شناختهاى اشراقى
گروهى از بررسى كنندگان در مسائل معرفت و علم منكر شناختهاى اشراقى شده و گروهى ديگر از درك آن ، اظهار ناتوانى نمودهاند . بدون اينكه آن را منكر شوند . گروههاى فراوانى از ارباب اديان و عرفاء و حكماء و رياضت كشان و آن دسته از اخلاقيون كه ريشههاى اخلاق را در سطوح عميق شخصيت ميجويند ، كه بقول ابن سينا و شهاب الدين سهروردى ( شيخ اشراق ) رو به عالم ما وراى طبيعت است . حتى بعضى از روانشناسان و محققان در وضع روانى انسانها نيز چنين شناختى را تأييد كردهاند . بهر حال عدهاى از عظماى معرفت و پيشتازان علم و آگاهىهاى بشرى از وجود شناختهاى اشراقى اطلاعات قابل اهميت بدست ميدهند . بعنوان نمونه مولانا جلال الدين با آنهمه
[ 76 ]
علم گرايى و روش عقلانى و منطقى و حسى در شناخت واقعيات كه او را در رديف اول متفكران قرار ميدهند ، در مواردى فراوان از كتاب مثنوى و ديوان شمس و درسهايى كه گفته و فرزندش در كتابى بنام « فيه ما فيه » جمع آورى نموده و همچنين در مجالس سبعه ، شناخت اشراقى را گوشزد كرده است . بلكه در موارد زيادى تصريح كرده است كه اگر علوم حاصله از حواس و عقل نظرى و منطق رسمى خالى از شناختهاى اشراقى باشد ، بى مغز و فقط براى سود جوئى در رو بناى زندگى معمولى و شناختهاى سطحى درباره انسان و جهان به درد مىخورد .
بهر حال براى توضيح اين نوع شناخت ، نخست بايد تا حدودى با هويت آن آشنائى پيدا كنيم و ببينيم آنانكه شناختهاى اشراقى را اثبات مىكنند چه ميگويند و آنانكه منكر هستند منظورشان چيست . از مجموع ملاحظاتى كه درباره پديده اشراق گفته شده است ، ميتوان يك مفهوم كلى را بعنوان شناخت اشراقى براى بررسى مطرح نمود . اين مفهوم كلى عبارتست از تابش واقعيت بر ذهن آدمى بدون احتياج به مقدمات حسى و انديشههاى رسمى . اين مفهوم عالىتر از حدس و استشمام است كه در مباحث گذشته مطرح نموديم . و ميتوان گفت : اشراق عبارتست از نوعى روشنائى ذهن مانند روشنائى فيزيكى كه به اجسام مىتابد و آنها را روشن مينمايد . بلكه آن روشنائى كه خود موضوع دريافت شده بوسيله اشراق مانند كانون نور ، به پيرامون خود روشنائى پخش مينمايد . بعنوان مثال : شناخت اين واقعيت كه عالم هستى معناى بزرگى را در بر دارد ، نوعى اشراق است كه ما فوق حس و انديشه رسمى است ،
اگر چه حس و انديشه درباره عالم هستى ، از عوامل آمادگى ذهن براى پذيرش اشراق مزبور مىباشد . همچنين احساس اينكه هر جزئى از عالم هستى در بوجود آوردن آهنگ كلى هستى دخالت ميورزد ، يك احساس اشراقى است .
دريافت جمال و جلال در جهان هستى كه درك ضرورت گرايش به آن دو را
[ 77 ]
نيز در بر دارد ، يك دريافت اشراقى است . درك اينكه جهان هستى با آدمى سر و كارى دارد و هم لحظات زندگى او در يك محاسبه محض عدالت ميگذرد ،
يك درك اشراقى است . بطور كلى احساس آن ابعاد والاى جهان و اجزاى آن كه بطور مستقيم از راه حس و انديشه امكان ناپذير است احساسى است اشراقى .