عامل يكم قيافه حق بجانب كلمه علم ،
مخصوصا پس از شروع نهضت ( رنسانس ) در مغرب زمين كه از اواخر قرن هيجدهم و سرتاسر قرن نوزدهم و نيمه اول قرن بيستم به اوج خود ميرسد . بطورى كه فضاى مغرب زمين و آن قسمت از مشرق زمين كه بجهت خود باختگى پيشتازانش از آن فضا تنفس مىكردند ، از كلمه دانش و دانشمند ، مه آلود شده بود . چماق تكفيرى كه از علم پرستان علم زده ( بدون اينكه حقيقت علم براى آنان واقعا تفسير شده باشد و بتوانند يك نوار مرزى حقيقى ميان دو قلمرو علم و غير علم بكشند ) بر مغز انسانهاى ژرف نگر فرود ميآمد ، هولناكتر و كشندهتر از آن چماق تكفيرى بود كه از تفتيش عقايد ارباب كليسا بر مغز دانشمندان قرون وسطى و اواخر آن قرون فرود ميآمده زيرا ارباب كليسا كه عقايد دانشمندان را تفتيش ميكردند ، آنان را انسانهائى مىدانستند كه عقايدشان قابل تفتيش بود و بايد آن عقايد را تفتيش نمود ، و خود اين تفتيش اثبات مىكند كه آنها باين عقيده بودند كه آن انسانهاى مورد تفتيش ممكن است عقايد صحيح ( در منطق آنان ) داشته باشند و ممكن است عقايد آنان باطل بوده باشد . [ 1 ] در صورتيكه فضائى را كه علم پرستان علم زده بوجود آورده بودند ، انسانهائى را كه در علم پرستى ترديد داشتند و يا تفسير توجيه صحيحى براى علم از آن علم پرستان مطالبه مينمودند گويا آنانرا اصلا انسان نمىدانستند تا به سخنان و دلايل آنان گوش فرا بدهند .
[ 1 ] البته مقايسه دو چماق تكفير معنايش آن نيست كه تفتيش عقايد خوبست ، بلكه بالعكس ،
اين يك كار بسيار نا بخردانه ايست كه ضررهاى فراوانى بدنبال داشته است .
[ 124 ]
زيرا كلمه علم خدائى محسوس شده بود كه كمترين ترديد در واقعيت يا تفسير و توجيه آن مساوى كفرى نابخشودنى بود حتى شما حق نداشتيد بپرسيد كه آقايان علم پرستان ، هيچ مىدانيد كه اين دو مفهوم ( علم و پرستش ) تناقضى لا ينحل در بر دارد كه خود نابود كننده علم است ؟ اگر حقيقتى واقعا جنبه علمى دارد ، بگذاريد با همان جنبه علمىاش انسان را بخود جلب نمايد ، چرا و بكدامين علت از احساسات و عواطف خود مايه گذارى ميكنيد و علم را تا سر حد مطلق ميرسانيد ، مگر علم و نسبت ( روش يا مكتب علمى ) تناقض گوئى نيست ؟ وقتى كه شما مىگوئيد : اين يك حقيقت علمى است ، در واقع ادعا مىكنيد كه اين حقيقت با داشتن همه شرايط علمى صد در صد روشن و مطابق واقع است . اگر واقعا چنين است كه شما ادعا مىكنيد ، چرا آنرا به صورت مكتبى در آورده و حرف نسبت ( ) را به آخرش مىچسبانيد كه معنايش اينست كه آن حقيقت داراى مقدارى روشنائى علمى است و بقيه آن را با عقيده و گرايش به مفهوم تجريدى علم اشباع و روشن مىسازيم و ميگوئيم :
آن حقيقت علمى است ؟ بعنوان مثال اگر شما ميگوئيد : طرز تفكرات دكارت ، يا هگل علمى است ، چرا ميگوئيد كارتيزيانيسم و چرا ميگوئيد هگليانيسم مگر ميتوان گفت : « مكتب 2 زيادتر از 1 ايسم .
بهر حال يك عامل اساسى افزايش نمايش علم بر علوم واقعى قيافه حق بجانب و پرستش نا آگاهانه علم بود كه فضاى دوران اخير را فرا گرفته بود ، طبيعى است كه در چنين فضائى هر كسى كه مىخواهد سود جوئى خود را اشباع نمايد و پاسخ مثبت به خود خواهىهايش بدهد ، خود را به اظهار علم و گرفتن قيافه دانشمندى مجبور مىبيند و فقط كافى است كه بگويد : « علم امروزى چنين مىگويد » ، « گذشت دوران خيال بافى و اوهام پردازى » ، با اين دعاوى محتويات كتاب يا سخنرانى و تدريس ، علمى محض مىگشت . بدين ترتيب طبيعى است كه همه كتابخانهها و دانشگاهها و محافل پژوهشها پر از علم نمائى
[ 125 ]
خواهد بود ، در صورتيكه محتويات علمى محض آنها كه واقعا واجد شرايط علمى باشند ، در برابر واقعيات بسيار اندك است .