شده و اسب را داخل آب برده است به طوری كه آب به زير شكم اسب رسيدهو ابوالفضل میتواند بدون اينكه پياده شود ، مشكش را پر از آب بكند .همينكه مشك را پر از آب كرد ، با دستش مقداری آب برداشت و آورد جلویدهانش كه بنوشد ، ديگران از دور ناظر بودند ، آنها همين قدر گفتهاند ماديديم كه ننوشيد و آب را ريخت . ابتدا كسی نفهميد كه چرا چنين كاری كرد. تاريخ میگويد : فذكر العطش الحسين ( 1 ) عليه السلام يادش افتاد كهبرادرش تشنه است ، گفت شايسته نيست حسين در خيمه تشنه باشد و من آببنوشم . حالا تاريخ از كجا میگويد ؟ از اشعار ابوالفضل ، چون وقتی كهبيرون آمد ، شروع كرد به رجز خواندن ، از رجزش فهميدند كه چرا ابوالفضلتشنه آب نخورد ، رجزش اين بود :
پاورقی : 2 و 1 - ينابيع الموده ج 2 ص 165 ، بحارالانوار ج 45 ص . 41 |