موضوع رسالت چشمه است كه در سطح عميق روان انسانها ميجوشد
موضوع رسالت عبارت است از آرمانها و ايدهآلهاى اعلاى انسانى كه با شعار « آنچه كه بايد بشود » عامل تحريك انسانها به پيشرفت و قانع كننده او بزندگى جارى بوده است .
اين آرمانها در دو قلمرو برونى و درونى در همه دورانها و تمدنها با اشكال و كميّتهاى گوناگون بوجود خود ادامه ميدهند :
« 1 آرمانهاى ذاتى .
2 آرمانهاى موضوعى . » آرمانهاى ذاتى عبارتند از استعدادها و خواستههاى عميق انسانها كه در امتداد تاريخ با صراحت روشن و يا بوسيله رمز و علامت و كنايه ، بروز ميدهند .
اين استعدادها و خواستههاى عميق ، همواره موضوعاتى را بعنوان هدفها و آرمانهايى تلقى نموده و براى بدست آوردن آنها تلاش ميكنند ، مانند واقعيابى ،
سعادت يا فضيلت ، بجاى آوردن و تحصيل ارزشها ، آزادى در مسير كمال ، كشف آهنگ هستى براى بدست آوردن هدف اعلاى حيات . . . آرمانهاى عينى عبارتند از رنگ آميزى شدن زندگى معمولى با آرمانهايى كه بعنوان ايدهآلها بدست آمدهاند . مثلا واقعيابى كه يك آرمان ذاتى است ، در پديده دانش كه در زندگى قابل تحصيل است ، در مجراى زندگى عينيّت يافته آرمان واقع يابى تلقى ميگردد .
همچنين سعادت يا فضيلت كه از سنخ آرمانهاى ذاتى است در مجراى زندگى در پديده مقام ، يا قدرت ، يا محبوبيّت اجتماعى ، يا تقواى اخلاقى عينيت مييابد .
يك اصل روانى با اهميّتى را هم در اين مورد متذكر ميشويم و آن اينست
[ 48 ]
كه هر موقع كه آرمان ذاتى در مجراى زندگى عينيّت پيدا كرده بيكى از امتيازات زندگى معمولى تطبيق گشت ، بجهت يكى از دو عامل اساسى ، جاذبيت آرمان بودن خود را از دست ميدهد :
عامل يكم سلطه و اختيار آدمى است . هر وقت موضوعى در سلطه و اختيار آدمى قرار گرفت و خود را مالك آن موضوع ديد ، گويى آن موضوع جزئى از موجوديت آدمى گشته ، جاذبيت هدفى خود را از دست ميدهد ، اگر چه مطلوب معمولى زندگى ميباشد .
عامل دوم آگاهى كامل به همه ابعاد يك موضوع است اين آگاهى هم اگر چه موضوع را در اختيار آدمى نميگذارد ، ولى نوعى از احاطه به موضوع را در بر دارد و همينكه انسان خود را محيط به آن موضوع ديد ، بزرگتر بودن خود را از آن موضوع احساس نموده ، از شعاع جاذبيتش بر كنار ميگردد . روى همين اصل است كه ميگوئيم : آن آرمان ذاتى ميتواند تحرك و نشاط دائمى به انسانها ببخشد كه وابستگى واقعى به بىنهايت داشته باشد .
اگر ما اصل روانى مزبور را نپذيريم ، راهى براى حلّ مشكل دائمى تمدنها نخواهيم داشت . اين مشكل همانست كه از قديمترين تاريخ زندگى دسته جمعى انسانها تا كنون هيچ فرد و جامعهاى ديده نشده است كه به آرمانهاى عينيت يافته قناعت ورزيده و خود را در حالتى از زندگى مطلوب ، مطلق احساس نمايد . قناعتها و رضايتهاى موجود در زندگى معمولى افراد و جوامع ، غالبا ناشى از رنگ آميزىهاى آرمانها عينى با آرمانهاى ذاتى ميباشد ، نهايت امر اين رنگ آميزى نمود فيزيكى و عينى در آرمانهاى زندگى ندارد ، بلكه شعاعى از قطب درونى است كه به واقعيات عينى ميتابد ، نظير خاصيت ذهنى ما كه پنكه برقى را در حال حركت با اينكه سه شاخه ميباشد دائره نشان ميدهد .
[ 49 ]