1 معرفت
اين كلمه در علوم و فلسفهها مفهومى بسيار وسيع و گسترده دارد كه شامل انواعى از شناختهاى علمى و ادبى و هنرى و جهان بينى مىباشد . هر يك از انواع آن شناختها اصطلاحات مناسبى براى خود دارد كه ميتواند بازگو كننده هويت آن شناخت بوده باشد و بكار بردن كلمه معرفت در آن موارد ، براى استفاده از يك مفهوم آشنا با اذهان مردم است .
ما غير از آن انواع شناختها ، نوعى شناخت بالخصوص داريم كه مخلوطى است از دانش و شناخت همه جانبه واقعيت ، با يك روشنائى درونى از ارتباط با آن واقعيت . اين شناخت را ميتوان معرفت ناميد : بنابراين وقتى كه ميگوئيم : فلان متفكر داراى معرفت درباره انسان است ، منظور اينست كه شناختى كه آن متفكر درباره انسان دارد ، يك شناخت محض و يك جانبه نيست ، بلكه متفكر مفروض انسان را از ابعاد مختلف با روشنائى درونى كه حاصل از ارتباط با هويت و ابعاد و مختصات انسانى است ، ميشناسد روشنائى درونى كه ارتباط با واقعيت بوجود ميآيد ، در نتيجه تلاش اختيارى براى كسب چنان شناختى مىباشد . لذا شناختهائى كه با جبر حسى و ذهنى و سود جوئى و خود خواهى بوجود ميآيد ، بمرحله معرفت نمىرسد . البته چنانكه
[ 116 ]
گفتيم بحث ما در تعريف لفظ معرفت نيست ، بلكه مقصود ما بيان نوعى از شناخت عالى است . اين شناخت عالى با تلاشهاى پيگير و آزادانه بوجود ميآيد ، هر اصطلاحى كه براى اين معنى مناسب باشد . ميتوان بكار برد .