من نه اينم و نه آن
افراط و تفريط در ارزيابى شخصيتها عادت بسيار ديرينه بشرى است . و گمان نميرود بشر اين عادت تباه كننده واقعيات را حتى در آينده بسيار طولانى هم رها كند . نمونهاى از اين افراط و تفريطها را توجه فرماييد :
1 سقراط جز مقدارى تعليمات اخلاقى كارى نكرده است .
سقراط سردسته همه فلاسفه و حكماء بوده و او است كه مبانى پايدار انسانيت را آبيارى كرده است 2 افلاطون چيزى از خود نگفته است بلكه او زبان گوينده سقراط است .
افلاطون بتنهايى يك تاريخ است ، ماداميكه كتابهاى او را در اختيار داريم ديگر كتابها را بآب بشوييد 3 ارسطو خيلى سخن گفته است ، ولى مطالب مفيدش اندك است .
ارسطو مرد معجزه آساى تاريخ است و دانشمندان ديگر ريزهخواران او ميباشند 4 راستى اى خداى نيوتن ، به نيوتن حسادت نميورزى نيوتن نبوغ فوق العادهاى ندارد ، و جهان بينى او قابل انتقاد است 5 جلال الدين مولوى فوق همه فلاسفه و حكماء و عرفاء و دانشمندان بوده ،
تاريخ نه تنها نظير او را تاكنون نديده است ، پس از اين هم براى ابد چنين شخصيت با عظمتى نخواهد ديد .
جلال الدين مولوى شاعرى است صحنهساز كه با مهارت كامل مطالب ديگران را بخود نسبت ميدهد ، اصلا دينى بودن اين مرد كاملا مشكوك است 6 تاريخ بشرى فيلسوفى به عظمت هگل سراغ ندارد .
هگل از جهان بينى گذشتگان استفاده كرده و آنها را با همديگر متشكل ساخته است . با يك تتبع كافى ميتوان باور كرد كه هيچ شخصيتى در تاريخ بشرى از داورى هاى افراطى و تفريطى بر كنار نمانده است .
بطور كلى انحراف از ارزيابى شخصيتها از سه عامل اساسى ناشى ميگردد :
[ 302 ]
عامل يكم نادانى است ، اين عامل كه در منحرف ساختن واقعيات نقش بسيار مؤثرى دارد ، درباره ارزيابى غلط در شخصيتها ، تباهىهاى فراوانى ببار آورده است . شگفتآورتر و اسفانگيزتر از خود انحراف از واقعيتها ،
پيروى بعضى از پيشتازان در ارزيابى شخصيتها ، از انبوه عاميان بعنوان « تاريخ و اجتماع چنين ميگويد » ، ميباشد كدام تاريخ و اجتماع ؟ مگر هر چه كه در تاريخ و اجتماع منعكس ميشود ، صحيح و منطقى است ؟ آنچه كه منطق واقعيابى بما ميگويد ، اينست كه ما بايد سراغ علل و شرايط انعكاسات تاريخى و اجتماعى را بگيريم .
بهر حال هنگاميكه يك شخصيت در اجتماعى بروز ميكند ، بدان جهت كه عامل بروز اجتماعى جز براى آشنايان با آن عامل ، مبهم است ، لذا هالهاى از امتيازات يا پستىها را بدور او ميكشند و سپس شروع به داورى مينمايند عامل دوم موضوع معتقدات و ايدهئولوژىها است ، انحراف بوسيله اين عامل تنها در دايره نادانان محدود نميگردد ، بلكه حتّى ميتواند دانايان و آشنايان با مفاهيم علمى را هم به خطا در ارزيابى وادار نمايد ، بسيار فراوان ديده ميشود كه اگر يك شخصيت نظريهاى را موافق معتقدات و ايدهئولوژى خاصى ابراز كند ، آن شخصيت هر كه باشد مورد قضاوت افراطى حمايت كنندگان معتقدات مفروض قرار ميگرد . و بالعكس ، اگر برجستهترين شخصيت علمى و جهانبينى بر خلاف آن معتقدات ، مطلبى را اظهار نمايد ، بدون ترديد مورد قضاوت تفريطى قرار ميگرد ، حتى ممكن است تا حدّ يك فرد پست و غرضورز تنزّل داده شود .
عامل سوم عظمت افق بعضى از شخصيتهاى استثنائى است كه با اصول و قواعد معمولى شخصيت شناسى ، نميتوان آنها را درك كرد . مخصوصا آن انسانهاى بىنظيرى كه توانستهاند اوصاف متضاد را در وحدت عالى شخصيتشان هماهنگ بسازند . پيشوايان الهى ( پيامبران ) از اين شخصيتها هستند كه تفسير و ارزيابى منطقى معمولى درباره آنان نارسا ميباشد . على بن ابيطالب ( ع ) قطعا از آن شخصيتها است كه توضيح و ارزيابى او با معلومات رسمى در
[ 303 ]
روانشناسى و انسان شناسى بطور عموم امكانپذير است ، اين حقيقتى است كه همه صاحبنظران اسلامى و غير اسلامى كه بطور كافى درباره على ( ع ) تتبع و مطالعه داشتهاند در آن اتفاق نظر دارند .
بهمين جهت است كه شخصيت اين انسان خدا ساخته مورد اختلاف نظر شديد قرار گرفته و فاصله اين اختلاف از خدا بودن على ( از نظر غلو كنندگان ) تا خروج از دين ( بنظر خوارج ) كشيده شده است . « على بن ابيطالب ( ع ) » فرياد ميزند : هر دو گروه دروغ ميگويند ، « من نه اينم و نه آن » . من خدا نيستم ، من پيامبر هم نيستم ، من آن رهرو تكامل هستم كه « محمد بن عبد اللّه ( ص ) » دستم را گرفت و قرآن چراغى فرا راهم آويخت . من اين راه را كه اسلام در پيش پايم گسترده با خلوص نيت و صفاى درون طىّ ميكنم .
سپاس آن خداى راست كه رسولى به عظمت پيامبر اسلام و كتابى به استحكام قرآن فرستاد و دو نيروى عقل و وجدان را در ما بوجود آورد و ما را در جاذبه اشتياق به « لقاء اللّه » بحركت درآورد . اين ارزيابى نهائى كه از جمله مورد بحث و از ساير سخنان على ( ع ) مشاهده ميشود ، نهايت عظمت او را اثبات ميكند كه هر كسى كه با پيامبر و قرآنش آشنائى ندارد بدرك آن نايل نميگردد . سخنان گذشته كه بعنوان « على از ديدگاه على ( ع ) » مورد بحث قرار گرفت ، براى ما اين حقيقت را روشن ساخت كه على ( ع ) بطور قطع در مجراى تكامل به عالىترين نتائج رسيده بود و بينش او درباره واقعيات احتياج به برداشته شدن پردهها نداشت .
آن مطلق حقيقى در درونش بوجود آمده بود او را ميزان تجسم يافته قوانين الهى بسازد . « فَتَبارَكَ اللَّهُ اَحْسَنُ الخالِقينَ » 1 .
و اثبات شد كه چهره على بن ابيطالب ( ع ) در آن حدّ اعلا از جدى بودن برخوردار بود كه توانست واقعيت جدّى جهان و زندگى آدمى را اثبات نمايد .
نيز روشن شد كه تنها پاسخگوى مكتبهاى بدبينى بزندگى ، و آنانكه انسان را گرگ انسان ميدانند و همچنين پاسخ پوچگرايان و غوطهوران در يأس و نوميدى
-----------
( 1 ) المؤمنون آيه 14 .
[ 304 ]
زندگى و شخصيت علىّ بن ابيطالب در ميان انسانها است . بهمين علت است كه :
صراحتا ميگوييم : على ( ع ) ولىّ اللّه اعظم و نماينده كامل رسالتهاى كلى بوده و سخنان او بجهت وابستگى تمام به قرآن و روح كمال يافته مربوط با خدائى كه دارا بوده است ، عالىترين مفسر قرآن و روشنگر واقعيات انسان و جهان است .
[ 305 ]