عامل دوم ضعف نفس بيش از حد كه قرار گيرندگان در برابر ادعا كنندگان علم از خود نشان ميدهند .
اين ضعف نفس و خود باختگى در برابر چماق تكفير علم پرستان ممكن است به نا توانى طبيعى مستند باشد . يعنى اشخاص بى اطلاع از علم و انگيزهها و نتايج آن با آگاهى به اينكه مديريت زندگى انسانها وابسته به علم بمعناى عمومى است ، يك نوع شكست طبيعى در برابر علم در خود احساس ميكنند و نميتوانند بپرسند علم چيست ؟ قدرت علم كدامست ؟
ابعاد مثبت و منفى يعنى چه ؟ . . . و ممكن است ضعف نفس و احساس شكست در برابر علم مستند به مالكيت اقوياى قدرت پرست بر علم بوده باشد ، يعنى اقوياى قدرت پرست علم را مانند ديگر وسائل و ابزار در اختيار خود گرفته ،
در راه وصول به خواستههاى خودشان آنرا مورد بهره بردارى و توجيه قرار بدهند ، تا آنجا كه مردم بيطرف وقتى كه كلمه دانش و دانشمند را ميشنوند احساس ميكنند كه بايد تحت سلطه قرار بگيرند ، زيرا حق بطور مطلق با دانش و دانشمند است و نميتوانند در ذهن خود بطور صحيح تحليل نمايند كه اگر دانش و دانشمند واقعا دانش و دانشمند است يعنى نشان دهنده واقعيت است ، هرگز نميتواند ذاتا براى وصول به سلطه گرى فعاليت كند و اينكه دانش و دانشمند حق است ، مربوط به همين ارائه واقعيت است . و اگر دانش و دانشمند بوسيله قدرت پرستان خودكامه توجيه شود و ابزار و وسائل يكه تازى آنان در ميدان خودخواهى و تنازع در بقاء گردد ، نه تنها حق نيست ، بلكه پديدهايست كه عامل كشتن حقها و واقعيتها خواهد بود .