برای اجازه گرفتن پيش حضرت میآمدند ، حضرت به نحوی تعلل میكرد ، مثلداستان قاسم كه مكرر شنيدهايد ، ولی وقتی كه علی اكبر میآيد و اجازهميدان میخواهد ، فقط سرخودشان را پائين میاندازند . جوان روانه ميدان شد: نوشتهاند اباعبدالله در حالی كه چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفتهبود ، ثم نظر اليه نظر آئس ، ( 1 ) به او نظر كرد مانند نظر شخصنااميدی كه به جوان خودش نگاه میكند . نا اميدانه نگاهی به جوانش كرد ،چند قدمی هم پشت سر او رفت ، اينجا بود كه گفت خدايا ! خودت گواهباش كه جوانی به جنگ اينها میرود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيهتراست . جملهای هم به عمر سعد گفت ، فرياد زد بطوری كه عمر سعد فهميد :« يا بن سعد قطع الله رحمك » (2) خدا نسل ترا قطع كند كه نسل مرا از اينفرزند قطع كردی . بعد از همين دعای اباعبدالله ، دو سه سال بيشتر طولنكشيد كه مختار عمر سعد را كشت و حال آنكه پس از آن پسر عمر سعد درمجلس مختار شركت كرده بود ، برای شفاعت پدرش . سر عمر سعد را آوردنددر مجلس مختار در حالی كه روی آن پارچهای انداخته بودند ، آوردند وگذاشتند جلوی مختار ، حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش . يك وقت بهپسر گفتند آيا سری را كه اينجاست میشناسی ؟ پاورقی : 1 - اللهوف ص . 47 2 - اللهوف ص 47 ، مقتل علی اكبر ( مقرم ) ص 76 ، مقتل الحسين مقرمص 321 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 30 ، بحار الانوار ج 45 ص 43. |