ملاك آن امتياز كه دارنده آن حق رسالت دارد
مسلم است كه هر دارنده امتياز ، خواه فرد باشد ، يا اجتماع ، تنها براى آنكه داراى امتياز است ، نميتواند ادّعاى رسالت داشته باشد . باين معنى تنها وجود امتياز علمى ، ادبى ، هنرى ، مقامى ، جهان بينى ، صنعتى ، حقوقى و مديريتهاى دسته جمعى ،
دليل رسالت آنان بر ديگران نيست . زيرا اگر چه افراد يا جوامع فاقد امتياز احتياج به آن امتياز داشته و در راه بدست آوردن آن ، بايستى بكوشند ، ولى كوشش براى مرتفع ساختن احتياج مانند تنفّس از هوا است كه ضرورت حيات طبيعى است .
[ 44 ]
بلكه وجود امتياز موقعى حق رسالت را به دارنده امتياز ميدهد كه از عنوان امتياز و برترى شخصى طبيعى بالاتر بوده و دارنده امتياز خود را واسطه و متعهّد در انتقال آن به ديگران بداند ، بنابراين جامعهاى كه مثلا داراى معادن سودمند ،
يا ساير وسايل حيات را در اختيار دارد ، تنها از داشتن چنين امتياز ، رسالتى براى آن جامعه يا فرد اثبات نميشود ، چنانكه گيرندگان و پذيرندگان هم ، آن امتياز را بعنوان رسالت تلقى نميكنند .
پس از اين مقدمه لازم ، مىپردازيم باينكه منبع رسالتهايى كه بشر با تكيه به آنها ادّعاى رسالت ميكند ، چيست ؟ تصور شده است كه دارندگان مختصات زير ميتوانند رسالتى داشته باشند :
1 نبوغ مغزى و عظمت استعداد .
2 چشمگير بودن شخصيت از نظر گروه يا گروههايى از انسانها .
3 برخوردارى از درك خواستههاى اجتماع و قدرت نشان دادن طرق اشباع آنها .
4 دريافت قوانين و اصول و حقايق ريشهدار و مستمر در سرگذشت پر تحول بشرى .
5 احساسات شخصى و قدرت استخدام آنها بوسيله هنرها يا منطق مورد قبول .
6 جهشهاى روانى كه گاهى از اعماق روان بعضى از عظما بروز ميكند .
اين منبع ششم با نظر به عوامل بوجود آورنده آن بر دو قسم عمده تقسيم ميگردد :
قسم يكم جهشهاى روانى كه از ضربه و انفجارهاى روانى بوجود ميآيد ، اين جهشها كه در حقيقت شبيه انفجارهاى آتمى است ، خطرناكترين عوامل گردونه تاريخ محسوب ميشوند ، زيرا انفجار و جهش مزبور بطور قطع نتايج داراى اهميت حياتى ببار خواهد آورد ، بطوريكه ميتواند سرنوشت فرد و جامعه را بكلّى دگرگون بسازد . اگر اين انفجار و جهش در روانهاى پاك و رشد يافته انجام بگيرد نتايج حياتى مثبت داشته ، تاريخ را يك يا چند گام پيش خواهد برد .
[ 45 ]
و اگر در روان آلوده و پر از لجنهاى اغراض صورت بگيرد ، نتيجه نابود كننده كلى در بر خواهد داشت :
اين صدا در كوه دلها بانگ كيست
كه پر است زين بانگ اين كه گه تهيست
هر كجا هست آن حكيم اوستاد
بانگ او از كوه دل خالى مباد
هست كه كآوا مثنّا ميكند
هست كه كاو از صد تا ميكند
ميزهاند كوه از آن آواز و قال
صد هزاران چشمه آب زلال
چون ز كه آن لطف بيرون ميشود
آبهاى چشمهها خون ميشود
قسم دوم آن جهشهاى روانى است كه مانند برداشتن سنگ از روى منبع فطرت ميباشد ، اگر خود فطرت پاك آدمى بجوشد ، حتى اگر محتويات روان او آلوده باشد ، باز ماده فطرت پاك غلبه ميكند و عامل سازنده ميباشد .
بنظر ميرسد امور ششگانه ميتوانند سرمايههايى باشند كه بتوانند وسايل خوبى براى اجراى رسالت شوند ، نه اينكه آنها منابع اصلى رسالت ميباشند ، زيرا تا احساس تعهد در كسى بحدّ اعلا نرسد ، امور ششگانه مزبور ، بجز قسم دوم از آن امور ، امتيازاتى هستند كه مانند علل طبيعى معلولات خود را بوجود ميآورند و سپس در ميان حلقههاى زنجير « آنچه كه هست » قرار گرفته و در مجراى پيكار با علل و معلولات ديگر در مجموعه « آنچه كه هست » ميافتند . باين معنا كه براى درك منبع رسالت ،
و بهرهبردارى از آن ، نبوغ مغزى و استعداد عالى لازم است كه واقعيات جارى از آن منبع را بخوبى درك كند . اگر شخصيت متصدى رسالت از محبوبيت و امانت لازم برخوردار باشد ، ابلاغ و اجراى رسالت آسانتر و نافذتر صورت ميگيرد . همچنين بوسيله شناخت خواستههاى مردم و آگاهى از طرق اشباع آنها ،
جايگاه پياده شدن رسالت هموار و عمل رسالت همه جانبهتر انجام خواهد گرفت .