انديشه در مشيت و فعاليت خداوندى به اختلال انديشه ميانجامد و جدلبازى در آن دو به انكار خويشتن منتهى ميگردد
آيات و احاديثى كه از تفكر در ذات خدا و شئون ذاتى خداوندى جلوگيرى كرده است ، خيلى فراوان است ، بطوريكه هيچ جاى ترديد نميماند در اينكه تفكر در ذات خدا و شئون ذاتى او كاملا ممنوع است . اين آيات و احاديث يك حكم تعبدى را تذكر نميدهد ، بلكه با مختصر آگاهى و تعقل منطقى روشن ميشود كه حكم ممنوعيت در مسئله مزبور كاملا منطقى و عقلائى است .
توضيح اينكه عقل انسانى و انديشههاى وى همواره واحدها و قضايائى را كه براى كار و فعاليت خود انتخاب مىكنند ، چيزهائى هستند كه بوسيله حواس و دستگاههاى كمكى حواس و مختصات ذهنى درك شدهاند و نميتوانند بيان كننده ذات اقدس ربوبى و شئون ذاتى او بوده باشند :
به بينندگان آفريننده را
نبينى مرنجان دو بيننده را
خرد گر سخن برگزيند همى
همان را گزيند كه بيند همى
فردوسى گروهى زياد از فلاسفه و حكماء و جهان بينان شرقى و غربى نه تنها به اين حقيقت اعتراف نموده و مىگويند : انديشههاى رسمى و عقل نظرى كه بر مبناى پديده شناسى فعاليت مىكنند ، نمىتوانند درباره ذات و شئون خداوندى به نتيجه صحيح برسند ، بلكه با نظر به دلايل كاملا قانع كننده و رضايت بخش ميگويند : حتى انديشه و عقل نظرى از نفوذ به پشت پرده نمودها و پديدههاى جهان نيز نا توان است :
هر چه عارض باشد آنرا جوهرى بايد نخست
عقل بر اين دعوى ما شاهد گوياستى
اين سخن را در نيابد هيچ و هم ظاهرى
گر ابو نصرستى و گر بو على سيناستى
مير فندرسكى
[ 144 ]
انديشه و عقل ميگويد : آنچه كه وابسته است ، قطعا احتياج بوجود طرفى دارد كه آن چيز وابسته بآن مستند باشد ، اما حقيقت آن طرف چيست ، نه ميتوان از ماهيت آن چيز وابسته درك كرد و نه از رابطه وابستگى ، مگر از جنبه استعداد كه در علت براى بوجود آوردن معلول وجود دارد مثلا با درك حرارت ميتوانيم بفهميم كه منبع و علتى براى اين حرارت وجود دارد كه استعداد بوجود آوردن حرارت را دارا مىباشد ، اما واقعيت و ذات آن علت چيست ؟ ما جز همان شناخت ناقص كه روشنگر استعداد علت براى بوجود آوردن معلول خاص است ،
چيز ديگرى نمىدانيم تا آنگاه كه با خود علت ارتباط برقرار كنيم .
همانطور كه كانت اصرار ميورزد كه ما جز پديدهها و روابط اشياء را درك نمىكنيم و « واقعيت براى خود » قابل درك براى ما نمىباشد ، مولوى نيز مىگويد :
عقل را خط خوان اين اشكال كرد
تا كند تدبيرها را در نورد
بالاتر از اين ، چه كسى مىتواند ادعا كند كه ما در شناخت جهان ، بدون واسطه و بطور مستقيم خود واقعيتها و پديدهها را درك مىكنيم ؟ ما ، در امتداد تاريخ جهان بينى از لائوتسه چينى و فارابى گرفته تا نيلز بوهر و ارباب مكتبهاى فلسفى ديگر مىشنويم ، كه « ما در نمايشنامه بزرگ وجود هم بازيگريم هم تماشاگر » حواس و دستگاه كمك حواس و ذهن و انواع موضع گيريها در منتقل ساختن واقعيتها و پديدهها به كارگاه انديشه و تعقل ما كم و بيش با كيفيتهاى مختلف دخالت ميورزند ، با اينحال چگونه مىتوانيم ادعا كنيم كه ما بدون كمترين تصرف در واقعيتها آنها را محض و خالص و ناب درك مينمائيم ؟ آيا تا كنون عقل نظرى توانسته است پاسخ اين سؤال را بدهد كه دليل حاكميت مطلقه عقل در قلمرو شناخت چيست ؟ ممكن است عقل نظرى بگويد : دليل حاكميت مطلقه من در قلمرو شناخت ، مشاهده شما است ، شما مىبينيد كه همه قوانين علم و جهان بينى را من تنظيم ميكنم . اين منم كه هدفها و وسيلهها را تنظيم
[ 145 ]
مىكنم ، اين منم كه كلياتى را از جزئيات انتزاع مىكنم و شناختهاى كلى را در اختيار شما ميگذارم و غير ذلك . پس بنا بر اين :
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از روى رو متاب
مولوى بسيار خوب ، آقاى آفتاب ، ميتوانى بر اين سؤال ما پاسخ بدهى كه بوجود آورندگان اين همه نظرات و عقايد و مكتبهاى متضاد در طول تاريخ در جوامع بشرى همه و همه بر تو استناد مىكنند و صفحه تاريخ را با تكيه بر تو كه خود را آفتاب ناميدهاى با خون و خونابه رنگين كرده و :
هر كسى آرد به قول خود دليل از سوى تو
در ميان بحث و نزاع و شورش و غوغاستى
[ 1 ] همه و همه بر تو استناد مينمايند ؟ وقتى به سراغ ارسطو ميرويم و ميگوئيم :
با كدامين دليل ميگوئى : هيولا وجود دارد ؟ ترا برخ ما ميكشد : « عقل » بر ميگرديم به سراغ منكران هيولى ميرويم ، آنان نيز نام نامى ترا بميان ميآورند : « عقل » با حمايت گران تنازع در بقا به بحث و گفتگو مىنشينيم ، چماق ترا بر سر ما فرو ميآورند : « عقل » با هواخواهان تعديل قدرتها به مصاحبه مىنشينيم ، ترا تكيهگاه خود قرار ميدهند : « عقل » از بدبينان به طبيعت بشرى دليل مىخواهيم ،
ما را بتو حواله مىكنند ، . « عقل » به خوش بينان به طبيعت بشرى روى ميآوريم ،
چهره آفتابى ترا نشان ميدهند : « عقل » از آنانكه اصالت را به فرد نسبت ميدهند ،
دليل مىپرسيم ، با قاطعيت تمام ما را به تو ارجاع مىكنند : « عقل » ميرويم بسراغ مكتب اصالت اجتماع كه ضد اصالت فرد است و از آنان براى ادعائى كه ميكنند ، دليل مطالبه ميكنيم ، آنان نيز ترا پيش ميكشند : « عقل » مكتب متوسط هم كه ميگويد : نبايد يك جانبه قضاوت
[ 1 ] مصرع اول در اصل چنين است : « هر كسى آرد بقول خود دليل از گفتهاى » ما بمناسبت موضوع بحث « از سوى تو » آورديم .
[ 146 ]
كرد و بايد گفت : هر يك از فرد و اجتماع داراى دو بعد است ، با نظر به يكى از آن دو اصالت ، و با نظر به بعد ديگر فرعى و تبعى ميباشد . اگر جرئت بخود داده بگوئيم : چرا ؟ مسلما اين مكتب هم بر تو تكيه خواهد كرد : « عقل » با مشاهده اين بحرانهاى معرفتى و تناقض در شناختها است كه از مدتها پيش از دست تو فرياد ميزنند كه :
از رهبرى عقل بجائى نرسيديم
پيچيدهتر از راه بود راهبر ما
آزمودم عقل دور انديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
او ز شر عامه اندر خانه شد
او ز ننگ عاقلان ديوانه شد
عقل سر تيز است و ليكن پاى سست
ز انكه دل ويران شدست و تن درست
عقل بند رهروانست اى پسر
آن رها كن ره عيان است اى پسر
آقاى آفتاب عزيز ، اگر روشنائى ادعائيت چشمانم را خيره نكند ،
يك عرض مختصرى هم دارم كه ميخواهم بخدمتت بگويم : كه در امتداد پر پيچ و خم تاريخ كار تو خدمت بر انسانهاى خود محور بوده است ، نميخواهم بگويم : تو براى خدمت خود محوران ساخته شدهاى و اين كار را عمدا و از روى غرض ورزى انجام ميدهى ، بلكه مىخواهم بگويم : تو در استنتاج 4 از 2 2 هيچ تفاوتى ميان آن مغز كه از فرمول مزبور خدمت به حيات انسانها را منظور مىكند و آن مغز كه ميخواهد حيات انسانها را با داس خود خواهى درو كند ، نمىگذارى و چون اكثريت اسف انگيز انسانها از شير خود خواهى بريده نمىشوند و محورى جز خود خواهى نمىشناسند ، در نتيجه تو همواره در استخدام اين اكثريت قرار گرفتهاى . تا كنون اين قدرت از تو ديده نشده است كه ماكياولى و توماس هابز و چنگيز و گاليگولا را مورد سرزنش قرار داده بگويى درك من درباره 4 2 2 براى تيز كردن شمشير شما نبوده است ، بلكه درك من براى موفق ساختن انسانها به « حيات معقول » مىباشد . با اينحال ،
و با آنهمه افراط گريهايى كه در باره تو انجام گرفته است ، ما حقيقت را رها
[ 147 ]
نخواهيم كرد ، و به بيمارى تفريط گرى مبتلا نخواهيم گشت . اى عقل توئى بهترين ميزان صحت و بطلان انديشههاى ما ، ولى در قلمرو خاص خودت .
اى عقل توئى عالىترين وسيله انتزاع و تجريد كليات ، ولى در ميدان خاص كار خودت . اى عقل توئى بهترين و ضرورىترين تنظيم كننده شرايط استدلال منطقى و رياضى ما ، ولى در همين استعداد مخصوصى كه دارا مىباشى .
اين خود باعث شرمسارى فكر بشرى است كه با ديدن عظمت كارى كه بعهده گرفتهاى ،
بدون اينكه تو خود رضايت داده باشى ، حاكميت مطلق در معرفت و شناخت را بتو بخشيدهاند با اين وصف چگونه مىتوان حاكميت عقل نظرى را آنقدر وسعت داد كه برود ذات و شئون ذاتى خداوندى را با اين گونه اصطلاحات متداول : جزئى و كلى ، مصداق و مفهوم ، جوهر و عرض ، علت و معلول ،
بسيط و مركب ، كوچك و بزرگ ، وسيله و هدف ، نزديك و دور ، پيدا و نهان ، صورت و معنى و ضد و مماثل و مخالف و نقيض و غير ذلك مورد بررسى و شناخت قرار بدهد ؟ همه ما ميدانيم كه اين اصطلاحات هر اندازه هم با معانى والا و تجريد شده از جهان طبيعت و مختصات حسى و ذهنى منظور شوند ، بالاخره ريشههاى اصلى آنها بهمين طبيعت و مختصات حسى و ذهنى وابستهاند و نمىتوان ذات اعلاى ربوبى و شئون آنرا با اين معانى مقايسه نموده و به شناخت صحيح در اين مسئله نائل شد و سپس شئون ذاتى و فعاليت او را با چون و چرا مسئول قرار داد ، براى همين بوده است كه :
ايزد پرستان سوختند از آتش عشق
اوراق بحث و دفتر چون و چرا را
قمشهاى الهى در اينجا ممكن است گفته شود : كه بنا بر اين ، نبايد اصلا درباره خدا فكرى كرد و بايد از انديشههاى عميق در جهان هستى كه آيات اوست اجتناب ورزيد پس اين همه دستور اكيد قرآن و احاديث و عقل سليم و وجدان به خدا جوئى و خدا يابى و تفكر و تدبر در دو جهان آفاق و انفس ( برونى و درونى )
[ 148 ]
براى چه صادر شده است ؟ پاسخ اين سؤال روشن است . اولا ما نمىخواهيم مطلبى را كه صائب تبريزى ميگويد :
چشم در صنع الهى باز كن لب را ببند
بهتر از خواندن بود ديدن خط استاد را
بپذيريم و بگوئيم : فقط بايد به تماشاى جهان قناعت ورزيد و نبايد بخواندن و تحقيق سطور و كلمات اين كتاب بزرگ پرداخت ، زيرا در حدود هفتصد آيه در قرآن با بيانات مختلف و هزاران حديث دستور به شناخت انسان و جهان و تدبر و تفكر در آنها ميدهد ، همچنين آيات و احاديث و جوششهاى اصيل روحى ما اصرار به خدا جويى و خدايابى ميورزند . حتى خداوند عالم ملكوت را در همين دنيا براى ابراهيم خليل ( ع ) نشان مىدهد :
وَ كَذلِكَ نُرى اِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ 1 ( و همچنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان ميدهيم ) .
بلكه خداوند متعال همه انسانها را به دريافت و درك ملكوت آسمانها و زمين تشويق نموده و ميفرمايد :
اَوْ لَمْ يَنْظُروُا فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْئىٍ 2 ( آيا در ملكوت آسمانها و زمين و در آنچه كه خدا آفريده است ننگريستهاند ) مقصود از ملكوت نمودها و روابط فيزيكى محض آسمانها و زمين نيست ،
بلكه منظور فروغ تابناك عظمت و جلالى است كه بر عالم طبيعت مىتابد [ 1 ] و اين گونه نگرش احتياج به تفكر و مطالعه عالى درباره خلقت دارد . بلكه مىگوئيم : آنچه كه بعنوان منطقه ممنوعه معرفى شده است ، عبارتست از
[ 1 ] احتمال اينكه مقصود از ملكوت عالم فرشتگان و ارواح كامله باشد ، بعيد بنظر ميرسد زيرا سؤال متوجه همه انسانها است كه ميتوانند با اين بعد جهان ارتباط بر قرار نمايند .
-----------
( 1 ) الانعام آيه 57
-----------
( 2 ) الاعراف آيه 185
[ 149 ]
پشت پرده نمودها و اجزاء عالم طبيعت كه بخواهيم با شناختهاى محدود حاصله از حس و انديشه مستند بهمين عالم طبيعت ، در آن وارد شويم . پس اين ممنوعيت مطلقه نيست ، بلكه ممنوعيتى ناشى از نارسايى ابزار و وسائل ورود به آن منطقه است . مگر امير المؤمنين ( ع ) نفرموده است :
لم اعبد ربّا لم أره ( من خدائى را كه نديده باشم نپرستيدهام ) مگر همين امير المؤمنين نفرموده است :
لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا [ 1 ] ( اگر پرده برداشته شود بر يقين من نيفزايد ) .
اين گونه جملات كه از راستگوترين انسانها صادر شده است ، يعنى چه ؟
قطعا معنايش اينست كه هر انسانى بمقدار معرفت و شناخت سودمند كه همراه با صفا و خلوص قلبى باشد ، مىتواند از سطوح ظاهرى جهان طبيعت نفوذ كرده و با مبادى عالى هستى آشنا شود . و همچنين مىتواند با تخلق به اخلاق اللّه و زدودن كثافتهاى خود خواهى و اوصاف رذل حيوانى آماده لقاء اللّه شود و با مقام شامخ ربوبى انس بگيرد . اين نفوذ در اعماق عالم هستى و اين انس و الفت و ارتباط بسيار نزديك با خداوند جان آفرين نه بوسيله
[ 1 ] در كتاب معراج نامه ابن سينا بنا بنقل على بن فضل اللّه الجيلانى چنين ميگويد :
« و براى اين بود كه شريفترين انسان و خاتم رسولان صلّى اللّه عليه و آله و سلم چنين گفت با مركز حكمت و خزانه عقل امير المؤمنين كه يا علىّ اذا رأيت النّاس يتقرّبون الى خالقهم بأنواع البرّ تقرّب انت اليه بانواع العقل تسبقهم ( گفت : اى على چون مردمان در تكثر عبادت رنج برند ، تو در ادراك معقول رنج بر تا بر همه سبقت گيرى ، و اينچنين خطاب را جز چنو بزرگى راست نيامدى كه او در ميان خلق چنان بود كه معقول در ميان محسوس ، لاجرم چون با ديده بصيرت عقل مدرك اسرار گشت همه حقايق را دريافت و ديدن حكم داد و براى اين بود كه گفت لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا هيچ دولت آدمى را زيادت از ادراك معقول نيست ، بهشتى كه بحقيقت آراسته باشد به انواع نعيم و زنجبيل و سلسبيل ادراك معقول است و دوزخ با عقاب و اغلال متابعت اشغال جسمانيست كه مردم در جحيم هوى افتند و در بند خيال بمانند » .
[ 150 ]
حواس طبيعى امكان پذير است و نه با آن عكسبردارى ذهنى كه فقط كارش منعكس ساختن نمودهايى از طبيعت است و نه با آن عقل نظرى كه چنانكه گفتيم كارى جز تنظيم مقدمات مستند به حواس و تجريد و تعميم و تحليل و تركيب در واحدهاى مأخوذ از عالم عينى ندارد . ممكن است گفته شود : ما جز حواس و ذهن و تعقل و دستگاه كمكى حواس راه ديگرى براى دريافت واقعيات نداريم ، پس راهى كه ما را به ملكوت و مبادى عالى هستى و ارتباط با خدا برساند ،
چيست ؟ اين اعتراض مردود است ، زيرا راهى كه واقعيت عدالت و عظمت و ارزش آنرا براى ما قابل دريافت مىسازد ، نه راه حواس طبيعى و دستگاههاى كمكى آنها است و نه ذهن عكسبردار و نه عقل نظرى ، راهى كه ما را بوجود من مىرساند و آنرا براى ما قابل درك مىسازد ، هيچيك از وسائل مزبور نيست . راهى كه ما را به پذيرش حاكميت قانون در همه جهان هستى وادار مىسازد ، ابزار و وسايل مزبور نيست . راهى كه ما را به اكتشافات و اختراعات هدايت مىكند ، ابزار و وسايل مزبور نيست ، اگر چه همه آنها در مقدمات اوليه بروز اكتشافات دخالت كامل دارند . راه اثبات ضرورت تكامل براى انسان و ديگر موجودات هيچيك از امور مزبور نمىباشد . درك و دريافت انواعى از لذايذ در موقع بروز عوامل آنها و چگونگى ارتباط ميان آن لذايذ و عوامل با امور مزبور قابل تفسير و توجيه نمىباشد . چگونگى بروز انديشه و احساسات از ميدان مادى بنام سلولها و اعصاب بهيچ وجه قابل تفسير و توجيه با امور مزبور نبوده و نخواهد بود . پس اينكه خداوند متعال ميفرمايد : لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون نه براى آنست كه خداوند مىخواهد ما را از درك جهان و انسان و رابطه ميان آندو و خدا بركنار نمايد ، بلكه مىخواهد حدود فعاليت و كار آئى حواس و ذهن و عقل نظرى معمولى ما را تذكر بدهد . از طرف ديگر :
كسى كه با قدرت هشيارى عالى و درون تصفيه شده به جهان بنگرد ، سؤالى درباره حكمت و مبادى عالى هستى نخواهد ديد تا با چون و چرا منتظر پاسخ باشد
[ 151 ]
گفته بودم چو بيائى غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيائى
سعدى اگر بياد داشته باشيد در كتاب مثنوى در داستان پادشاه و كنيزك ، پس از آنكه پادشاه درباره بهبودى كنيزك بوسيله طبيبان مأيوس و نا اميد ميگردد ،
ميرود و در محراب عبادت بگريه و ناله ميفتد ، در آن محراب در عالم رؤيا به او گفته مىشود : فردا در فلان ساعت حكيمى ميآيد كه علاج بيمارى اين كنيزك بدست او است ، پادشاه فردا به انتظار آن حكيم نشسته بود . ديد شخصى با وقار ملكوتى از دور پيدا شد
ديد شخصى كاملى پر مايهاى
آفتابى در ميان سايهاى
ميرسيد از دور مانند هلال
نيست بود و هست بر شكل خيال
گفت معشوقم تو بودستى نه آن
ليك كار از كار خيزد در جهان
اى لقاى تو جواب هر سئوال
مشكل از تو حل شود بى قيل و قال
مولوى در اين داستان با ديدار آن حكيم الهى بعدى از ابعاد واقع ياب پادشاه ،
باز ميشود و سئوالى را كه درباره كنيزك داشت ، مانند يخ در زير آفتاب ذوب ميشود ، با ديدن اهميت آن حقيقتى كه از پشت قيافه آن حكيم الهى براى پادشاه آشكار گشت ، سئوال او را چنان محقر و ناچيز نمود كه شايستگى براى مطرح كردن نداشت . بعنوان مثال : اگر به غوره بگويند : در صورتيكه جريان طبيعى تو ادامه پيدا كند و آفتى جريان ترا مختل نسازد ، تو انگور ميشوى ، آنگاه شيره آن انگور در بدن آدمى مبدل به انرژى مغزى ميگردد ،
سپس با بوجود آمدن شرايطى معين ، موجى از آن مغز سر بر ميكشد
[ 152 ]
و ميتواند جهانى را آباد كند . اگر غوره بتواند اين مطالب شما را بفهمد ،
صدها سئوال براى اين غوره بينوا پيش ميآيد و زير رگبار چون و چراهائى قرار خواهد گرفت كه فقط يك پاسخ خواهند داشت و آن پاسخ عبارتست از « ممكن نيست » . اين چون و چراها با سير قانونى غوره به سوى انگور شدن ،
نه تنها به پاسخهاى قانع كننده خواهند رسيد ، بلكه از ريشه منتفى خواهند گشت . كودكى را در نظر بگيريد كه ميخواهيد به او بفهمانيد كه شما اگر با سير منظم درس بخوانيد و در اين مسير عشق و علاقه داشته باشيد و قواى مغزى شما بكار بيفتد ، روزى فرا ميرسد كه شما ميتوانيد جهانى را آباد كنيد ، زيرا
و فيك انطوى العالم الأكبر
( جهانى بزرگتر در درون تو به وديعت نهاده شده است ) .
اين كودك بينوا اگر گفتههاى شما را بفهمد و ذهنش آمادگى داشته باشد ،
صدها چون و چرا به ذهنش خطور خواهد كرد كه با جاروب « ممكن نيست » ،
از افق مغز او ناپديد خواهند گشت ، ولى با شروع حركت تدريجى بسوى فرا گيرى دانش و بينش و با به فعاليت رسيدن نيروهاى گوناگون مغزى و روانى او ، همه آن چون و چراها از ريشه منتفى خواهند گشت . در حقيقت بهر مرحلهاى بالاتر از مرحله قبلى كه ميرسد ، خواهد گفت :
اى لقاى تو جواب هر سئوال
مشكل از تو حل شود بى قيل و قال