بايستى براى پيدا كردن هدف اعلاى حيات ، خود حيات را تفسير كنيم و شناسائى حقيقت و ابعاد حيات بدون در نظر گرفتن هدف اعلا پاسخگوى سئوال اصلى ما نخواهد بود
بدون تفسير صحيح حيات ، پيدا كردن هدف اعلاى حيات امكان ناپذير مىباشد .
اگر بخواهيد محصول يك كارخانه معظم را پيدا كنيد ، بدون شناخت حقيقت آن كارخانه ، موفق نخواهيد گشت . چنانكه براى بدست آوردن محصول معينّى كارخانهاى با اجزاء و فعاليتهاى معين ضرورت دارد .
اگر ما درباره هدفهاى عالى زندگى بزرگترين انديشهها را بكار بياندازيم آنگاه عالىترين هدفها را براى حيات تعيين كنيم ، مادامى كه خود حيات را نشناخته باشيم ، آن همه انديشههاى ما جز خيالات و صرف وقت بيهوده چيزى نخواهد بود . و بالعكس اگر همه ابعاد حيات را از ديدگاه علمى محض بشناسيم ،
ولى محصول و هدف اعلاى آن را درك نكنيم ، بهره بردارى ما از حيات جز در حدود غرايز و فعاليت نيروهاى معمولى آن ، نتيجهاى نخواهد داد .
براى اثبات اينكه حيات بدون فعاليتهاى هدف گيرى ماهيت خود را از دست مىدهد ، كافى است به اساسىترين عنصر حيات كه عبارت است از پديده « ميخواهم » توجه كنيم .
اين « مىخواهم » كه از چسباندن لبهاى كودك چند روزه به نوك پستان مادر شروع مىشود و با گذاشتن همه دنيا در اختيار آدمى ، پايان نمىپذيرد . بزرگترين عامل هدفگيرى انسانها است .
هر اندازه كه ما اين عامل شگفت انگيز را به شوخى و به بازى بگيريم ، بهمان اندازه با جديّت تمام ، همه رشتههاى ما را در اصلاح انسانها بباد فنا خواهد داد .
[ 104 ]
آن مربّى و پيشتاز و متفكرى كه درباره حيات به بحث و گفتگو و فعاليت برميخيزد ،
و اين عنصر حياتى « مىخواهم » را ناديده مىگيرد ، نه تنها حيات را نشناخته و كارى درباره آن صورت نداده است ، بلكه ديگران را نيز از انديشه درباره ماهيت واقعى حيات محروم ساخته است .
آن مربّى و متفكر و پيشتازى كه درباره هدفهاى رسمى و معمولى انسان دست به كار مىشود و آنها را زير و رو مىكند و آمار مىگيرد و درجات آنها را معيّن مىنمايد ، اگر چه پديدههاى جارى در قلمرو حيات را بررسى مىنمايد و از اين راه نفعى بحال انسانها بدست مىآورد ، ولى هيچ گونه حق ندارد كه در مبارزه تحول اساسى انسانها در راه كمال ، چون و چرايى بگويد ، زيرا غوطه خوردن در شناسائى معلولها سودى در شناخت علتها نمىبخشد ، تا بتواند تغيير منطقى در مسير انسانى رو به كمال به وجود بياورد .
بنابراين ، ما بايستى « ميخواهم » را كه اساسىترين عنصر حيات و بزرگترين عامل هدفگيرى مىدانيم ، جدىتر از بررسىهاى رسمى مطرح نماييم و به بينيم كه اين پديده از حيات ما چه مىخواهد ؟
مسلم است كه حيات آدمى هر چه محدودتر باشد ، « مىخواهم » آن محدودتر خواهد بود و هر چه حيات آدمى ابعاد خود را بيشتر باز كند و فعاليّتها و استعدادهايش متنوع تر گردد ، « مىخواهم » هايش هم از نظر كميّت و هم از نظر كيفيت افزايش خواهد داشت . و اين هم يك اصل ثابت و عمومى است كه انسان در هر موقعيت معينى كه قرار بگيرد ، « مىخواهم » هايش خود آن موقعيّت را كمتر و ناچيزتر از هدف عالى تلقى مىكند و گمان مىبرد كه اين هدف عالى عبارت است از موقعيت بعدى كه استعدادهايش باز و ابعادش گستردهتر و « مىخواهم » هايش متنوعتر خواهد بود . بدين ترتيب در هيچ يك از موقعيّتهاى زندگى ، آنچه كه از « مىخواهم » ها توقع دارد ( وصول به هدف ) عملى نمىگردد . اين شكست واقعى در حيات ، بيش از يك علت ندارد ، و آن اينست كه آدمى نمىداند اين پديده شگفت انگيز « مىخواهم » را چه كند و چه نتيجهاى از آن بگيرد ؟ تنها يك راه حل براى
[ 105 ]
اين مشكل ديده مىشود و آن اينست كه بايستى براى انسانها اين حقيقت را قابل پذيرش ساخت كه آنهمه « مىخواهم » ها كه وسيله بروز و مستهلك شدن استعدادها است ،
احتياج به آبيارى با يك « ميخواهم » زير بنايى دارد كه عبارت است از خواستن هدف اعلاى حيات كه بالاتر است از چند بشقاب غذا و چند متر پوشيدنى و مقدارى لبها را از هم كنار كردن بعنوان خنده و دريدن ديگران بعنوان پيروزى و دريده شدن در دست ديگران يا قوانين طبيعت در انجام كار . اگر « مىخواهم » هاى معمولى انسان را در ديگران و در صحنه طبيعت مىگستراند ( بگمان اينكه رو به تحول تكاملى مىرود ) اين « مىخواهم » زير بناى انسان را در مجراى تحول تكاملى قرار مىدهد .
حيات آدمى بدون اين « مىخواهم » جز امواج مادّه و معلول جبرى قوانين طبيعت ، چيزى نيست . با شروع فعاليت اين « مىخواهم » است كه حيات واقعى شروع مىگردد .
براى جريان افتادن اين عامل بزرگ حيات هدفى ، بايستى همه مختصات مثبت انسانى در حدّ اعلاى امكان ، شناخته شود ، پس از شناخته شدن همه مختصات ،
خاصيت منبع بودن آنها براى جوشش « مىخواهم » كشف ميگردد . وقتى كه دانسته شد كه شركت آن مختصات است كه در هدف حيات مانند شركت كردن همه اجزاء يك ماشين معظم در محصول است ، در اينصورت « مىخواهم » واقعى زير بنايى بجريان مىافتد و كارگاه بسيار معظم انسان شروع به توليد محصول مىنمايد كه هدف حيات است .
با اين جريان است كه انديشه و تعقل و هوش و آزادى و سازندگى و نوگرايى و تجسيم و بلندگرايى و دهها مختصات مثبت انسانى در هويت « مىخواهم » شركت مىورزند .
بنابراين محصول اين كارگاه كه هدف حيات است ، نتيجه فعاليت همه آن مختصات مىباشد . بجهت ملاحظه نكردن اين اصل است كه اكثريت قريب به اتفاق انسانها از وصول به هدف واقعى حيات محروم مىگردند ، يعنى مثلا يكى ميخواهد
[ 106 ]
فقط با انديشه كه جزئى از دهها مختصات ديگر است به هدف حيات برسد ، ديگرى مىخواهد تنها با نوگرايى به هدف حيات برسد و . . . در صورتيكه هر يك از آن مختصات در تحقق جزئى از هدف ضرورت قطعى دارد . هيچ جاى ترديد نيست كه عدهاى از آن مختصات ، كه در هدف اعلا شركت دارند ، عوامل قطعى دگرگونى شخصيت رو به عظمتى است كه تا حدّ كالبد تلقى كردن جهان هستى براى شخصيت بالا مىرود .
بعضى از آن مختصات عامل تحرك تا ورود به منطقه روح كلى است كه اتّحاد انسانى را به ثبوت مىرساند .
[ 107 ]