( آيات قرآنى سيستم تفكر و موضوعات مورد تفكر را باز گذاشته است )
نتيجه پنجم : يكى از دلايل اعجاز قرآن مجيد اين است كه سيستم تفكر و موضوعاتى را كه براى تفكر بر نهاده مىشوند ، باز گذاشته و بهيچ وجه آنها را محدود نساخته است . شرط و محدوديتى كه در قرآن مجيد و ديگر منابع اسلامى آمده است ، اينست كه متفكر بايد از هر گونه غرض ورزى و خود بينى و تخيلات پا در هوا و اصول تقليدى و لذت پرستى در تفكرات اجتناب نمايد و موضوعى را كه براى تفكر انتخاب مىنمايد ، بايد طورى انتخاب شود كه امكان بررسى و تفكر در آن وجود داشته باشد . با مراعات اين دو شرط كه عقل سالم و منطق قانونى لزوم آنرا تأكيد ميكند ، هيچ قيد و بند و شرط ديگرى براى تفكر و موضوع تفكر در اسلام وجود ندارد . لذا اگر فرض كنيم كه در آينده نوعى سيستم و روش تفكر بوجود بيايد كه راه تازهاى را براى ارتباط با واقعيات پيش پاى انسانها بگستراند ، حتما اين سيستم و روش بايد مورد بهره بردارى قرار بگيرد . بنا بر اين هر موضوعى كه براى انسان قابل طرح باشد ،
با ملاحظه « الاهم فالاهم » كه خود قاعده عقلانى است ، با هر سيستم و روش فكرى كه ميتواند ارتباط صحيح ميان انسان درك كننده و موضوع مفروض برقرار بسازد ، بايد مورد بررسى قرار بگيرد . در نتيجه باز بودن سيستم و بىشرط بودن روش فكرى در اسلام بوده است كه از فارابى گرفته تا ابن رشد و ابن سينا و عمر بن ابراهيم خيامى [ 1 ] و ابن مسكويه و بهمنيار و ابو ريحان بيرونى و
[ 1 ] عمر بن ابراهيم خيامى فيلسوف و رياضى دان صاحب كتاب مصادرات اقليدس ، جبر و اختيار ، تكليف ، نوروزنامه و سلسله موجودات در خلقت و غير ذلك كه ضمنا چند
[ 272 ]
ابن خلدون و شهاب الدين سهروردى و مؤلفان اخوان الصفا و جلال الدين محمد مولوى و ميرداماد و صدر المتألهين و خواجه نصير طوسى و شيخ سيد حيدر آملى و دهها امثال اين متفكران و حكما تفكرات متنوعى را در زمينه جهان بينى اسلامى ابراز نمودهاند . روش فكرى هر يك از اين متفكران و حكماء و سيستم ارتباط او با جهان و انسان و ماوراى طبيعت باضافه مشتركاتى چند ،
با داشتن خصوصياتى معين تفسير و توجيه جهان بينى را بطور عام بعهده گرفته است . يكى با روش و سيستم مشائى وارد ميدان شناخت شده است ، ديگرى از ديدگاه اشراقى بجهان نگريسته است آنديگرى با نگرش علمى محض جهان را براى خود مطرح نموده است . شخصيتى ديگر هستى را از ديدگاه عرفان مورد شناخت قرار داده است . . . . و همه اينان از زمينه اصلى اسلام تجاوز ننمودهاند ، باين معنى كه هر يك از آنان متفكر اسلامى است ، بدون اينكه سيستم و روش فكرى اسلام منحصر در وى بوده باشد . ما وقتى كه به تنهائى جلال الدين محمد مولوى را در نظر ميگيريم ، مىبينيم با اينكه اين متفكر بزرگ صد در صد در مسير مكتب اسلام حركت مىكند ، از هر گونه سيستم و روش فكرى از حكماى هند گرفته تا پراگماتيسم امروزى ، نمونههاى بسيار با اهميت از آنها را در كتاب مثنوى در جريان ميگذارد . [ رجوع شود به مولوى و جهان بينىها در مكتبهاى شرق و غرب ] اين امتياز شگفت انگيز كه در مكتب اسلام ديده مىشود ، ناشى از آنست كه اسلام انسان را با همه استعدادها و نيروها و ابعادش در برابر همه جهان با همه سطوح و ابعادش قرار داده و دستور به برقرار ساختن رابطه صحيح ما بين اين دو قطب مينمايد . اسلام هيچ عينك خاصى براى جهان بينى بر چشم آدميان نميزند ، چنانكه هرگز
رباعى فارسى و چند بيت عربى در بيوفائى دنيا دارد . و اسناد آن رباعيات پوچ گرايى ( نيهيليستى ) باين فيلسوف صحيح نيست ، زيرا با نظر به تفكرات علمى و فلسفى كه اين فيلسوف داشته است ، رباعيات پوچ گرايى تناقض روشن با آن تفكرات دارد .
[ 273 ]
جزئى معين يا بعدى مشخص از جهان را براى درك و تصرف در آن منحصر نمىسازد . اسلام اين سه اصل را ( 1 خدا 2 نظارت او بر جهان هستى و وجود رابطه ميان او و انسانها بوسيله عقل و وجدان و پيامبران 3 ابديت ) بر مبناى طبيعت پايدار انسانى مقرر ميدارد . شاخههاى اين اصول مانند اوصاف خداوندى ( عدل و علم و قدرت . . . ) و رهبرى انسانها بجهت ارتباط كامل با اصول مزبوره همان مقدار مربوط به طبيعت پايدار انسانى است كه اصول اوليه اسلام براى لزوم پذيرش اين پنج اصل عينك خاصى به انسان تحميل نمىكند ، بلكه با اين اصول بينائى درونى او را تكميل و نافذ مينمايد كه بتواند موفق به يك تفسير عقلانى درباره جهان بينى بوده باشد . اين حقيقت را هم ناديده نگيريم كه احساس سنگينى براى پذيرش اين اصول كه در بعضى مردم بوجود ميآيد ، نه بدانجهت است كه اصول مزبوره سيستم و روش فكرى انسان را محدود و مشروط مىسازد ، بلكه براى فرار از احساس تعهد و تكليف انسانى است كه با پذيرش اصول مزبوره حتمى است .