نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
نتيجه يكم هنگاميكه حقايق و واقعيات از عنايت و لطف الهى بوسيله پيامبران و حكماى انسان شناس به مغزها و روانهاى خاك نشينان سرازير ميشود ، در حقيقت نور الهى فضاى جامعه را بوسيله وصول آن حقايق و واقعيات روشن ميسازد . كتمان و پوشاندن آن نور وقيحترين خيانت به انسانها و بيشرمانهترين مبارزه با مشيت الهى است . اينست علت مورد لعنت بودن پوشانندگان حقيقت و طرد آنان از بارگاه خداوندى و از طرف انسانها . هيچ تهديد و ارعابى مانند لعنت خدا و لعنت انسانهائى كه « حيات معقول » آنان مورد مشيت
-----------
( 1 ) البقره 283 . اين مضمون در موارد زير نيز آمده است : البقره آيه 89 و 101 و 146 و آل عمران آيه 70 و 71 و الرعد 37 و النحل آيه 83 و الشورى آيه 14 .
-----------
( 2 ) النحل آيه 24 و 25 .
[ 169 ]
خداوندى است ، وجود ندارد . معناى لعنت دور گشتن از رحمت خداونديست كه رسوائى ابدى را بدنبال دارد . هيچ تفاوتى ندارد كه پوشانيدن واقعيات بعلت سود مادى باشد ، يا خودخواهى محض يا انحصار طلبى . . . محروم ساختن خود و ديگران از واقعيتها مبارزهاى است با مشيت خداوندى و ظلمى است بر انسانها نا بخشودنى ، زيرا دور كردن انسانهائى كه براى برقرار ساختن ارتباط با واقعيات و بهره بردارى مثبت از آنها آفريده شدهاند ، در واقع نوعى از اخلال به حيات آنان ميباشد كه مخالف خواسته خداونديست .
نتيجه دوم كفاره اين گناه نابخشودنى پس از اصلاح درون و بازگشت بسوى خدا بيان آن واقعياتست كه از روى نابخردى مخفى داشته و مردم را از آنها محروم نموده است . محروم ساختن مردم از ضرورتها و مزاياى واقعيات يك گناه شخصى نيست كه فقط ظلم به خويشتن باشد ، اين ظلم بر مردم است كه جبران آن جز مرتفع ساختن و منفى نمودن آن حجابى كه ميان واقعيات و مردم انداخته است ، نميباشد و باصطلاح فقهى اين حق بطور مستقيم حق الناس است كه هيچ توبهاى جز جبران خود آن حق اثرى ندارد ، اگر چه هر حق الناسى مستلزم حق اللّه است كه توبه واقعى ميتواند فقط اين حق را جبران نمايد .
نتيجه سوم در دنيا هيچ معاملهاى پستتر از آن نيست كه حقيقتى در برابر سود پشيز قرار داده شود . اگر عظمت و ارزش حقيقت براى يك انسان خردمند روشن شود ، آنوقت مىفهمد كه هيچ يك از امتيازات زندگى دنيوى نميتواند بعنوان قيمت در برابر آن قرار بگيرد . اگر در نظر داشته باشيم امير المؤمنين عليه السلام براى اينكه حقيقتى را نپوشاند ، زمامدارى همه كشورهاى اسلامى را طرد كرد . در داستان شورائى كه عمر براى تعيين خليفه مقرر كرده بود ، در آن شورى عبد الرحمن بن عوف كه در صورت تساوى آراء ميتوانست تكليف خلافت را يكسره كند ، خطاب به امير المؤمنين نموده و گفت : « من با تو بيعت ميكنم بشرط اينكه عمل به قرآن و سنت پيامبر اكرم و
[ 170 ]
روش دو زمامدار گذشته نمائى امير المؤمنين دو شرط اول را پذيرفته و شرط سوم را نپذيرفت و فرمود و اما سيرة . . . فلا با اين كلمه « نه » حقيقت درونى خود را آشكار ساخت در صورتيكه با منطق ماكياولى ميتوانست بگويد : بله ،
اين شرط سوم را هم مىپذيرم ( حقيقتى را كه در درونش بود مخفى ميكرد و خلاف آنرا ابراز ميكرد ) و سپس با انواعى از حيلهگريها پذيرش خود را تأويل و توجيه مينمود .
نتيجه چهارم اين تبهكاران كه حقيقت را از مردم پوشانيده و آنرا اسطوره و افسانه قلمداد كردهاند ، گناهان همان مردم ساده لوح را كه فريب دادهاند ،
در آغاز ابديت بدوش خواهند كشيد .