چهارم جلال الدين محمد مولوى
معروف به « مولانا » ، يكى از بزرگترين عرفا و متفكران و حكماى تاريخ بشرى كه حقايق فراوانى را در جهان بينى و خدا شناسى و انسانشناسى در قالب شعرى آورده است . اين شخصيت كم نظير در هر مورد از كتاب مثنوى كه على ( ع ) را مطرح مىكند ، گويى با يك نور ملكوتى روبرو شده ، هيجانهاى عاشقانهاى از اعماق روحش سر بر مىكشد و در بىنهايت فرو مىرود . جملهاى از ابيات معروف او را مىآوريم :
از على آموز اخلاص عمل
شير حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست يافت
زود شمشيرى برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روى على
افتخار هر نبى و هر ولى
او خدو انداخت بر رويى كه ماه
سجده آرد پيش او در سجدهگاه 1
-----------
( 1 ) دفتر اول مثنوى چاپ كلاله خاور ص 72 .
[ 188 ]
در شجاعت شير ربّانيستى
در مروّت خود كه داند كيستى 1
اى على كه جمله عقل و ديدهاى
شمّهاى واگو از آنچه « ديدهاى »
تيغ حلمت جان ما را چاك كرد
آب علمت خاك ما را پاك كرد
باز گو دانم كه اين اسرار هوست
زانكه بىشمشير كشتن كار اوست 2
باز گو اى باز عرش خوش شكار
تا چه « ديدى » اين زمان از كردگار
چشم تو ادراك غيب آموخته
چشمهاى حاضران بر دوخته 3
از تو بر من تافت چون دارى نهان
ميفشانى نور چون مه بىزبان 4
چون تو بابى آن مدينه علم را
چون شعاعى آفتاب حلم را
باز باش اى باب بر جوياى باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش اى باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له كفوا احد 5
گفت من تيغ از پى حق ميزنم
بنده حقّم نه مأمور تنم
شير حقم نيستم شير هوا
فعل من بر دين من باشد گوا 6
رخت خود را من زره برداشتم
غير حق را من عدم انگاشتم
من چو تيغم پر گهرهاى وصال
زنده گردانم نه كشته در قتال
سايهام من ، كد خدايم آفتاب
حاجبم من نيستم او را حجاب
خون نپوشد گوهر تيغ مرا
باد از جا كى برد ميغ مرا 7
تا احب للّه آيد نام من
تا كه ابغض للّه آيد كام من
تا كه اعطى للّه آيد جود من
تا كه امسك للّه آيد بود من
بخل من للّه عطا للّه و بس
جمله للّه ام نيم من آن كس
و آنچه للّه مىكنم تقليد نيست
نيست تخييل و گمان جز « ديد » نيست
ز اجتهاد و از تحرّى رستهام
آستين بر دامن حق بستهام
گر همى پرّم « همى بينم » مطار
ور همى گردم « همى بينم » مدار 8
-----------
( 1 ) دفتر مثنوى چاپ كلاله خاور ص 73 .
-----------
( 2 ) دفتر مثنوى چاپ كلاله خاور ص 73 .
-----------
( 3 ) دفتر مثنوى چاپ كلاله خاور ص 73 .
-----------
( 4 ) دفتر مثنوى چاپ كلاله خاور ص 73 .
-----------
( 5 ) دفتر مثنوى چاپ كلاله خاور ص 73 .
-----------
( 6 ) دفتر مثنوى چاپ كلاله خاور ص 73 .
-----------
( 7 ) دفتر مثنوى چاپ كلاله خاور ص 73 .
-----------
( 8 ) دفتر مثنوى چاپ كلاله خاور ص 74 .
[ 189 ]
خنجر و شمشير شد ريحان من
مرگ من شد بزم و نرگسدان من
آنكه او تن را بدينسان پى كند
حرص ميرّى و خلافت كى كند
زان بظاهر كوشد اندر جاه و حكم
تا اميران را نمايد راه و حكم
تا بيارايد بهر تن جامهاى
تا نويسد او بهر كس نامهاى
تا اميرى را دهد جان دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر 1
گفت من تخم جفا ميكاشتم
من ترا نوعى دگر پنداشتم
حالا مىبينم :
تو ترازوى احد خو بودهاى
بل زبانه هر ترازو بودهاى 2
زين سبب پيغمبر با اجتهاد
نام خود و آن على مولا نهاد
گفت هر كاو را منم مولا و دوست
ابن عمّ من على مولاى اوست
كيست مولا آنكه آزادت كند
بند رقيّت ز پايت وا كند
چون به آزادى نبوت هادى است
مؤمنان را ز انبيا آزادى است 3
تفسير و توضيح ابيات مثنوى را به خود مطالعه كننده محترم واگذار ميكنيم .