من با چشمى باين دنيا مينگرم كه شايسته آن است
واقعيت هر چيزى را مىتوان با ديدهاى گوناگون در حوزه شناسائى وارد نمود [ 3 ] . همواره واقعيت جهان هستى و اجزاء و روابط آن را مردم عموما و جهان
-----------
( 1 ) العنكبوت آيه 57 .
-----------
( 2 ) ط 126 ج 2 ص 14 .
( 3 ) بحث واقعيت و حقيقت در يكى از مجلدات تفسير مثنوى مطرح شده است ، بفهرست مراجعه شود .
[ 239 ]
بينان خصوصا با يك عدّه اصول و مبادى انتخابى تفسير مىنمايند :
اينكه مىگويند : بشماره فلاسفه تعريفاتى براى فلسفه داريم ، براى اينست كه هر فلسفهاى جهان را از ديدگاه اصول انتخابى خود مطرح مىكند .
واقعيت جهان هستى از ديدگاه على ( ع ) مطابق آيات قرآنى « حق » است و بيهوده و بازى و پوچ نيست [ 1 ] .
وانگهى آن قيافه جدّى كه تاريخ بوسيله گفتار و انديشه و كردار على ( ع ) از اين شخصيت ثبت كرده است ، چگونه مىتواند در يك جهان پوچ و باطل و بيهوده ، به فعاليت بپردازد ؟ اين جمله صريح را هم از على درباره جهان يادآور شويم كه ميگويد :
اِنَّ الدُّنيا دارُ صِدقٍ لِمَن صَدَقَها وَ دارُ عافِيَةٍ لِمَن عَرِفَها وَ دارُ غِنىً لِمَن تَزَوَّدَ عَنها وَ دارُ مَوعِظةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِها مَسجِدُ اَحِبَّاءِ اللَّه و مُصَلىّ مَلائِكةِ اللَّهِ وَ مَهبَطُ وَحىِ اللَّهِ وَ مَتجَرُ اَولِياءِ اللَّهِ 2 .
( اين دنيا جايگاه صدق و واقعيابى است براى كسى كه واقعيت آن را دريابد و جايگاه زندگى سالم و منطقى است براى كسى كه آن را بشناسد ، جايگاه استغناى تكاملى است براى كسى كه از امتيازاتش بهرهبردارى نمايد .
و جايگاه پندگيرى و تجربهاندوزى است ، براى كسى كه آماده تجربه و پندگيرى است . اينجا است عبادتگاه دوستداران مقام شامخ ربوبى و نمازگاه فرشتگان خداوندى . اين دنيا است كه شايستگى نزول وحى الهى را دارد . جايگاه اكتساب كمال و رشد اولياء اللّه كه تكاپو گران راه كمال هستند ، همين دنيا است . ) اينست دنيا از ديدگاه على بن ابيطالب عليه السلام كه آن را بعنوان واقعىترين موجود مطرح مىنمايد . بنابراين ، در جملهاى كه مىگويد : من دنيا را به رو انداختم ،
( 1 ) آيات وارده درباره حق بودن جهان هستى زياد است از آنجمله : « الم تر ان اللّه خلق السماوات و الارض بالحق » : ابراهيم 19 ( آيا نمىبينى خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده است ) .
-----------
( 2 ) ك ج 3 شماره 131 ص 182 .
[ 240 ]
يعنى رهايش كردم ، مقصود ناديده گرفتن حق و واقع نيست ، بلكه منظورش تنظيم رابطه خويش با دنيا بوده است . منشاء و اصل تنظيم مزبور عبارت است از برتر و بالاگرفتن شخصيت الهى از غوطهور شدن در روابط طبيعى خالص ميان انسان و جهان . در اين تنظيم هر مرحله عالىترى ، مرحله پيشين را از منطقه تكامل خارج ميسازد ،
يا بعبارت ديگر كه مضمون جمله امير المؤمنين است :
با آماده شدن شخصيت براى وصول به مرحله عالى ، مرحله پست پيشين منفى شده به رو انداخته ميشود « انا كاب الدنيا لوجهها » .
نظير اين توضيح درباره رابطه انسان با جهان ، توضيحى است كه يكى از شعراى برجسته درباره رابطه شخصيت خود با خدا ، بيان نموده است :
بيزارم از آن كهنه خدائى كه تو دارى
هر لحظه مرا تازه خداى دگرستى
پس در حقيقت اين جهان هستى نيست كه بايد منفى و به رو انداخته شود ،
بلكه رابطه « من انسانى » با جهان است كه در سير تكاملى آن ، انواع پست و عالى به وجود مىآيد و هر رابطه عالى رابطه پست را از بين مىبرد :
از جمادى مردم و نامى شدم
و ز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم
پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم
حمله ديگر بميرم از بشر
تا برآرم از ملايك بال و پر
از ملك هم بايدم جستن ز جو
كل شيئى هالك الا وجهه :
بار ديگر از ملك پرّان شوم
آنچه آن درو هم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم انا اليه راجعون :