از خود بيگانگى معلول طبيعى ناخود ساختگى است
« خود ساخته » اگر آدمى در مجراى تحولات و رشد تكاملى ، داراى « خود » گشته و آن را در برابر علل و معلولات طبيعى و بشرى كه با آنها در حال ارتباط است ، قرار بدهد و صلاح و فساد و نقص و كمال و پستى و اعتلاى آن « خود » را مورد محاسبه قرار داده ، دست به فعاليتهاى مادى و معنوى بزند ، و در نتيجه داراى « خود » ايدهآل شود ، چنين شخصى را خود ساخته مىناميم ، زيرا فرض اينست كه انسان مفروض شخصيت خود را تسليم جريانات طبيعى و محيطى ننموده ،
بلكه بالعكس هدفش تسليم نمودن آن جريانات به سود اعتلاى شخصيت خود
[ 297 ]
مىباشد . مختصات پديده خود ساختگى زياد است ، ما به برخى از آنها اشاره مىكنيم :
1 پيشرفت روزافزون در گسترش ابعاد شخصيت ، زيرا طعم مالكيت بر خود براى انسانهاى خود ساخته ، شبيه به طعم حياتى است .
2 تقليل دلهره و نگرانى و رفع تزلزل و اضطراب در مقابل عوامل طبيعى و بشرى مزاحم .
3 افزايش آرامش و محاسبههاى منطقى در زندگى مادى و معنوى . . . مسلم است كه امتياز و ارزش انسانهاى خود ساخته با انسانهاى ناخود ساخته قابل مقايسه نيست ، زيرا زندگى براى خود ساختگان واقعيتى است كه آن را بدست آوردهاند و در نتيجه زندگى محصول خود آنان مىباشد ، در صورتى كه ناخود ساختگان از زندگى مستند بخودشان محرومند ، زيرا موجوديتشان جايگاه تراكم معلولات طبيعت و همچنين افراد بشر مىباشد كه بدون آگاهى و اختيار در وجود آنها تركيب مىيابند و متلاشى مىگردند .
« خدا ساخته » اين مفهوم چه معنائى دارد ؟
آيا معنايش اينست كه خداوند متعال در مقام شامخ ربوبىاش فرشتگانى را تعيين و مأمور مىكند كه برويد انسانهايى را در روى زمين به رشد و كمال برسانيد و برگرديد ؟ آيا خداوند اينگونه انسانها را از مجراى طبيعت و اجتماعات مىگيرد و مىبرد در آسمانها و در آنجا تعقل و وجدان و ارادههايشان را مىسازد و سپس آنان را بزمين مىفرستد ؟ آيا اين خدا ساختگان بجاى خوراكها و پوشاكها و مسكنهاى معمولى ،
نور مىخورند و نور مىآشامند و در نور مىنشينند ؟ آيا بطور كلى اين انسانها در ماوراى طبيعت زندگى مىكنند ؟ شادى و اندوه و گريه و خنده و بيمارى و تندرستى ندارند ؟ بنظر ما همين پندارهاى نابخردانه است كه آدميان را از آمادگى براى پذيرش مقام والاى خدا ساختگى محروم نموده است .
[ 298 ]
طبيعت با همه شئون و قوانينى كه دارد ، براى انسان خدا ساخته نه تنها مطرح است ، بلكه واقعيت بسيار جدىتر و اصيلترى را به اين گروه نشان مىدهد تا به دو گروه ناخود ساخته و خود ساخته .
اين واقعيت اصيل و جدى عالم طبيعت را در همين مجلد در مباحث مربوط به مواد رسالت كلى توضيح دادهايم ، مراجعه شود . قانون از ديدگاه يك انسان خدا ساخته از دو اصالت مهم برخوردار است :
اصالت يكم تحقق و ضرورتى كه خود قانون نشان مىدهد و مىگويد :
براى ادامه حيات و دفاع از حيات ، ضرورى است . هر سه گروه در اعتراف به اين اصالت كه منشأ بروز دانشها است مشتركند .
اصالت دوم وابستگى كامل قوانين به خداوند هستى آفرين . مسلم است كه در عالم هستى اصيلتر از مشيت الهى ، حقيقتى وجود ندارد ، و قوانين حاكم در قلمرو هستى تجسمى از مشيت خداوندى است . اين اصالت دوم بر دو گروه ناخود ساخته و خود ساخته مطرح نيست . و براى انتقاد از مكتب ايدهآليسم هيچ نظريه و مكتبى مانند خدا ساختگان نمىتوانند عرض اندام نمايد . پس چه عواملى وجود دارد كه خدا ساختگان را از ناخود ساختگان و خود ساختگان تفكيك مىكند و امتياز آنان در چيست ؟
اين گروه پس از رسيدن به مرحله ظهور « خود » ( انعقاد شخصيت ) نخست اين حقيقت را در مىيابند كه « خود » و « شخصيت » هر چه كه باشد ، در ارتباط با طبيعت و ديگر انسانها يك موضوع بيطرف نيست ، زيرا همه اجزاء و شئون طبيعت و انسانهائى كه در پيرامون او در جريانند ، باندازه و كيفيت خواستهها و دانستههاى او ،
نمودار گشته و با او ارتباط برقرار مىكنند . پس ضرورت دارد كه به اين عامل مهم ( خود ) بطور جدّى نگريسته شود ، اين نگرش در « خود » بدون ارتباط با جز خود ( عالم عينى و ديگر انسانها ) جز آشنايى با مقدارى احساسات و انديشهها و تجسيمات و تداعى معانى و اراده و زيباجوئى و قدرت طلبىهاى ابتدايى و خام نتيجهاى نميدهد ،
لذا بيرون آمدن از « خود » را براى آشنايى با جز خود لازم ديده ، با وسايل و ابزار
[ 299 ]
مناسب به شناخت اشياء برونى و طرق تصرف در آنها به سود زندگى كه ضمنا دانستنىها و خواستنىهاى او را افزايش مىدهد ، مىپردازد . در امتداد اين جريان صداى « من هستم » كه رساترين آواز عالم هستى است ، از شخصيت او سر مىكشد و نمىگذارد ، آن قدر در « جز من » فرو رود كه هستى خود را فراموش كند .
شگفتا ، اين شخصيت چه موجود پر مقاومتى است چه اصرار عجيبى در هضم شدن در قلمرو « جز خود » مىورزد . مگر كفايت نمىكند كه من بدانم آب از اكسيژن و هيدروژن با نسبت معينى تركيب مىشود ؟ مگر ميدانى وسيعتر از ميدان ذرات بنيادين طبيعت تا فراز كهكشانها براى هستى يك موجود ضعيف بنام انسان ميتوان تصور كرد ؟ من در اين ميدان بسيار پهناور به جولان پرداخته و هستى خود را به وسعت اين ميدان مىبينم با اينحال شخصيت مىگويد ، « من هستم » اين صدا را نمىتوان به شوخى گرفت ، بايد بار ديگر به قلمرو « خود » برگردم و حسابم را با اين صدا تصفيه كنم و ببينم :
اين صدا در كوه دلها بانگ كيست
كه پر است زين بانگ اين كه گه تهى است
هر كجا هست آن حكيم اوستاد
بانگ او از كوه دل خالى مباد
« مولوى »
در اندرون من خسته دل ندانم چيست
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
« حافظ » ناخود ساختهها اگر بر فرض بسيار بعيد باين مرحله برسند ، مانند خود ساختهها در همين مرحله توقف نموده و با جملاتى از قبيل « بمن چه » ، « من فيلسوف نيستم » ،
« من كارى با متافيزيك ندارم » ، « اين صداى وازدگىهاى غرايز است و اصالت ندارد » دلخوش مىدارند و جريان تكاملى را قطع مىكنند .
خدا ساختهها بدون توقف و ترديد براه خود ادامه مىدهند . اين بار تا حدود زيادى به شخصيت خود نزديك مىشوند ، و صفا و لطافت و بيكرانه جويى شگفت انگيزى را در شخصيت خود مىبيند .
[ 300 ]
اين اوصاف عالى را بوسيله نورافكنهاى فوق دانشها و بينشهاى معمولى مشاهده ميكنند و در نتيجه چهره دنيا براى آنان دگرگون مىشود و بمرحله آشنايى با عالم هستى مىرسند و آن را مجمعى از جريانات رياضى و زيبائى جاذب و عظمت خيره كننده در مىيابند .
پس از اين سياحت و تحقيق و جهان بينى عميق به قلمرو درون وارد ميشوند ،
شخصيت را در نهايت صيقل و شفافيت مىبينند و بخوبى احساس مىكنند كه چنان عظمت و شفافيتى نمىتواند ساخته خود انسان بوده باشد و اين موجود بزرگ كه مىتواند جهان هستى را كلا دريابد ، و بالاتر از آن ، جلوهگاه عظمت الهى باشد ، فوق عوامل سازنده جهانى و بشرى است كه براى تكامل لا ينقطع آمادگى نشان مىدهد ، با آغاز تكاپو براى تكامل نيروهاى شگفتانگيز از نهانگاه درون به فعاليت مىافتند و راه را براى مقصد هموار مىسازند . در اين مشاهدات و تكاپوها استناد همه نيروها و استعدادها را بخدا در مىيابند و مىبينند همه آنها جز اراده حركت به سوى كمال كه نيروى آن هم از خدا است ، ساخته خدا مىباشد ،
در اين مرحله خدا ساختگى خود را بخوبى در مىيابند . بهمين جهت است كه با اخلاقترين و خندهروترين و متواضعترين مخلوقات مىباشند . اين خدا ساختهها هستند كه مىتوانند دست انسانها را كه خود را جزئى از آنها مىدانند گرفته و بسوى كمال اعلا رهنمون شوند .