عنصر پنجم اعتياد تقليد
چنانكه گفتيم : اين عنصر ميتواند روشنگر هويت و ارزش شناخت و عمل تقليدى بوده باشد . ترديدى نيست در اينكه منبع شناختها و اعمال تقليدى متنوع است و نميتوان آن را در همه موارد يك حقيقت تلقى نمود . اصول كلى منابهع تقليد كه شناخت يا عمل وابسته به آنها است ، بدينقرار است :
1 منبع در امور نظرى تقليد كننده قبول كرده است كه شخص يا اشخاصى كه شناخت يا عملش را به آنان وابسته نموده و از آنان گرفته است ،
در آنموضوع كه شايسته تبعيتاند ، صاحبنظر و در بيان واقع امين ميباشند .
اعتبار اينگونه تقليد از نظر هويت و ارزش هم مربوط به شخص تقليد شونده ميباشد و هم بچگونگى شخصيت تقليد كننده ، اعتبار تقليد با نظر به شخص تقليد شونده چنين است كه هر اندازه مهارت و بينش و وثوق تقليد شونده بيشتر باشد ، قوام گفتار يا كردار او از شخصيت خود تقليد شونده بالاتر رفته و واقعيت را براى تقليد كننده بيشتر نشان ميدهد . بعبارت روشنتر تقليد كننده با فرض مزبور ، خود را نزديك تر به واقعيت تلقى ميكند .
و اما اعتبار تقليد با نظر به وضع شخصيتى تقليد كننده ، بيك نوع مشخص نيست ، زيرا بعضى اشخاص با داشتن مقدارى معلومات درباره موضوع تقليد به اهميت معلومات صاحبنظر پى ميبرد و ارزش معلومات لازم و كافى صاحبنظر را بخوبى درك ميكند و به اضافه ايمانى كه صاحبنظر دارد ، شناخت و عمل وابسته خود را مربوط به واقعيت و اصيل تلقى مينمايد . برخى ديگر از مردم با كمال بى اطلاعى از موضوع تقليد ، با استناد به ايمان به صاحبنظر ، خود را مربوط با واقعيت ميدانند . اعتبار شناخت و عمل ايمان تنها با ايمانى كه به صاحبنظر دارند ، مشخص ميگردد . گروهى از مردم بجهت داشتن اطلاعات محدود درباره موضوع تقليد شناختى مخلوط از اطلاعات خود و معلومات صاحبنظر پيدا ميكنند . هويت اينگونه شناخت اگر همراه با ايمان به صاحبنظر نبوده
[ 41 ]
باشد ، ابهام انگيز بوده و ارزشى جز ارزش اطلاع ناقص كه ممكن است مطابق واقعيت بوده باشد و يا مخالف آن ، ندارد .
2 منبع در امور نظرى . همراه با ايمان به عظمت شخصيت در اين موارد گاهى ايمان به حدى ميرسد كه وابستگى تقليد كننده تا حد فنا در جاذبيت صاحبنظر ميرسد . در اين نوع وابستگى از آن جهت كه تقليد كننده شخصيت خود را از دست داده و حالت فنا در شخصيت صاحبنظر پيدا كرده است ، خطر اختلاط شخصيت به واقعيت بسيار زياد است . باين معنى كه تقليد كننده كه در ابتداى وابستگى به اشتياق وصول به واقعيت ، بسراغ شخصيت آمده بود ، ممكن است تدريجا به جاى واقعيت ، به خود شخصيت وابسته شود و همه موجوديت خود را در آن جاذبه ببازد . هويت اين شناخت تقليدى غير از هويت آن شناخت تقليدى است كه فقط راهى براى درك واقعيت ميباشد . اما ارزش اين شناخت و وابستگى ، اگر شخصيت صاحبنظر و تقليد شونده واقعا يك شخصيت رشد يافته بوده باشد ، در اينحال تجسم چنين شخصيت در درون و فانى شدن در جاذبه او ،
اگر معلول عشق و علاقه به رشد و كمال باشد كه در وجود شخصيت فرض شده است ، مسلم است كه داراى ارزش بوده ، ديد تقليد كننده دير يا زود با پيشرفت تدريجى در بدست آوردن رشد و كمال درباره آن شخصيت ، از هدف بودن به وسيله بودن تغيير خواهد يافت و اگر شخصيت تقليد شونده آن رشد و كمال را نداشته باشد كه شايسته قرار گرفتن در جاذبيتش بوده باشد ، هويت و ارزش وابستگى به او ، فقط مربوط به ايمان تقليد كننده ميباشد . بهمين جهت است كه اصطلاح مربى و رهبر و حكيم و معلم و ارشاد كننده در قلمرو اخلاق و سازندگى اسلامى رايج بوده است ، زيرا همه اين مفاهيم بعد وسيله بودن شخصيتهائى را كه داراى عناوين مزبورند ، بخوبى روشن ميسازد . البته اين نكته را فراموش نخواهيم كرد كه شخصيت معلمان و مربيان و حكماء و رهبران و ارشاد كنندگان ، اين توانائى را دارند كه ميتوانند تجسمى از كمال و رشد و ارتقاء
[ 42 ]
به مقامات عالى انسانيت بوده و از تحقق عينى كمال و رشد و ارتقاء ، براى انسانهائى كه ميخواهند به اشتياق كمال جوئى خود پاسخ مثبت بدهند ، بزرگترين سازندگى را انجام بدهند . وضع روانى و برداشت انسانها از قوانين و اصولى كه در اوراق كتابهاى جامد خشك و بيجان آرميدهاند ، و برداشت و عكس العمل روانى آنان در مقابل انسانهائى كه تجسمى از كمال و رشد ميباشند ،
از نظر ارزش گرديدن عينى قابل مقايسه نميباشند . بالاترين منابع براى تقليد و وابستگى وحى است كه پيامبران عظام از آن برخوردار بودهاند .
تفصيل اين منبع در مباحث مربوط به وحى خواهد آمد .