اصل دوم
يكى ديگر از مختصات رشد شخصيت اينست كه هر اندازه اين رشد به تكامل بيشترى برسد ، شايستگىهاى آرايشى خود به بايستگىهاى ضرورى روح مبدل مىگردد . بتوضيح اينكه اگر عدالت ورزى در حالات معمولى پيش از رشد را پديده شايستهاى تلقى مىكرد و خود آرايى و مباهات و فخر و تكبر را از آن نتيجه مىگرفت ، پس از ورود به مجراى رشد ، همان عدالت ورزى ضرورت بايسته روح او تلقّى مىشود . چنانكه استمرار زندگى طبيعى انسان و همه جانداران ، احتياج به تنفس و غذا و توليد مثل دارد ، و حيات با عمل بآن پديدهها ، هيچ گونه مزيّتى بر وضع ضرورى طبيعت خود نمىبيند تا آن را امتيازى بداند كه خود را با آن بيارايد ، همچنان رشد شخصيت آدمى در مسير خود ، از لذايذ شخصى و هوسها [ در مقابل خود را جزئى از اجتماع ديدن ] چشم مىپوشد و اين چشم پوشيدن مانند گريز از مواد سمّى است كه خوردنش حيات را بخطر مرگ مىاندازد . نيز مبانى اصيل اخلاق و عدالت و سازندگى مثبت غذاى ضرورى رشد شخصيت است .
[ 206 ]
وقتى كه آدمى در اين مسير مىافتد ، امور مزبوره را ضرورت مسير مزبوره مىداند .
به همين جهت است كه مىگوئيم : امتيازاتى را كه « خود طبيعى » بدست مىآورد ،
آنها را آرايشى تلقى مىكند كه تماشا و لذت بردن از آنها ، عامل بوجود آوردن و بقاى آنها است ، در صورتى كه شخصيت در مسير رشد ، امتيازات را هرگز به عنوان موضوع قابل تماشا و لذت بردن نمىداند .
هنگامى كه انسان رشد يافته مىگويد : « من دروغ نمىگويم » مانند اينست كه يك جاندار و يا يك انسان در قلمرو زندگى معمولى مىگويد : « من تنفس ميكنم » وقتى كه رشد يافته مىگويد : « من انسان دادگرم » در حقيقت مثل اينست كه جاندار و يا انسان معمولى بگويد كه « من براى سير شدن غذا مىخورم » .
در آنموقع كه انسان رشد يافته مىگويد : « من خدا را مىبينم » درست مانند اينست كه آدم معمولى حتى يك جاندار مىگويد : « من آب را در آن حوض يا استخر مىبينم » . . .
مادامى كه شخصيت آدمى به اين مسير رشد قدم نگذارد ، هيچ يك از گفتار و كردار او از حدّ سوداگرى بالاتر نخواهد رفت . پس از توضيح اين دو اصل ،
مىپردازيم به « على از ديدگاه على ( ع ) » .
اين جمله « على از ديدگاه على ( ع ) » كه آنرا عنوان مبحث قرار دادهايم ،
بطور قطع براى كسانى كه اطّلاعى از شخصيت اين انسان بزرگ ندارند ، و پديدهاى بنام رشد شخصيت را نمىشناسند و يا با داشتن اطلاعات علمى نه از شخصيت على ( ع ) و نه از پديده رشد ، طعم واقعى كمال را چشيدهاند قابل هضم نيست .
امّا اينكه شخصيت على ( ع ) در حدّ اعلاى رشد بوده است ، جاى كمترين ترديد نيست ، چنانكه در مباحث گذشته از صاحبنظران اسلامى و غير اسلامى مشاهده كرديم ، على ( ع ) در رديف اول از پيشتازان تكامل يافته كاروان بشرى است . نيز با دقت كافى در جملات همان صاحبنظران و ديگر رشد يافتگان قرون و اعصار از بروز شخصيت على ( ع ) در تاريخ ، بخوبى اثبات مىشود كه گويندگان آن جملات طعمى از رشد و تكامل انسانى را چشيدهاند كه چنان جملات عاشقانه و پر هيجان و
[ 207 ]
طوفانى را ابراز كردهاند .
با نظر به دو اصل گذشته و دلايلى را كه در زير مطرح مىكنيم ، يكى از بهترين طرق شناسايى على ( ع ) همين است كه ما مورد بررسى قرار مىدهيم : ( على از ديدگاه على ) ( ع ) . دليل يكم راستگويى و صدق محض بودن على ( ع ) حقيقتى است كه سرتاسر زندگى او را چه در قلمرو انديشه و گفتار و چه در قلمرو عمل ، فرا گرفته است .
دروغ و حيلهگرى و چاپلوسى و هر گونه مبارزه با واقعيات ، علتى جز قرار گرفتن در سوداگرىهاى « خود طبيعى » ندارد و اين حقيقت اثبات قطعى شده است كه على بن ابيطالب ( ع ) « خود طبيعى » را در راه وصول به « خود انسانى اعلا » ، سخت مهار كرده است . مگر ارتكاب خلاف واقعيتها كه حركت بر خلاف نظم هستى هدفدار است ، جز براى ثروت و مقام و نامجويى و امثال اين پديدهها ، انجام مىگيرد ؟
يك فرد در تاريخ پيدا نشده است كه كمترين تمايلى از على ( ع ) بآن امور را اثبات كند . وضع روحى فرزند ابيطالب را درباره راست و دروغ در نمونهاى از حسّاس ترين موقعيت زندگى او يادآور مىشويم :
عمر در نزديكى فوت خود شش نفر را براى انتخاب زمامدار از ميان خودشان تعيين نمود . گفته بود : در صورت نبودن رأى كافى براى يكى از آن شش نفر ، عبد الرحمن بن عوف مىتواند قضيّه را يكسره نموده و خليفه را تعيين كند . در اين شورا دو نفر رأى مساوى آوردند ، على بن ابيطالب ( ع ) و عثمان . نوبت عبد الرحمن بن عوف بود كه يكى از آن دو را ترجيح بدهد . عبد الرحمن رو به على ( ع ) كرده و گفت :
من ترا ترجيح داده و بيعت مىكنم ، بشرط اينكه به قرآن و سنت و روش دو شيخ گذشته عمل كنى . على ( ع ) فرمود : عمل به قرآن و سنت ، بلى ، و امّا عمل به روش دو شيخ نه ، بلكه با نظر خودم رفتار خواهم كرد . اين پيشنهاد را به عثمان نمود ،
عثمان بدون ترديد پذيرفت .
بعضى از تاريخ نويسان مىگويند : عبد الرحمن اين پيشنهاد را سه بار تكرار كرد و در هر بار عثمان پذيرفت و على ( ع ) قبول نكرد .
[ 208 ]
مسلم است كه از نظر رفتار سياستمداران معمولى ، على ( ع ) مىتوانست آن روز دروغى بگويد و سپس كه سوار كار شد ، با صدها جملات و حيلهگرىهاى ساختگى ، دروغ خود را تصحيح نمايد . ولى على ( ع ) اين دروغ را نمىگويد و براى بار سوم از زمامدارى بر كنار ميماند .
دليل دوم نظرى به تربيت شدگان على بن ابيطالب ( ع ) . گروهى از پاكترين مردم صدر اوّل اسلام ، در حوزه جاذبيت شخصيت على ( ع ) قرار گرفته و با گفتار و كردار او به درجات عالى رشد و كمال رسيدهاند ، مانند :
1 سلمان فارسى ، 2 ابوذر غفارى ، 3 مالك اشتر نخعى ، 4 محمد بن ابى بكر ، 5 مقداد بن اسود كندى 6 قيس بن سعد بن عبّاده ، 7 عمار بن ياسر ،
8 ابو ايّوب انصارى ، 9 هاشم المرقال ، 10 ميثم التّمّار ، 11 اصبغ بن نباته ،
12 حجر بن عدى كندى ، 13 عدّى بن حاتم طائى ، 14 رشيد الهجرى ، 15 اويس قرنى ، 16 كميل بن زياد ، 17 ضرار بن ضمره صدائى ، 18 ابوليلى ، 19 جابر بن عبد اللّه انصارى ، 20 شبيرا ، 21 ابو سنان ، 22 ابو عمرة ، 23 ابو سعيد الخدرى ،
24 براء بن عازب انصارى ، 25 عرفة ازدى ، 26 عبد اللّه بن يحيى الحضرمى ،
27 عمرو بن الحمق خزاعى ، 28 حبيب بن مظاهر اسدى ، 29 اعلم ازدى ،
30 سويد بن غفلة الجعفى ، 31 حارث بن عبد اللّه اعور همدانى ، 32 ابو عبد اللّه جدلى ، 33 ابو يحيى حكيم بن سعيد حنفى ، 34 تميم بن حذيم ناجى ، 35 قنبر ،
36 ابو فاخته ، 37 عبيد اللّه بن ابى رافع ، 38 زاذان ابو عمرو فارسى ، 39 ميمون بن مهران ، 40 سلمة بن كهيل ، 41 عامر بن وائله كنانى ، 42 عبد اللّه بن شدّاد بن الهادليثى ، 43 ابراهيم بن عبد اللّه القارّى ، 44 عباية بن ربعى اسدى ، 45 ابو جحيفه وهب بن عبد اللّه سوائى ، 46 عاصم بن حمزه سلّولى ، 47 سالم 48 و عبيده ،
49 و زياد اشجعى فرزندان جعد ، 50 ربعى 51 و مسعود عبسى فرزندان خراش ،
52 زيد 53 و صعصعة فرزندان صوحان ، 54 جويرية بن مسهر عبدى ، 55 صيفى بن فسيل شيبانى ، 56 ابو سعيد عقيصان ، 57 عبد اللّه بن حجل ، 58 عبد اللّه 59 و رباح فرزندان حارث بن بكر بن وائل ، 60 عابد ( يا عائذ ) بن رفاعة بن خزيمه
[ 209 ]
انصارى ، 61 عبد الرحمن بن ابى ليلى انصارى ، 62 ابو بكر بن حزم ، 63 حبة بن الجوين العرنى ، 64 ابو عبد اللّه بجلى ، 65 ابو حيّه ، 66 طارق بن شهاب الاحمسى ،
67 مخنف بن سليم ازدى ، 68 ابو ظبيان جنبى ، 69 زيد بن وهب جهنى ،
70 ابو صادق كليب الحرمى ، 71 ربيع بن ناجذ ازدى ، 72 ابو برده ازدى ،
73 ابو البخترى ، 74 سعيد بن فيروز ، 75 هبيرة بن بريم الحميرى ، 76 عبد خير خيرانى ، 77 جعيد همدان ، 78 عمرو بن مرّ همدانى ، 79 نميله همدانى ،
80 هانى بن هانى همدانى ، 81 سليم بن قيس 1 .
مسلم است كه اين شخصيتهاى تاريخى صدر اول اسلام ، مخصوصا گروهى از آنان ، مانند سلمان و ابوذر ، مالك اشتر و عمار و ميثم . . . عالىترين مراحل رشد و كمال را در جاذبيت شخصيت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام بدست آورده بودهاند و اين تأثير و تأثر روشنترين دليل آن است كه اينان در شخصيت على ( ع ) عالىترين آرمان انسانى خود را ديده بودند كه از ديگر انسانهاى دوره پر نوسان و ضد و نقيض بريده و به آن بزرگوار پيوسته بودهاند ، اگر كمترين تجاوز از حق و اندك ارتكاب خلاف قانون انسانى از او مشاهده مىكردند ، آنهمه جان فشانى و عشق به او نمىورزيدند و راه ديگرى و دنبال ديگران را مىگرفتند كه به خواستههاى زندگى معمولى خود ميرسيدند .
گروهى از اين 81 شخصيت ، چنانكه گفتيم ، مانند ابو ذر و سلمان فارسى . . .
بحدّ رشد سازندگى تاريخ رسيده بودند كه اسلام واقعى را در وجود خود مجسّم مىكردند .
اينان در وجود على ( ع ) امتيازات بسيار فوق العادهاى را ديده بودند كه او را معيار و مربّى و تطبيق كننده قرآن در وجود خود تلقى مىكردند . رابطه اين رشد يافتگان با على ( ع ) مافوق رابطه پيروان يك مكتب از پيشتازان آن مكتب بوده و بلكه بمرحله عشق حقيقى رسيده بود . عشق حقيقى را ميگوئيم كه با عشق مجازى كه همه نقص و عيب و زشتى معشوق را مىپوشاند قابل مقايسه نيست .
-----------
( 1 ) الرجال ابو جعفر احمد بن ابى عبد اللّه برقى چاپ دانشگاه 1342 ص 3 تا 7 .
[ 210 ]
بوجود آورنده پديده مقدس عشق حقيقى خدا است كه شعاع جمال و جلال خود را در يك انسان بزرگ مانند على ( ع ) مىافروزد و آنگاه پاكان اولاد آدم را پروانهوار دور آن شعاع فروزان مىگرداند .
دليل سوم هر محقق صاحبنظرى كه با تتبّع و تحقيق لازم و كافى چه از مسلمانان و چه از ملل غير اسلامى ، درباره شخصيت على ( ع ) بررسى كردهاند ، به اتفاق آراء صدق محض و راستگويى و رستگارى على ( ع ) را پذيرفتهاند . تنها بعنوان نمونه جملهاى را از « پطروشفسكى » استاد دانشگاه لنينگراد متذكر مىشويم :
« على تا سر حد شور و عشق پاى بند دين بود ، صادق و راستگار بود . . . و تمام صفات لازمه اولياء اللّه در وجودش جمع بود » 1 .
دليل چهارم در مباحث پيشين جملاتى را از جبران خليل جبران ديديم كه چنين گفته بود : « على ( ع ) مانند آن پيامبران بود كه به جامعههايى مبعوث مىشدند كه جامعه آنان نبود ، در زمانى زندگى مىكردند كه زمان آنان نبود ، در ميان مردمى بودند كه شايستگى آن پيامبران را نداشتند ، خدا را در اين كار حكمتى است كه خود دانا است » و چنانكه در مختصات جامعهاى كه على ( ع ) در آن زندگى مىكرد ،
متذكر خواهيم شد ، على ( ع ) در ميان دشمنان بسيار گوناگون و مردم نادان ، زندگى مىكرد .
از طرف ديگر على ( ع ) بر خلاف زمامداران ديگر هرگز با آن دشمنان با حيلهگرى و ظاهر سازى رفتار نمىكرد و سختگيرى او در اجراى اصول عدالت ،
براى دشمنانش راهى جز صف آرايى ظاهرى يا باطنى در برابر او نمىگذاشت .
در چنين وضعى براى دشمنان و خودكامههاى تبهكار دستاويزى بهتر از پيدا كردن نكته ضعفى مانند اتهّام به دروغ وجود نداشت ، و همه مىدانيم كه هيچ كس نتوانست چنين اتّهامى را به فرزند ابيطالب وارد آورد .
دليل پنجم او حقيقت را دريافته بود ، فروغ تابناك مطلق عالم هستى ،
دلش را روشن كرده و خدا را دريافته بود . خدا را در همه لحظات زندگيش
-----------
( 1 ) اسلام در ايران ص 49 و 50
[ 211 ]
مىديد . . . آيا ممكن است چنين شخصى كمترين خلاف را مرتكب شود ؟ چه خلافى بدتر از دروغ آرى ، كسانى كه توانايى واقعبينى و واقعگرايى و واقعگويى را ندارند ،
قدرت هضم شخصيت غوطهور در واقعيات را هم ندارند .
عقل گردى عقل را دانى كمال
عشق گردى عشق را بينى جمال
اكنون ميپردازيم به معرفى علىّ بن ابيطالب از ديدگاه خود او :