نتايج آياتى كه در اين مبحث مطرح شده است
نتيجه يكم بدانجهت كه تذكر به آيات الهى و درك آنها مستلزم جدى
-----------
( 1 ) القلم آيه 15 و المطففين آيه 13 .
-----------
( 2 ) الانفال آيه 31 .
-----------
( 3 ) النحل آيه 24 .
[ 158 ]
گرفتن زندگى و جستجوى هدف نهائى آن و همچنين مستلزم زير پا گذاشتن هواهاى نفسانى و تعديل خود محورى و كوشش در راه بدست آوردن آرمانهاى معقول زندگى است و مسلم است كه اين فعاليت ما با خود محورى و خود كامگى سازگار نيست و احتياج به تحمل مشقتها و گذشت از لذايذ دارد ، پس براى ناديده گرفتن آيات الهى چه بايد كرد ؟ هيچ ، فقط بايد گفت : اين آيات اساطير و افسانههائى هستند كه بر پايههاى اساسى استوار نميباشند اين انسانهاى اسطوره گرا و افسانه پرست كه در اسطوره و افسانه خود كامگى و خود محورى غوطهورند ، با كمال آزادى استعداد واقعيابى را از دست ميدهند تا حديكه اگر ساعتى با آنان براى تحليل و تركيب موجوديت خودشان بنشينى و به گفتگو بپردازى ، خواهيد ديد كه پس از پاسخهاى سطحى به چون و چراهاى شما ، خود را هم تجسمى از اسطوره و افسانه تلقى خواهند كرد . مگر حقيقت جز اينست كه وقتى يك انسان بخود اجازه ميدهد كه واقعيت جهان و نظم و قانون آن را و ارتباط خود را با آن جهان اسطوره مىپندارد ،
خود را نيز آگاهانه يا نا آگاه اسطوره ميداند و با تمامى بى اعتنائى با اين اسطوره بودن در واقعيات هستى اظهار نظر ميكند
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
مولوى نتيجه دوم اين تجسم يافتگان اسطوره و افسانه ميگويند : اين سخنان كه پيامبران ميگويند ، بقدرى ساده است كه ما هم آنها را ميدانيم و اگر بخواهيم ما هم مثل آن سخنان را ميتوانيم بگوئيم اين نابخردان نمىفهمند كه عشق به خود كامگى و خود محورى است كه نميگذارد بفهمند كه سخنان پيامبران نه از آنجهت ساده و سهل است كه اساسى ندارند ، بلكه از آن جهت است كه سخنان پيامبران نشان دهنده آدرس جانهاى آدميان است كه آدميان آشنائى بسيار نزديك با آن دارند ، و فقط لجاجتها و هوى پرستىها و خود محوريها است
[ 159 ]
كه خطوط اين آدرس بسيار روشن را تاريك و درهم و برهم نموده است . مگر كار پيامبران جز بيدار كردن فطرت اصلى و استعدادهاى موجود در انسان چيز ديگريست ؟ قطعى است كه وقتى پيامبر ميگويد :
وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى اَ لاَّ تَعْدِلُوا اِعْدِلُوا 1 ( و شما را عداوت قومى از عدالت ورزيدن باز ندارد و به ارتكاب گناه وادار نكند ) هر عاقلى ميتواند با اندك مراجعه به عقل و وجدان خود ، اين مختص مطلق بودن عدالت را دريابد كه اجراى عدالت بقدرى دقيق و حساس است كه نخست طرف خصومت را تحليل ميكند و فقط آن جهت را بر كنار مينمايد كه خصم با آن جهت ظلم كرده و مستحق كيفر است ( كه خود همين كيفر هم بايد از روى عدالت باشد ) بعبارت ديگر دشمنى يك حالت روانى خاصى است كه ميان چند نفر روى عواملى بروز ميكند و اين دشمنى نميتواند به مطلق بودن عدالت استثنائى بزند . درك اين معنى نه به فلسفههاى مشائى و اشراقى و رواقى نياز دارد و نه محتاج به صدر المتألهين و هگل شدن ميباشد . پس آن عقايد و تكاليف را كه پيامبران آنها را تبليغ ميكنند ، اساسىترين واقعيات جهان و انسان است كه نيازى به اصطلاح بافى و سخنان پر پيچ و خم دارد . البته عمل تحليل و تجزيه جهان و انسان و شناخت تركيبى آن يكى از اساسى ترين وظائف انسانى است كه پيامبران با تأكيد تمام روى آن اصرار ورزيدهاند .