است ، شادمانی است . طفلی در گوشهای از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت . اينطفل پيش خودش شك كرده كه آيا اين كشته شدن شامل من هم میشود يا نه .از طرفی حضرت فرمود تمام شما كه در اينجا هستيد ، ولی ممكن است من چونكودك و نابالغ هستم مقصود نباشم . رو كرد به اباعبدالله و گفت : ياعماه ! عمو جان ! و انا فی من قتل ؟ آيا من جزء كشته شدگان فردا خواهمبود ؟ نوشتهاند اباعبدالله در اينجا رقت كرد و به اين طفل كه جناب قاسمبن الحسن است ، جوابی نداد . از او سؤالی كرد ، فرمود : پسر برادر ! تواول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم ، اول بگو :« كيف الموت عندك »؟ مردن پيش تو چگونه است ، چه طعم و مزهای دارد ؟عرض كرد : « يا عماه احلی من العسل » ، از عسل برای من شيرينتر است .تو اگر بگويی كه من فردا شهيد میشوم ، مژدهای به من دادهای . فرمود بلهفرزند برادر ، « اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم » ولی بعد از آنكه به دردسختی مبتلا خواهی شد ، بعد از يك ابتلای بسيار بسيار سخت . گفت خدا راشكر ، الحمد لله كه چنين حادثهای رخ میدهد . حالا شما ببينيد با توجه بهاين سخن اباعبدالله ، فردا چه صحنه طبيعی عجيبی به وجود میآيد . بعد ازشهادت جناب علی اكبر ، همين طفل سيزده ساله میآيد خدمت اباعبدالله درحالی كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است ، اسلحهای به تنشراست نمیآيد . زرهها را برای مردان بزرگ ساختهاند نه برای بچههای كوچك. كلاه خودها برای سرافراد |