نتيجه يكم زشتترين چهره انسانى و وقيحترين خصلتش آن است كه پس از آشكار شدن حق و واقعيت ، در صدد فريب دادن خود برآيد
و در برابر كسانيكه از حق و واقعيت دفاع ميكنند به مجادله بپردازد . اين اشخاص دو نوع مبارزه وقيحانه را انجام ميدهند . مبارزه يكم با خويشتن است كه آنانرا به خودكشى استمرارى وادار مينمايد . بتوضيح اينكه وقتى كه آدمى با واقعيتى در ارتباط قرار ميگيرد ، مانند اينست كه آن واقعيت جزئى از روان آدمى ،
يا به شكل كيفيت خاصى از روان آدمى در آمده است ، كه محصولى از ارتباط وجود عينى با آن واقعيت است . در اين هنگام كه انسان ميخواهد آن واقعيت را ناديده بگيرد ، در حقيقت موجودى را براى خود معدوم يا معدومى را موجود تلقين مينمايد و يا آن دو را مساوى تلقى ميكند ، در حقيقت نوعى مبارزه با خويشتن را در درون خود براه مياندازد . بعنوان مثال وقتى كه براى يك انسان اين حق روشن شده است كه تعدى بر حقوق ديگران ظلم است و ظلم در هر شكلى كه باشد قبيح و وقيح است . در اين فرض شخص مزبور با يك واقعيت ارتباط پيدا كرده است . اين ارتباط درك و پذيرش وقاحت ظلم را مانند جزء يا كيفيت خاصى از روان او نموده است ، چنين شخصى وقتى كه ميخواهد درباره درك و پذيرش مزبور به لجاجت و جدلبازى بپردازد ، در حقيقت با جزئى يا كيفيتى از روان خود به لجاجت و جدلبازى بر ميخيزد .
در اين مبارزه نابكارانه با خويشتن ، خود را براى ناديده گرفتن و مبارزه
-----------
( 1 ) النمل آيه 14 .
[ 139 ]
با واقعيت درونى ، ( تساوى حق و ضد حق ، واقعيت و ضد واقعيت توانا مىبيند زيرا مىبيند كه با اين عمل نابكارانهاى كه انجام ميدهد ، نه يك آجرى از سقف و ديوار بر زمين ميفتد و نه آبها سر ببالا بجريان ميفتند و نه صندلىهاى اطاقش به هوا مىپرند و با تكيه به اين حماقت بيشرمانه تضاد و مبارزه درونى را مىپذيرد و آنرا هضم نموده و ميگويد : مگر چه شده است ؟ بلى براى كسى كه واقعيت و ضد آن يكى است ، از ديدگاه خود فريب خوردهاش هيچ چيزى نشده است اين دشمنان جان خويشتن ، به خودكشى قناعت نميكنند ، بلكه قانون كشى را هم به خودكشى اضافه مينمايند و اين حقيقت را كه « هيچ عملى بدون عكس العمل نيست » نيز بخيال خود از صحنه قوانين طرد ميكنند اين دشمنان خون آشام جان خويشتن ، از اين حقيقت هم غفلت ميورزند كه با فرو بردن كارد در شكم و قرار دادن خود در معرض نابودى ، هيچ آجرى از سقف بر زمين نميفتد و هيچ صندلى بال در نميآورد كه به هوا بپرد و هيچ آبى هم سر به بالا بجريان نميفتد ، ولى چه بداند و چه نداند بوجود آمدن معلول كارى كه كرده است ، احتياجى به اين ندارد كه كهكشانها وضع خود را تغيير دهند و كازارها با دگرگون شدن هويت و جريان خود آن معلول را تصديق نمايند .
آنچه كه موجب فريب خوردن اين اشخاص مبارز با حق و واقعيت ميگردد ،
امكان بهره بردارى از قدرت براى لغزيدن از آن موضع خاصى است كه با ارتباط با واقعيت بوجود آمده است ، نا بخردان اين امكان را بحساب عدم لزوم موضع گيرى موافق با واقعيت ميگذارند و نمىدانند كه اين محاسبه درست مساوى نفى خود واقعيت است . اين مثال ساده را توجه كنيم :
وقتى كه ما پاى خود را روى مورچهاى ميگذاريم و آن مورچه زير پاى ما پايمال ميشود و جان خود را از دست ميدهد و كالبد ناچيزش با خاك يكسان ميشود ، بطور قطع رويدادى بعنوان يك واقعيت بوجود آمده است ،
انكار اين رويداد كه بىاهميت تلقى ميشود ، با انكار واقعيت همه جهان هستى
[ 140 ]
كه تابلوى قهوهخانه نيهيليستى است ، تفاوتى جز در كميت موضوع انكار شده ندارد . مگر وقتى كه يك ايدهآليست زاينده نيهيليست ميگويد : واقعيتى جز ذهن من وجود ندارد ، جهان هستى عصبانى ميشود و ميگويد حالا كه تو واقعيت مرا منكر شدى ، من هم بعد از اين آبها را از پايين به بالا بجريان خواهم انداخت كهكشانها را از مسير خود خارج كرده آنها را با كازارها گلاويز خواهم كرد و بالهائى در خرگوشها و كرگدنها خواهم رويانيد كه در هوا بپرواز در آيند
و دستور خواهم داد بعد از اين 2 2 ها نتيجه 03 . 7010 بوجود بياورند
البته با انكار واقعيت كه بوسيله يك مغز بيمار صورت ميگيرد ، هيچ يك از نا معقولهاى فوق معقول نميشود و به وجود نميآيد . پس چنانچه شخص نا بخرد با اين جريان مغزى كه واقعيت را نفى ميكند . [ و در قاموس كاروان ضد حق ، قدرت ناميده ميشود و در قاموس انسانهاى خردمند بيمارى روانى نام دارد ] در حقيقت خود را نفى ميكند ، همچنان كسى كه حق را در مييابد و ميخواهد با لجبازى و جدل پردازى آنرا نفى كند ، در حقيقت موجوديت خود را نفى مينمايد . شگفت آورتر از همه اينست كه اين « خود منكران » هنگاميكه درك و پذيرش ناچيزترين واقعيت را كه به سود خواستهها و اميال آنان بوده باشد ، چنان دو دستى مىچسبند كه گوئى حافظه و ضمير نا خود آگاه و ديگر سطوح روانى آنان فقط براى ثبت و ضبط درك و پذيرش واقعيتهاى لذت بار براى آنان آفريده شدهاند و جز آن واقعيتهاى سودمند را نميگيرند و ثبت و ضبط نميكنند و گمان ميبرند كه با ناديده گرفتن درك و پذيرش واقعيتهائى كه بر ضرر آنها تمام ميشود ، آن حافظه و ضمير و ديگر سطوح روانى هيچ كارى با آنها نخواهد داشت
چشم باز و گوش باز و اين عما
حيرتم از چشم بندى خدا
مبارزه دوم هنگاميكه يك انسان بر خلاف آن حق و واقعيت كه براى او روشن شده است ، به لجاجت و جدلبازى مىپردازد و بر خلاف آنچه كه در درون
[ 141 ]
او بوجود آمده است ، اظهار ميكند ، خيانت بر ديگران را بر جنايت بخويشتن ميفزايد . اين خيانت عبارتست از محروم ساختن مردم از وصول به واقعيات با نشان دادن غير واقع بجاى واقع و غير حق بجاى حق . اين يك خيانت ساده و مجرد از تباهىهاى ديگر نيست ، بلكه بطور حتم خيانتهاى ديگرى را بدنبال خود بوجود خواهد آورد مانند منفى شدن ارزش و عظمت واقعيت و جسارت يافتن مردم بر لجاجت و مبارزه با واقعيات . اينست خيانت دوم كه از خيانت اول زاييده ميشود . خيانت سومى كه زاييده شده خيانت دوم است ، مات شدن رنگ واقعيتها و مخلوط شدن آنها است با خلاف واقعيتها . از اين تسلسل خيانتهاى ضد انسانى ، خيانت نهائى كه موجب اختلال « حيات معقول » انسانها ميگردد ، باز بودن دست اقوياى سلطهگر و آماده شدن ميدان براى بازى آنان با جانهاى انسانها و ارزشهاى آنها ميباشد .