معناى يكم « از خود بيگانگى » مثبت در سمت و مقصد طبيعى و معمولى
پيش از ورود به تفسير اين معنا ، مجبوريم نقش اساسى حركت و تحول را در دگرگونى « خود » ها متذكر شويم : حركت تحولى از دوران كودكى شروع مىشود و با پايان زندگى آدمى ختم مىگردد . و اگر پس از پايان اين زندگى تحولى وجود داشته باشد ، از سنخ جريان اين حيات نيست .
بهر حال اگر از مغالطههاى « زنون » قطع نظر كنيم كه حركت را منكر است ،
همه مكتبها و متفكران در اين اصل تحول اتفاق نظر دارند . اگر اين اتفاق نظر را هم ناديده بگيريم ، مشاهدات و تجارب لازم و كافى در اختيار داريم كه حركت و دگرگونى را اثبات مىنمايد . عامل اساسى درونى اين تحول دو نوع است :
نوع يكم رشد سنى تدريجى كه موجب تغيير در رابطه انسان با جهان عينى و ديگر انسانها مىگردد . اين تغيير رابطه كه به علت رشد استعدادها و افزايش معلومات و بكار افتادن ساير مشاعر و احساسات درونى بروز مىكند ، « خود » را هم در مجراى تغييرات قرار مىدهد . هر « خود » جديد « خود » گذشته را از كار باز مىدارد و ميدان فعاليّتهاى درونى را تحت سلطه قرار مىدهد . اين تغيير باعث بيگانگى انسان از « خود » هايى كه در گذرند ، مىباشد .
نوع دوم تحولات ناشى از برقرار كردن رابطه با معلومات و رويدادهاى متنوع و دگرگونى عوامل مؤثّر در موجوديت درونى آدمى ، اين تحولات نيز موجب تجدّد و تنوع « خود » ها مىگردد و با بروز هر « خود » جديد در صحنه درونى ،
خود گذشته مورد بيگانگى قرار مىگيرد .
در هر دو نوع تحول كه « خود » هاى پى در پى طلوع و غروب مىكنند ، و با آشنايى با « خود جديد » ، خود گذشته را به پشت پرده بيگانگى مىاندازند ، يك جريان طبيعى جبرى صورت مىگيرد ، كه از منطقه ارزشهاى مثبت و ارزشهاى منفى بر كنار است ، زيرا هم خود اصل تحول يك پديده جبرى است و هم بوجود آمدن « خود جديد » بجهت ورود انسان در قلمرو معلومات و رويدادهاى تازه ، بلى
[ 126 ]
مىتوان گفت : قرار گرفتن انسان در چنين مجراى تحول ، حيات طبيعى است كه بجريان افتاده است و راه منطقى زندگى را سپرى مىكند ، اگر آدمى تنها با اين منطق زندگى در تغيير دائمى « خود » ها بحيات خود ادامه بدهد و بالاترين امتيازات را هم بدست آورد ، وارد منطقه ارزشها نمىباشد ، زيرا ارزشهاى انسانى بايستى از آزادى شخصيت سرچشمه بگيرد . جريان و تجدد « خود » ها در زمينه جبرنه « خود گذشته » را بىارزش مىسازد و نه « خود جديد » را با ارزش بعنوان مثال موقعيّت مخصوصى وادار مىكند كه يك كوه سر به فلك كشيدهاى ، آبهاى انبوه و درياچههايى را در درون خود جاى بدهد و در شرايط و موقعيت ديگر منفجر شود ، آن درياچهها در شكل چشمهسارهاى زلال بجريان مىافتد و مزرعهها و جانداران و انسانها را احيا مىكند . در موقعيت ديگر هم آتش فشانى مىكند ، مزرعهها و جانداران و انسانها را به آتش ميكشد . اين دگرگونى در موقعيتها كه آبادىها و ويرانگرىها بوجود آورده است ، هيچ يك نه در منطقه ارزشها قرار گرفته است و نه در منطقه ضدّ ارزشها .