فهم برين در شناخت
حقيقت اينست كه محققان درباره معرفت و شناخت در دوران معاصر ،
توجهى به پديدههاى بسيار با اهميت در ذهن بشرى نمىنمايند ، مخصوصا كسانى كه فقط بعد ماشينى ذهن را مطرح كرده ، بقيه ابعاد آن را يا منكر مىشوند و يا با يك كلمه ابهام انگيز « متافيزيك » بالاى قفسه كتابخانهها مىگذارند و بدين ترتيب شعاع تموجات فكرى انسانها را درباره اينگونه پديدهها قطع مىكنند .
و اين همان تفريط گرايى بشرى است كه پس از افراطها بروز مىكند . در دورانهاى گذشته بعد طبيعى و ماشينى مغز آدمى ناديده گرفته مىشد ، در دوران ما هم بعد اخلاق و نيروهاى والاى ذهنى طرد شده است . اين افراط و تفريط در قلمرو روانشناسى گذشته و حاضر نيز بخوبى ديده مىشود . روانشناسى در گذشته بقول استاد باروك « سر بى تن » بوده است ، امروزه روانشناسى « تن بى سر » است كه هر چه پيش مىرويم اجزاى اين « بدن بى سر » يا روش تجزيهاى به اجزاء محدودتر تقسيم و تجزيه مىشود و هر جزئى در آزمايشگاه مخصوص بخود مورد بررسى و تحقيق قرار مىگيرد . وحدت مجموع اين تن بى سر متلاشى مىگردد و اگر بهمين تجزيه و متلاشى شدن قناعت مىشد و ادعاى انسان شناسى كه هر يك از جزء شناسان ادعا مىكنند ، نمىكردند ، اميدى بر پيشرفت در انسان شناسى ميرفت ، زيرا ضرورت انسان شناسى بعنوان يك واحد متشكل و منسجم با وحدت روانى ، خود محرك مغزهاى رشد يافته براى بررسى و
[ 58 ]
تحقيق آن واحد ميباشد ، بشرط آنكه جزء شناسان رنگ اين ضرورت را مات نكنند . بهر حال فهم برين براى مغزهاى رشد يافته كه بطور ناب در واقعيات مىنگرند ، پديده نا شناخته نيست . اين عامل شناخت نه در ميان حلقههاى زنجير قوانين و تجريدهاى منطقى رسمى فشرده مىشود و نه در بيابان بى سر و ته خيال و پندار مانند گردبادهاى زودگذر و بى اساس طلوع و غروب مىكند .
فهم برين عبارتست از بهره بردارى كاملا صحيح از واقعيات با ديد مشرفانه بدانها و دريافتن واقعيات مانند دريافت شئون هويت خود ذات كه در علم حضورى ( خود هوشيارى ) فقط امكان پذير مىگردد . براى توضيح معناى « فهم برين » اين مثال را در نظر مىگيريم : يا برقرار شدن ارتباط مستقيم با واقعياتى كه در برابر ذهن نمودار گشته است ، وجود آن واقعيات را مىبينيم و لمس مىكنيم و مىتوانيم انعكاسهاى نسبى از آن واقعيات را در ذهن خود در يابيم ،
و مىتوانيم با به فعاليت انداختن نيروهاى مغزى متنوع آن منعكس شدهها را بشكل قوانين و كليات و انتزاعيات در آوريم . در اين جريانها شناختهاى گوناگونى در ذهن ما بوجود مىآيند مانند شناخت منطقى ، شناخت حدسى ،
فعاليتهاى تجريدى و غيره . باضافه فهمهاى حاصل از اين شناختها ،
فهم ديگرى داريم كه شبيه به مشاهده معلومات پالايش شده در درون مىباشد ، بعنوان مثال : واقعيت زمان نه بعنوان يك امتداد خاص در ذهن كه از تماس ذهن با حركات بوجود مىآيد ، و نه بعنوان خود حركت و غير ذلك ، بلكه يك هويت از زمان پالايش شده از خصوصيات عينى و ذهنى و مختصات دالانى كه ميان آن دو وجود دارد . اين هويت خيالى محض و غير مربوط به واقعيت نيست ، بلكه آن هويت اصيل است كه از واقعيت گرفته شده و از كارگاه پالايش مغزى وارد درون شده و مانند مقدارى از جوهر خالص رنگ است كه با حل شدن در مايعات ، آنها را رنگ آميزى مينمايد ،
ولى هويت خود را از دست نمىدهد . عدالت و زيبائى در فهم برين غير از
[ 59 ]
شناخت پديدهها و خصوصيات و قوانين معمولى آن دو مىباشد . بلكه همانطور كه گفتيم : ورود اين واقعيات در فهم برين ، چهره پالايش شده آنها را بهمان نحو قابل مشاهده و دريافت درونى مىسازد كه مشاهده خود و پديدههاى آن ،
در خود هشيارى ( علم حضورى ) .