ناتوانى مكتبهاى فلسفى از اصلاح انسانها دليل ديگرى است براى اثبات ضرورت رسالت انسانى
قرون و اعصار گذشته شاهد بروز مكتبهاى فلسفى و اجتماعى گوناگونى درباره « انسان چيست ؟ و چه بايد بشود ؟ » بوده است .
از آغاز دوران رنسانس ( نهضت علمى و جهان بينى بطور عموم ) باينطرف دوشادوش گسترش علوم طبيعى ، شاهد به وجود آمدن مكتبهاى مختلف در فلسفه و معارف انسانى ميباشيم .
اين دانشها و بينشها در دگرگون ساختن ديدگاه انسانها در دو قلمرو انسان و طبيعت تأثيرات فراوانى بوجود آورده است . با اينحال نه تنها موجب پيشرفتى در اصلاح وضع انسانها نگشته است ، بلكه تناقضها و جنگ و پيكارهاى فلسفى و ايدهئولوژيك زيادى را ببار آورده و باعث بروز مكتبهاى بد بينى و يأس نيز گشته است .
بنظر ميرسد چند عامل مهم در ناتوانى مكتبهاى فلسفى از اصلاح حال انسانها مؤثر بوده است ، ما ببعضى از آن عوامل اشاره ميكنيم :
عامل يكم تعدادى از مكتبهاى فلسفى كارى جز گسترش آگاهى علمى به مسائل كلّى انجام نميدادند ، يعنى مثلا علم به تحقيق درباره عناصر تركيب كننده عالم طبيعت مىپرداخت ، فلسفه بحث در ماهيت عناصر را مورد بحث قرار ميداد همچنين دانش ميكوشيد خواص و نتايج حركت و تحولهاى فيزيكى و شيميايى را كشف كند و فلسفه توصيف و معناى كلّى حركت و ارتباط آن را با موضوعات كلّى ديگر به عهده ميگرفت .
و همين توصيف علمى را درباره انسان هم اجرا ميكرد و مسلم است كه وقتى
-----------
( 1 ) روانكاوى و دين اريك فروم ترجمه آقاى نظريان ص 13 .
[ 32 ]
خود روش علمى با روشنگرىهاى قاطعانهاش نتواند از عهده اصلاح حال انسانها بر آيد ، روش فلسفى كه مركب از تاريك و روشنها است ، ناتوانتر از بيان رسالت انسانى براى اصلاح حال انسانها خواهد بود ، زيرا درك عالىترين مسائل كلّى مربوط به جهان و انسان به تنهائى بيان كننده و وادار كننده به « آنچه كه بايد بشود » نميباشد .
عامل دوم بعضى ديگر از مكتبهاى فلسفى و اجتماعى روش معكوس گرفته ، عمل خالص و ايجاد دگرگونى را توصيه ميكرد كه ما بايستى جهان و انسان را بسازيم ، نتيجهاى كه اين مطلق گرايى در برداشت ، اين بود شناخت جهان و انسان را از اهميت اساسى براى سازندگى ساقط ميكرد .
عامل سوم دخالت دانش پژوهان كه در موضوعات خاصى كار ميكردند ، در عالىترين مسائل فلسفى ، مثلا فرويد روانكاو دست به فيلسوفى ميزد و فلان شاعر اديب مكتب فلسفى ميساخت . . .
تا اين عوامل وجود دارد ، فلسفه نميتواند كارى انجام بدهد كه قدمى در راه « رسالت انسانى » محسوب شود .
از نتايج عوامل سه گانه فوق ، قرنى كه ما در آن زندگى ميكنيم ، سرگشتگىها و كلافهگىهاى نابود كنندهاى را به ارمغان آورده است .
بطور قطع ميتوان گفت : اين همه نابسامانىها و كشاكشهاى ويرانگر ، نه نتيجه دانستنىهاى ما است و نه محصول نادانىهاى ما ، بلكه ناشى از بىاعتنايى انسانها به رسالتى است كه بتواند انسان را از چنگال مرگزاى « چون من هستم پس تو نيستى » كه پس از بسته بندى و آرايش به شكل « چون ما هستيم پس شما نيستيد » مبدّل ميگردد ، نجات بدهد .
[ 33 ]