدايا او را با ابرار محشور كن ( ابرار ، مافوق متقين هستند، « ان كتاب الابرار لفی عليين »( 1 ) خدايا در آن جهان بين او و آلمحمد ، شناسايی كامل برقرار كن . آن يكی ديگر ، رومی است ( ترك همگفتهاند ) وقتی از روی اسب افتاد ، اباعبدالله خودشان را رساندند بهبالين او . اينجا ديگر منظره فوق العاده عجيب است . در حالی كه اين غلامدر حال بیهوشی بود ، يا روی چشمهايش را خون گرفته بود ، اباعبدالله سراو را روی زانوی خودشان قرار دادند و بعد با دست خود خونها را از صورتش، از جلوی چشمانش پاك كردند . و در اين بين كه حال آمد ، نگاهی بهاباعبدالله كرد و تبسمی نمود . اباعبدالله صورتشان را بر صورت اين غلامگذاشتند كه اين ديگر منحصر به همين غلام است و علی اكبر ، درباره كسديگری ، تاريخ ، چنين چيزی را ننوشته است ، « و وضع خده علی خده » ( 2 )يعنی صورت خودش را بر صورت او گذاشت . او آنچنان خوشحال شد كه تبسمكرد : فتبسم ثم صار الی ربه ( رضی الله عنه ) ( 3 ) .
پاورقی : 1 - سوره مطففين آيه . 18 3 و 2 - بحار الانوار ج 45 ص . 30 |