كه تقريبا يك شبانه روز ، از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند ،فاصله زمانی داشت . حضرت ، در خيمه نشسته و عدهای از اصحاب همراهايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند يا اباعبدالله ! ما خبریداريم ، اجازه میدهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يامیخواهيد در خلوت به شما عرض كنيم ؟ فرمود : من از اصحاب خودم چيزی رامخفی نمیكنم ، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوئيد . يكی از آن دو نفرعرض كرد : يا ابن رسول الله ! ما با آن مردی كه ديروز با شما برخورد كردولی توقف نكرد ، ملاقات كرديم ، او مرد قابل اعتمادی بود ، ما او رامیشناسيم ، هم قبيله ماست ، از بنیاسد است . ما از او پرسيديم در كوفهچه خبر است ؟ خبر بدی داشت ، گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه بهچشم خود ديدم كه مسلم و هانی را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را درحالی كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند ، در ميان كوچه و بازارهای كوفهمیكشيدند . اباعبدالله ( ع ) ، خبر مرگ مسلم را كه شنيد ، چشمهايش پراز اشك شد ولی فورا اين آيه را تلاوت كرد : « من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا ( 1 ) در چنين موقعيتی ابا عبدالله ( ع ) نمیگويد كوفه را كه گرفتند ، مسلمكه كشته شد ، هانی كه كشته شد ، پس ما كارمان تمام شد ، ما شكست خورديم، از همينجا برگرديم . جملهای گفت كه رساند مطلب چيز پاورقی : 1 - سوره احزاب ، آيه . 23 |