نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
نتيجه يكم هدف بعثت چنانكه از چند آيه فوق روشن ميشود ، تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه است . در اين قبيل آيات توجه به اين نكته ضروريست كه حكمت با تلاوت آيات الهى و آشنائى با كتاب تدوينى و تكوينى تلازم دارند ، يعنى حكمت آن معرفت والا است كه بدون آشنائى با آيات خداوندى و كتاب امكان پذير نيست . و اين يك مطلب كاملا ضروريست كه ماداميكه انسان از چهره واقعى جهان و انسان اطلاعات شايسته نداشته باشد ، از ارزشها و عظمتهاى آندو نيز اطلاعى نخواهد داشت .
بنا بر اين ، حكيم از ديدگاه اسلام عبارتست از انسان آشنا با جهان و
-----------
( 1 ) البقره آيه 269 .
-----------
( 2 ) آل عمران آيه 164 .
-----------
( 3 ) النحل آيه 125 .
[ 339 ]
انسان به اضافه مشاهده حكمت در دو قلمرو مزبور همراه با عمل سازنده در وجود خويشتن و ديگران . ملاحظه ميشود كه حكيم با فيلسوف بمعناى اصطلاحى آن ، قابل مقايسه نيست . فيلسوف اگر جنبه حرفهاى نداشته و اگر تحت تأثير اصول پيش ساخته قرار نگيرد ، بزرگترين كارى كه انجام ميدهد ، شناخت نمودها و روابط جهان و انسان در يك كل مجموعى است و كارى با اعماق سطوح آن دو و ابعاد ارزشى و هدفى آن ندارد . البته بايد دانست كه تفكيك حكيم و فيلسوف از يكديگر به آن معنى نيست كه هر كس فيلسوف ناميده شد ،
حتما نبايد حكيم باشد ، چنانكه مقصود از حكيم آن كس نيست كه ارتباط علمى با نمودها و روابط جهان و انسان نداشته باشد ، بلكه منظور اينست كه متفكران جهان بين بر دو نوعند : نوعى از جهان بينان قناعت به شناخت نمودها و روابط جهان و انسان در يك كل مجموعى مينمايند . نوعى ديگر از جهان بينان هستند كه به اضافه شناخت مزبور چهره آيتى انسان و جهان را نيز در مييابند و با اين دريافت در مجراى گرديدنهاى مثبت قرار ميگيرند .
و در كتب فلسفه و تاريخ فلسفهها هر دو اصطلاح فيلسوف و حكيم را در هر دو نوع بكار ميبرند ، ولى دو نوع از جهان بينى كه متذكر شديم نبايد با يكديگر مخلوط شوند .
نتيجه دوم حكمت ، نعمت بزرگ خدادادى است كه در نتيجه تلاشهاى مخلصانه در راه معرفت و عمل ، از الطاف و عنايات الهى به انسان داده ميشود . آيه شماره 3 اين نعمت را خير كثير ناميده است . ممكن است اين سئوال مطرح شود كه در اين آيه خداوند ميفرمايد :
يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ ( حكمت را بهر كس بخواهد ميدهد ) .
پاسخ اين سئوال با توجه به ماده مشيت در همه مشتقاتش مانند شاء ،
يشاء روشن ميشود . اين كلمه در همه مشتقاتش آن اراده و خواست خداوندى است كه زمينه و آمادگى خواسته خداوندى را خود انسان با اختيار خود بدست
[ 340 ]
آورده است . مثلا كسى كه بجهت خود باختن در برابر تمايلات و هوى و هوسها آماده گمراهى و انحراف است ، قوانين حاكمه در جهان هستى كه جلوهگاه مشيت او است ، مورد بهره بردارى گمراه و منحرف در راهى كه پيش گرفته است ،
خواهد بود . همينطور كسانيكه ميخواهند در اين دنيا به خيرات و كمالات برسند و در اين راه دست به تلاش و گذشت و فداكارى ميزنند ، قوانين حاكمه در جهان هستى مورد بهره بردارى اين جويندگان خيرات و كمالات قرار خواهد گرفت .
نتيجه سوم آيه شماره 5 دعوت به راه خدا را كه از حقايق و واقعيات عبور ميكند ، بوسيله سه نوع ابراز حقيقت بيان ميكند :
نوع يكم حكمت ، و چنانكه در همين مبحث ملاحظه كرديم ، عالىترين معرفت و آشنائى با واقعيات حكمت است . دعوت بوسيله حكمت براى كسانى مؤثر است كه از منطق و خرد و عشق به واقعيات برخوردار باشند و حد اقل اين آگاهى را داشته باشند كه دليل و برهان صحيح واقعيتها را نشان ميدهد و صميميت و صدق گفتار و انديشه دعوت كننده بوسيله حكمت ، مشعلى پر فروغ فرا راه جوينده واقعياتست .
نوع دوم پند و ارشاد نيكو ، كسانيكه توانائى درك حكيمانه حقايق را ندارند ، از اين نوع دعوت برخوردار ميگردند . مسلم است كه پند دهنده و ارشاد كننده بايد از آگاهى بآنچه كه ميخواهد بعنوان پند و ارشاد براى مردم عرضه كند ، برخوردار باشد و خود از عدالت و تقواى ارشاد و وعظ بهرهمند باشد .
نوع سوم جدل بطريق احسن ، نه براى محكوم ساختن طرف و بدست آوردن پيروزى كه متأسفانه در جدلبازيهاى معمولى ديده ميشود و نه با هر وسيلهاى كه پيروزى جدل كننده را تضمين نمايد ، اگر چه بر حق نباشد . و ميتوان گفت :
اينگونه جدل در حقيقت همان اثبات مدعا با برهان و دليل روشن است ، زيرا مقصود از جدل بطريق احسن محكوميت محض و پيروزى محض نيست ، بلكه روشن شدن واقعيت است كه « حيات معقول » آدمى را تأمين نمايد .
[ 341 ]