آنجا كه شناختهاى فرضى و نظرى رنگ علم را مات ميكنند
براى كسانى كه يك برداشت واقعى از قانون صد در صد علمى ندارند ،
و هر مسئلهاى را كه در كتابهاى علمى و جهان بينى و يا در آموزشهاى شفاهى درباره آن دو مىبينند ، قانون علمى تلقى ميكنند ، خطرى بالاتر از اين وجود
[ 44 ]
ندارد كه هرگز نخواهند توانست قوانين علمى را از فرض و نظر و احتمال تفكيك نموده هر يك از آنها را بطور صحيح ارزيابى نمايند . علم براى اين گونه ذهنهاى بلا تكليف مساوى با كتاب است ، يعنى هر چند صفحهاى را كه بهم دوخته شده است ، تجسمى از علم تلقى خواهند كرد و هر جملهاى را كه از دهان يك گوينده متظاهر به علم بيرون بيايد ، علم تلقى خواهند نمود مخصوصا اگر محتويات كتاب و جملات ابراز شده موافق هدف گيريهاى آرمانى با اصول پيش ساخته بررسى كننده بوده باشد 1 . اينان همه سطور كلمات كتاب و الفاظ گوينده را بهترين قالبها براى محتوياتى كه در ذهنشان جايگير شده و به آنها عقيدهمند گشتهاند ، تلقى ميكنند . اينجانب در طول سى سال مطالعات و بررسيها چه در نوشتهها و چه در مباحث شفاهى با اين پديده بطور خيلى فراوان روبرو شدهام . بعنوان مثال : بعضىها را ميديدم كه يك عده اصول را براى عرفان گرايى حرفهاى يا عرفان گرايى با هدف گيرى لذت روانى محض مطرح ميكند و روى آنها چنان اصرار جدى ميورزد ، كه گوئى آن قضايا و مسائل واقعيتهائى هستند كه اگر كسى در آنها ترديدى روا بدارد ، بوئى از علم و معرفت و عرفان نبرده است ، در صورتيكه آنها يك عده فرض و نظرهايى براى نوعى از پديدههاى جالب روانى بودند كه هيچ راهى براى اثبات آنها و لو بوسيله شهود و ذوق عرفانى وجود ندارد اما همين فرضها و نظرها چنان آنانرا اقناع كرده بود كه نه تنها ميبايست همه كس آنها را بپذيرد ، بلكه اگر جهان و انسان پرده از روى خود برميداشت و به آنان ميگفت : اشتباه ميكنيد ، قطعا آنان واقعيتهاى جهان و انسان را تكذيب و تخطئه مىنمودند . اينگونه عرفان گرايى حرفهاى بدون ترديد رنگ واقعى عرفان مثبت را مات مىكند و ميتواند عامل قوى براى اعراض هر انسان علاقهمند به معرفت بوده باشد . يكى از بهترين نمونههاى فرضيهاى كه رنگ علم را مات كرده است ، مسئله تحول
-----------
( 1 ) اين گونه تلقى در علوم نظرى و در علوم انسانى مخصوصا فراوان ديده ميشود .
[ 45 ]
انواع ( ترانسفورميسم ) است كه بدون ثبوت علمى قطعى در دوران اخير با درخشندگى خاصى كه هوادارانش به آن بخشيده بودند در قلمرو علم وارد گشته است . شايد بتوان گفت : در اين مسئله هزاران كتاب و مقاله نوشته شده و سپس بوسيله دانشمندان ديگر بحالت فرضيه ثابت نشده برگشته است .
پىيرروسو در [ تاريخ صنايع و اختراعات ص 19 ] چنين مىگويد : « شايد تكرار اين موضوع بيفايده باشد كه اين حادثه عظيم كه در تاريخ كره زمين اهميت قطعى دارد ، براى هميشه در لفاف ضخيمى از اسرار پوشيده ميماند و شايد كيفيت آن هيچوقت بر ما معلوم نشود . اينقدر مىدانيم كه اكثريت ديرين شناسان آنرا به حد اقل يك ميليون سال قبل يعنى به ابتداى عهد چهارم معرفت الارضى منسوب مىسازند . جديدترين اكتشافات در ديرين شناسى نوع بشر بجاى آنكه تاريخ اين موضوع را بر ما روشن سازد معلوم مىدارد كه مبادى آدمى بسيار پيچيده و مبهم است و اين ابهام تاكنون در حال افزايش است . اكتشافات جديد بجاى پيشرفت ساده و يك جهتى كه سابق بر اين به تصور در مىآوردند ، شاخههاى متعدد و متباعدى را معلوم مىسازد كه يك چند بيش و كم بوجود آمدند و زيستند و نابود شدند و فقط يك سلسله از آنها باقى مىماند كه ابتدا منجر به هوموساپيانس يا انسان عاقل و سپس بشر امروزى مىگردد . سابق بر اين ديرين شناسى چنين تعليم مىداد كه بشر امروزى از شجره آدمهاى ميمون شكل يا پيته كانتروپ است كه در نتيجه تكامل تدريجى ابتداء آدم « نه آندرتال » سپس آدم « كرومانيون » را بوجود آورد . امروزه بعد از اكتشافات وسيع و متعدد در اروپا و آسيا و آفريقا معلوم شده است كه فسيلهائى كه بدست آمدهاند ، متعلق به سلسله واحد و مشخصى نيستند ، بلكه لا اقل به چهار سلسله متفاوت تعلق دارند و اجداد ما ، يعنى در واقع « انسان عاقل » كرومانيون ، نه آدم « نه آندرتال » است و نه « آدم هايدلبرگ » و ما نه از اخلاف آدمهاى ميمون شكل « پيته كانتروپ » هستيم و نه از آن « آدم چينى »
[ 46 ]
يا « سينانتروپ » اجداد واقعى ما از سلسلهاى ما قبل انسان عاقل مىباشند كه فسيلهاى آن مطلقا نا معلوم و ناشناس است » اين مسئله در جهان بينىها و مكتبها رواج و رونقى فراوان دارد . همچنين اشخاصى را مىبينيم كه به بينشهاى كانت يا هگل چنان دل باختهاند كه حتى در آنموارد كه خود فيلسوفان با احتياط و توسل به فرض و نظر برگذار كردهاند ، اينان با يقينى شگفت انگيز آن موارد را هم علم محض تلقى نمودهاند مخصوصا با نظر به اين اعتراف بسيار خردمندانه كه « ما جهان هستى را آنچنانكه براى ما مىنمايد براى شناخت مطرح مىكنيم » [ 1 ] ارزش فكرى اين مقلدان ( كاسه داغتر از آش ) بخوبى روشن مىگردد .
اين عاشقان دلباخته نه بعنوان اينكه بهتر از جهانشناسان مورد علاقه خود فهميدهاند ، بلكه بعنوان علاقهمند به جهان بينى آنان ادعاى علم و واقعيت مينمايند بهرحال اميدواريم دانش پژوهان طعم حياتى انديشه را بچشند و نهايت دقت را در تفكيك فرض و نظر از واقعيتها و قوانين علمى مبذول ندارند ، البته اين خطر كه فرض و نظر رنگ علم را مات ميكند ، براى آن دسته از متفكران كه در مسائل مربوط ، واقعيات علمى را از احتمالات و فرض و تئورى تشخيص ميدهند ، يا وجود ندارد و يا بسيار اندك است . اين خطر جدى در مسير رهروان ابتدائى و متوسط قرار گرفته است . بنظر ميرسد مرتفع ساختن اين خطر چنانكه بعضىها گمان ميكنند ، امكان ناپذير نيست ، باين ترتيب كه هر كتاب و اثرى كه درباره علوم نظرى و جهان بينىها نوشته ميشود ،
[ 1 ] اگر چه همه همت و اراده متفكران اينست كه جهان را آنچنانكه هست ، بشناسند و در اين جهانشناسى از ناحيه حواس و موضع گيرىهاى خاص خود ، دخالتى در اين شناخت دخالت نورزند ، ولى اين همت و اراده طبيعى به تموج محض در درون آنان قناعت ميورزد . جمله فوق اگر چه الفاظ صريح همه جهانشناسان نيست ، ولى براى محققان مطلع از ارزيابى جهانشناسان درباره تفكرات خود ، كاملا روشن است كه مفاد و مفهوم جمله فوق با اشكال گوناگون در آثار جهانشناسان وجود دارد .
[ 47 ]
فهرستى براى شمارش فرضيهها و نظرههايى كه در آن كتاب و اثر آمده است ،
ترتيب بدهند ، اگر چه كار دشواريست ، ولى محال بنظر نميرسد .