22
« اما و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر و ما اخذ اللَّه على العلماء ان لا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اوّلها و لألفيتم دنياكم هذه عندى اهون من عفطة عنز » 1 .
-----------
( 1 ) ط 3 ج 1 ص 32 و 33 .
[ 271 ]
( هان اى مردم ، سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و ارواح انسانى را آفريد ، اگر آمادگى بيعت كنندگانم را نمىديدم و اگر حجّت خداوندى بوجود يار و ياور براى من تمام نشده بود و اگر پروردگار عالم هستى تعهّدى از دانايان براى عدم تحمل تعدى ستمكاران و محروميت ستمديدگان نگرفته بود ، افسار اين خلافت را بگردنش مىانداختم و رهايش مىكردم و با همان پيالهاى كه آغاز خلافت را سيراب كردهام ، پايانش را هم رو بهمان سرنوشت مىفرستادم . و ارزش اين دنيا را [ كه شما را از عظمتها و اعتلاهاى انسانى محروم ساخته است ] در نزد من ناچيزتر از اخلاط پاشيده از بينى بزغاله ، در مىيافتيد . ) برويد از عبد اللّه بن عباس بپرسيد :
قال : ابن عبّاس دخلت على امير المؤمنين بذى قار و هو يخصف نعله ،
فقال : ما قيمة هذه النّعل ؟ فقلت : لا قيمة لها فقال عليه السّلام : و اللَّه لهى احبّ الىّ من امرتكم الاّ ان اقيم حقّا او ادفع باطلا 1 .
( ابن عباس مىگويد : [ در راه بصره ] در منزلى بنام ذيقار بر امير المؤمنين وارد شدم ، او كفش خود را مىدوخت ، بمن گفت : ارزش اين كفش چيست ؟ عرض كردم : ارزشى ندارد . فرمود : سوگند بخدا ، اين كفش براى من از زمامدارى شما محبوبتر است ، مگر حقّى را بجاى بياورم يا باطلى را از بين ببرم ) .